رمان رویای ارباب

پارت های آینده رویای ارباب

حس کرد نفس کشید برایش سخت است…

خدایا چرا نمیزاری یه زندگی آروم برای خودم داشته باشم؟

حرف های برادر آیدین همش در مغزش اکو میشد…

باید چیکار میکرد؟
مگر میتوانست تنهایش بگذارد؟

_رویا…

با صدای دادش از جا پرید

قدم هایش را تند تر کرد، و وارد اتاق شد

روی تخت نشسته بود و سرش را با دستانش گرفته بود

_جانم؟

_آیلین چی بهت گفت؟

وا رفته نگاهش کرد…
چه میگفت!؟

_میخوای تنهام بزاری؟ میخوای بری؟
بخدا من اونجوری که فکر میکنی نیستم…رویا بخدا من نیستم
همه تنهام گذاشتن، تو تنها نزار رویا..تروخدا…

اشک های هردوشان روانه بود

دستش را گرفت

نفسش را بیرون فرستاد
_من تنهات نمیزارم
من همیشه کنارت هستم!

3.9/5 - (73 امتیاز)

Sahar mahdavi

تو همون یاری هستی که شهریار میگه بدون وجودش شهر ارزش دیدن ندارد:)⛓️🫀 ️
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
30 روز قبل

از این به بعد اگه کسی در آینده بنویسه تایید نمیکنم😐😐😐
چرا آدمو میذارین تو خماری هااااا؟؟؟؟🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
اعصاب نمیذارین واسه من اه🤬

Fateme
پاسخ به  sety ღ
30 روز قبل

😂😂اروپ باش نفس عمیق بکشش

sety ღ
پاسخ به  Fateme
30 روز قبل

من کسی رو ک اولین بار فرستاد پیدا کنم با دستای خودم خفه اش میکنم🔪🔪😤😤😤

Fateme
پاسخ به  sety ღ
30 روز قبل

فک کنم من بودم🥲😂

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
30 روز قبل

رمان منو تایید کن ادمین 😁

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
30 روز قبل

🤣🤣🤣

saeid ..
30 روز قبل

حالا بمونیم تو خماری 🥺😂

Ghazale hamdi
30 روز قبل

خیلی نامردی سحرییییی😭😭😭😭
چرا آدمو میزاری تو خماریییی🥺🥺
خواهش میکنم دیگه پارت آینده نزاریددددد🥲(اصلا هم خودم نزاشتماااا😝😝😝😝🤣)

خواننده رمان
خواننده رمان
30 روز قبل

چی بود این الان😐

دکمه بازگشت به بالا
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x