رمان فرفری

رمان فرفری پارت16

4.2
(19)

چند روزی گذشت همش ذهنم درگیر بود

سرکار میرفتم بیصدا کارامو انجام میدادم برمیگشتم

چندباری خانم هم پرسید چرا ساکتی چرا پکری ولی جوابی نداشتم بدم

داشتم برمیگشتم خونه پشت در بودم دیدم در بازهستش صدای داد وفریاد میاد

درو آروم یکم بیشتر باز کردم

دیدم چندتا آدم گُنده بابا رو گرفتن میزنن ازش پول میخوان

مامان یه گوشه افتاده از ترس رنگش پریده

علی هم کنارش نشسته داره گریه میکنه

تا حال علی رو دیدم سریع رفتم تو حیاط

همیشه پشت در یه چوب داشتم برداشتم
گرفتم دستم داد زدم

_چه خبره ؟

برگشتن منو دیدن زدن زیر خنده

ای بابا چرا کسی منو جدی نمیگیره

الان که زدم ترکوندمشون حالشون جا میاد

جز اونی که بابا رو گرفته بود ۳نفردیگه هم بودن

یکی یکی اومدن جلو چوب رو دو دستی گرفتم هرسه رو فقط زدم مهلت نمیدادم بیان جلو

انقدر تو زندان دعوا شده بود منم حرفه ای شدم

سه تاشونم با سرشکسته دست وبال کبود نشستن کف حیاط

فقط موند اونی که بابا رو گرفته از همشون هم هیکلی تر هستش

بابارو پرت کرد زمین اومد نزدیک من

انگشتش رو کشید گوشه ی لبش وگفت

_من از زدن ضعیفه جماعت خوشم نمیاد ولی تو رو باید ادب کنم

_هه به همین خیال باش

حمله کرد بزنه چوب رو بردم بالا شَتَرق زدم تو سرش که شکست

آخ گفت دستشو زد به سرش دید خون میاد

یه دفعه رَم کرد حمله کرد چوبو گرفت یه سیلی زد بهم قشنگ روحم از بدنم پَر زد

پرت شدم کف حیاط

آخ

دستمو گذاشتم گوشه لبم دیدم خون میاد

فکر کنم بد پاره شد لبم احتمالاً صورتم هم کبود شده

خواستم بلند بشم که یه لگد هم زد تو شکمم

خیلی عوضی سنگین میزد

فقط دستمو سپر صورتم کردم که بیشتر داغون نشه

چند تا لگد که زد به شکم وپام رفت عقب

_ببین عوضی یا پول رو میدی یا به رئیس میگم چه دختر خوشگل وشجاعی داری گرفتی که منظورم چیه؟

داشت به بابا این حرفارو میزد منظورش چیه

یعنی میخواد منو جای بدهی برداره؟

غلط کرده

بعد از حرفاش همشون رفتن با دردزیاد بلند شدم نشستم

همه ی بدنم درد میکرد علی بدو اومد پیشم خودشو پرت کرد تو بغلم

_آخ یواش علی

سریع رفت عقب

_ببخشید آجی حواسم نبود خیلی درد داری؟

_نه خواهری چیزی نیست خوب میشم

به کمک علی بلند شدم رفتم کنار بابا اینا

دیدم مامان داره گریه میکنه بابا هم رفته تو فکر وخیلی ناراحته

بیخیالشون شدم ورفتم تو اتاق

اینا باعث این مشکلات هستن نمیتونم دیگه براشون دلسوزی کنم بسه

چندساله از درس موندم کار کردم زندان رفتم

حالا هم که معلوم نیست چقدر بدهی داره که اینجوری ریختن سرمون

دراز کشیدم علی رفت یکم یخ آورد گذاشتم رو صورتم

یکم ورمش کم شد ولی کثافت دستش خیلی سنگین بود

بدون شام خوابیدم

صبح بیدارشدم رفتم دستشویی بعد اومدم صورتمو بشورم

آخ آخ چقدر درد میکنه تو آینه نگاه کردم

دیدم یا خدا نصف صورتم کبوده خیل ناجور شده گوشه لبم هم چاک خورده

خیلی افتضاح شده امروز نمیشه برم سرکار

بهتره زنگ بزنم مرخصی بگیرم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
HSe
HSe
9 ماه قبل

لطفا زود زود پارت بزار
من خیلی کنجکاوم بدونم چی میشهههه😍😅❤️

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x