رمان دلبرِ سرکش

رمان دلبرِ سرکش part37

1.7
(104)

سر پیتزا خوردن هم دست بر نمی داشتند کیمیایی که به خاطر ناخونک زدن کیان به سالادها یا غذا خوردن هانیه با همان انگشتان رنگی اش حساسیت به خرج می داد حالا تمام صورتش با سس کچاپ تزئین شده بود 😐
_ به کجات بزنم نمیری؟ خودت انتخاب کن
شهریار _ وای وای وای تو منو بزنی بعد من مهریمو میزارم اجرا بعد هم به جرم ضرب و شتمم ازت شکایت میکنم بعد میندازمت زندان آب داغ بخوری
گردنش را گرفت و محکم فشار داد اما انگار داشت قلقلکش میداد که دهانش را باز کرده و می خندید
_ تو نخندی میمیری نه ؟
شهریار _ آخ کبود شد یره
_ جان ؟
شهریار _ هیچی گفتم عشقم
_ به من گفتی یره ؟ ببین یره..
شهریار _ به من گفتی یره ؟ عمووو این به فوش خارجی میده
_ وای یادته چه خنگایی بودیم واقعا فک کردی یره فوشه؟
شهریار _ من تازه ۹ سالم بود فک کنم اصلا مشهدی بلد نبودم بعد تو همچین با ژست دعوایی گفتی یره من ماتم برد فک کردم فوشم دادی
_ چقدر لوس بودی ولی
شهریار _ ای بابا به روم نیار
_ وای اون موقع که از دوچرخه افتادی سر زانوت پاره شد وای وای وای چه سمی بودی تو
شهریار _ خداروشکر که بودم و الان نیستم بعدشم یکم از خودت بگو وقتی موهای عروسکتو رفتی با گواش رنگ کردی بعد ۴ ساعت زار میزدی
_ تو گفتی بم
شهریار _ من بگم برو تو چاه باید بری؟
_ بچگیامون شباهت زیادی به پت و مت داره
شهریار _ هعی میگم تو نمیخوای یجوری بخوری سس بمونه رو لبت..
سرفه کرد تا خفه شود و نگیو باقی جمله اش را
شهریار _ بیا نوشابه بخور بابا میخواستم واست پاک کنم قصدی نداشتم
_ ها ارواح عمت
شهریار _ چه منحرفی تو بابا باورکن میخواستم پاک کنم 😐
_ عه واقعا؟
شهریار _ نوچ نوچ نوچ
_ خا توام قیافه نگیر دیگه تاثیر گذاشتی روم
دو پیتزا هم گرفتند برای هانیه و کیان سمت خانه حرکت کردند هم نمازش را نخوانده بود هم چون صورتش آرایش داشت پاک کننده نیاورده بود آرایش ملایمی داشت در حدی که برای بازرسی حرم مشکلی نداشت .
پلاستیک هارا از صندوق عقب برداشتند و رفتند سمت در شهریار آیفون را زد
بابا _ شما؟
شهریار _ منم بابا
بابا _ بزار دو دیقه بشه دومادم شدی بعد بیا بگو منم
از پله ها بالا رفتند دم در پدر با مگس کش ایستاده بود
شهریار _ سلام بابا احوال شما؟
_ سلام بابا
بابا _ علیک سلام پدر صلواتی دختر منو کجا بردی؟
شهریار _ زنمو میگین ؟ پیش شوهرش برد نگران نباشین
بابا _ بیاین تو
_ مگس کشو نمیذاری؟
بابا _ این واسه شما نیس یه مگسی رو مخ مامانت رفته میخوام بکشمش اگه واسه این تازه شوهرت میگی نگران نباش برا این دسته جارو برقی میام
وارد خانه شدند خرید هارا داخل اتاقش گذاشت وارد سرویس شد صورتش را شست لباسش را عوض کرد وضو گرفت چادرش را سرش کرد و شروع به خواندن نمازش کرد
در باز شد و شهریار داخل اتاق شد او رکعت دوم بود داشت تشهد می‌خواند
شهریار _ چه ناز میشی تو چادر رنگی جوجه !
روی تختش نشست خرید هارا از پلاستیک درآورد
شهریار _ این لباس مردونه ها واسه کیه ؟ واس منه؟ می بینم که خانومم دلش میخواد پیشش بمونم
حالا اگر گذاشت رکعت آخر را بدون خنده تمام کند
شهریار _ یکیم نه دوتا گرفته رکابیم گرفته خب شلوارکم میگرفتی واسم قشنگ راحته راحت میشدم
_ یزید شدی اومدی بیخ گوشم ور ور ور ور خندم میگیره نکن
شهریار _ بم میاد؟
نگاهی به شهریار کرد که روسری صورتی کمرنگی داشت با ساق ستش
_ الهی فدام‌شی کی خریدیش؟😍
شهریار _ دیگه چیکار کنم وقتی اونجوری قیافت کج میکنی میای بیرون هرچی یادم بود پسند کردی گرفتم
با ذوق روسری و شال هارا نگاه می‌کرد از سر ذوق پرید گونه شهریار را بوسید که بنده خدا در شوک فرو رفت
دخترک ساکت و سر به زیری به نام کیمیا از صبح دوبار شوکه اش کرده بود
شهریار _ انقدر شوک نده دختر سکته میکنم
_ حواسم نبود ذوق داشتم ریشاتو چرا کوتاه کردی ؟
شهریار _ ته ریش دوس داری؟
_ ها قشنگه بت میاد اینجوری بچه میشی مثه اون‌روز آخر که از کیش اومدیم یکم ریش داشتی همونقدر بزار
شهریار _ جذاب میشم ؟
_ هستی بیشتر میشی
شهریار _ مرد جذاب کی بودم من ؟
_ معلومه من
شهریار _ شوهر جذاب کی ام من‌؟
_ مننن
شهریار _ مهمون قلب کی شدم من ؟
_ عههه اذیتم نکن پاشو بپوش ببینم اندازت هس اصن
شهریار بلند شد همانجا دکمه های لباسش را باز کرد به بهانه ای از اتاق خارج شد و با دولیوان شربت پرتقال و کیک های خانگی مادرش برگشت
شهریار _ کجا رفتی بیا پکامو نشونت بدم
_ چیتو نشونم بدی؟
شهریار _ نگا به اینا میگن سیکس پک تازه رگامم برجسته میشه لباس چسب میپوشم عضله هام معلوم میشه چه شانسی داری کیمی با این شوهر کردنت 😂😂😂
_ بیا برو نمازتو بخون آخر چش میزنی خودتو😑🤣
شهریار _ کیمیاااا
_ جانم؟
شهریار _ من چقدر جذابم 🤩🤩🤩
بالشت را برداشت و سمت شهریار پرت کرد اما جاخالی اش باعث شد شلیک به هدف نخورد رفت وضو بگیرد او هم روی تخت نشست شروع به خوردن آبمیوه اش کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.7 / 5. شمارش آرا : 104

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
5 ماه قبل

حالا دیگه دوتا دادی و طولانی شد 😂

خسته نباشی

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x