رمان
مقدمه ی رمان نوری در تاریکی
♡مقدمه♡
رمان نوری در تاریکی
نویسنده:ایلار
قصه ام تلخ شد،زهر مار شد،قصه ی چشمانت بارون شد و از چشمان من بارید،قصه ی چشمات…قصه ی اشکات بود…
اونجا بود که فهمیدم داستان های زیبا همیشه پایان تلخی دارن و تو ممنوعه ترین زیبایی دنیایی…
تو گفتی من نوری هستم که تو تاریکی پیدا کردی…حق با تو بود،من نور تو بودم اما تو هیچ نوری به من ندادی…
ولی میدونی اگه نور نباشه چی میشه؟
انقدر توی تاریکی میمونی که چشمات بهش عادت میکنه!
آره آقای صالحی،من اگه اگه نور هم داشته باشم دیگه برام مهم نیست چون چشمام دیگه ترسی از تاریکی نداره…
مقدمه زیبایی بود
منتظر رمانت هستیم
راستی خوشحال میشم سری به رمان های منم بزنی
آیدا یا شاه دل😊
مرسی 😃
اتفاقا طرفدار رمان آیدا هستم ولی تازه تصمیم به عضویت و فعالیت توی سایت و گرفتم😊
جدی
خیلی هم عالی 😌
پس خوشحال میشم نظراتت رو کامنت کنی
و اینکه
کی شروع میکنی پارتگذاری رو؟
از امشب شروع میکنم😊
نویسنده ی عزیز به جمع ما خوش اومدی امیدوارم موفق باشی🥰
ممنونم بابت انرژی مثبتتون نیوشا خانوم😚
قربونت عزیزم❤
خیلی زیبا بود.
منتظر شروع ات هستم
مرسی🥰
خوشاومدی قلمت مانا عزیزم 😍🙂
خوش اومدی عزیزم
خوشحال میشم به رمان های منم سر بزنی
رمان بخاطر تو و تو برای او