رمان آیینه شکسته

رمان آیینه شکسته پارت ۱۷

4.8
(81)

رمان آیینه شکسته

پارت ۱۷

******

شیشه ی ماشین  رو کمی پایین کشید و هوای تازه شهرش را دوباره استشمام کرد.  شهری که شاید خاطره های خوبی در آن رقم نخورده بود ولی خودش بهتر از همه میدانست که تا چه حد جانش را برای شهرش می دهد

_ باشه بابا فهمیدیم دلت تنگ شده. حالام شیشه ماشین و بکش بالا

چشم های قهوی ایش را در حدقه چرخاند و سرش را به سمت گربه چرخاند

_ به توچه گربه ی مریض.

گربه ی تکخندی زد و حرفش را به زبان اورد

_راستی آتین میخواستی قضیه اون مظاهری رو بگی.

آتین نگاهش را به رو به رو سوق داد.  فکر های زیادی در ذهنش پرسه میزد  و این گربه سیاه هم گیر داده بود که قضیه ان مردک را تعریف کند

_ مهم نی.  ولش کن

گربه با جدیتی که خودش هم نمیدانست از کجا سر چشمه اش بود لب زد

_ اتین شاید مسئله ی مهمی باشه من بدونم پس لطفا انقدر از گفتن طفره نرو…

اخمی صورت اتین را در بر گرفت و این دفعه او بود که جدی حرف میزد

_ حتما لازم نیست تو در این مورد چیزی بدونی.  حالا هم به جای این کارا حواست به رانندگیت باشه به کشتنمون ندی…

( راوی)

_ خب خانم رامش پس با همه ی شرایط موافقین درسته؟

سوین با آرامش سری تکان داد و صحبت کرد

_ بله مشکلی نیست.  فقط فرمودید روز شنبه چه ساعتی خدمت برسم

گرشا دستانش را در هم قفل کرد و و خیره به چشم های سوین لب زد

_ ساعت ۹ خوبه . به همه کار هامون  هم میرسیم

سوین دوباره سری تکان داد و گرشا تا خواست صحبتی از قرداد بزند صدای گیرای سوین بلند شد

_ فقط آقای معینی . من یه سوالی داشتم ازتون . موردی نداره بگم؟

گرشا دلشوره به جانش افتاده  نکند پشیمان شده بود

_ بله بفرمایید . چه مشکلی؟

سوین دم عمیقی گرفت و در جواب گرشا گفت

_  میتونم بپرسم… چرا طراح قبلی از کارش استعفا داده . ببخشید که این سوال رو میپرسم امیدوارم خدایی ناکرده موجب ناراحتی تون نشه

گرشا لبخندی خیلی کمرنگی به روی این همه ادب این دختر زد و مثل خودش مودبانه جواب داد

_نه خواهش میکنم این حق شماست که این موضوع رو بدونین بالاخره  میخواین یه مدت با مجموعه ما همکاری داشته باشید..

گرشا بعد از مکث کوتاهی نگاهش را به آران دوخت و ادامه داد

_ راستش طراح قبلی ما کپی کار بوده و تا طراح های تولیدی های دیگه ازش شکایت کردن فرار کرد و رفت . که  متاسفانه ما از روی غفلت نفهمیدیم و تا الانشم خیلی ضرر بزرگی خوردیم .

سوین ابرویی بالا انداخت  و  لب هایش از هم فاصله گرفت

_  آها خیلی ممنون که گفتید . حالا میخواید یک روز رو برای عقد قرداد مشخص کنیم .

گرشا چشمانش برق زد و حالا این برق نگاهش به صدایش منتقل شده بود

_ بله حتما . از اونجایی که شما از روی شنبه قرا شد که بیاین و امروز  دوشنبه  هست نظرتون چیه که پنج شنبه هر جا و هر زمانی که شما موافق باشید با هم قراری بگذاریم  و تو این مدت شما با خانواده هم مشورتی داشته باشید….

سوین کمی در صندلیش تکان خورد و با نگاهی اجمالی به ۲ مرد روبهرویش اصواتی از دهانش خارج کرد

_ باشه مشکلی نیست پس من بهتون خبر میدم . فقط شماره من رو که دارید درسته؟

گرشا آرنج دست راستش را به صندلی چسباند و پچ زد

_ بله . فقط خط دیگه ای که ندارید

سوین خیر ای گفت و گرشا بعد از لبخند سطحی و کوچکی آهایی گفت . و نمیدانست چقدر با همین لبخند کوچک دل آران شاد شده … آرانی که خوشحال  بود بعد از مدت ها لبخند واقعی رو لب های گرشا نقاشی شده است
……

عزیزانم سلام ضحی ام نویسنده رمان . راستش با توجه به ویو های رمان که واقعااا پایینه من تصمیم گرفتن ادامه ندم رمان رو . چون واقعا هیچ حمایتی از رمان نمیشه و امتیازات خیلی کمه . خوشحال میشم برای اینکه انگیزه بگیرم کامنت هاتون رو زیر رمانم ببینم حتی اون افرادی که تا الان خواننده خاموش رمانم بودن♥️. ممنونم از همگیتون . در پناه خدا….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 81

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zoha Ashrafi

ضحیـــ، نویسندهـــ هـیاهو و ژوان🤎
اشتراک در
اطلاع از
guest
68 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
8 ماه قبل

ضحی جونی کم بودش ک🙁🙁
من کلی منتظر اولین دیدار گرشا و سوین بودم😂🤦‍♀️
چرا این دو تا انقدره یوبسن آخه؟؟؟🤣🤦‍♀️🤦‍♀️
دمت گرم ضحی گلی😘❤

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

از تو توقع داشتم تو دیدار اول کارشونو یه سره کنی🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

ضحی عجب پروف خفنی گذاشتی🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

ژوووون شماره میدی ضحی بزه؟؟🤣🤣🤣

،،،
،،،
8 ماه قبل

#حمایت/حمایت✊✊✊

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

عااالییی بود ضحی خوشگلههه🥰😘چقدررر این گرشا با شخصیته آخههه🥲🥲❤❤

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

ای جاااانم🤣😂😂

saeid ..
8 ماه قبل

عاالی بود..زووودتر پارت بعدی رو بده😞😁

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

ضحی گفتی بیا پی وی اومدم😂

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

🧐اینقدر مشکوک نباشین🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

بابااا چه مشکوکی هستیم ما آدم صاف و ساده تر از ما دیدی تووو🤣🤣😂

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

اصلااااا🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

باشه حالا باور کردم😂

saeid ..
8 ماه قبل

#حمایت_از ضحی ژوووون

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

😐🤣😂
برادر دیگه نه!😂

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

هییی
من بسیجی نیستم 😡
تازه دارم ستی رو درک میکنم 🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

خودت برادر خواهر بسیجی
خوبه😡🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

باشه بز😂

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

بیچاره ستی🤣🤣

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

بابا ضحی چرا به این بنده خدا ها میگی بسیجییی😂😂😂🤣🤣
حالا که اینا بسیجین من چی ام؟🤣😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

گمشووو من به این کوچولویی کجام به پدر میخورههه🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

نههه خیرم نمیخوام اصلااا من قهرم🤣🤣😂

لیلا ✍️
8 ماه قبل

ضحی تو رو خدا بیوتو عوض کن ناسلامتی نویسنده‌ای

ولی خدایی قلمت خیلی خوبه ادامه بده جون دل😊😍

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

اسب خودتی بیشعور عفت کلامت کجا رفته🗡⚔️

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

آرومم بوی گندم رو فرستادم حمایت و نفری دو تا کامنت یادتون نره

ولی بچه‌ها دلم به حال خودمون میسوزه داریم با همین جمع کوچیکمون از هم حمایت میکنیم هیچکس دیگه‌ای هم نیست که بهمون انرژی بده

نمیدونم شاید جای درستی واینستادیم باید یه جای بزرگتر رو تجربه کنیم😔

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

دقیقا
فقط خودمونیم😞

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

🤣بزی بهتر بود

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

لیلا یه جوری گفتی دلمون واسه خودمون میسوزه خدایی دلم خیلی سوخت
واقعا شاید😞💔

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

داری با ضحی حرف میزنی 🤦🏻‍♀️😂
این جوابتو میده ممنون اسب عزیزم🤦🏻‍♀️🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

باشه 😂
آفرین بزی 😁🤣

FELIX 🐰
8 ماه قبل

حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت

ازطرف سهام دار اصلی : شیرتا

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

دیگه باید عادت کنی مدیریت باغ وحش

Fateme
Fateme
8 ماه قبل

گرشا چه آقاست
عالی بود ❤️

تارا فرهادی
8 ماه قبل

عههه ضحی گی گذاشتی. من ندیدم رمانتو😜😜
برم بخونم

Mahdis Hasani
8 ماه قبل

عالییییی بود مرسی

تارا فرهادی
8 ماه قبل

عالییی بود ضحی جونم همینطور پر قدرت ادامه بده عشق من 😘🧡
بلخره اینو جا ننداختم😜🤣👇🏻
#حمایت از نویسندگان

Ghazale hamdi
8 ماه قبل

#حمایت از ضحی خله😜😜

saeid ..
8 ماه قبل

ضحی پی وی😐😂

sannnaaa
sannnaaa
8 ماه قبل

ضحی جون خیلی رمانت را دوست میدارم 😂💛 (رفتم تو فاز ادبی)
هم رمان تو قشنگه هم رمان ابجیت ( منظورم پوراندخته)
این رمانو خیلی خوشم میاد چون اسم دختردایی خودمم سوینه و دلم میخاد ببینم تا کجا پیش میره 😂😂
همینجوری پیش برووووو 👍🏻👍🏻

دکمه بازگشت به بالا
68
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x