رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۱۹

4.8
(4)

همه ی جمع چشماشون از تعجب زیاد گرد شده بود و دهناشون باز مونده بود
.بعد گذشت چند دقیقه یه نگاهی به من میکردن و یه نگاهی به آراد
من که از استرس دستام داشت میلرزید و سرمو پایین انداخته بودم اما آراد یه پاشو انداخته بود روی اون یکی پاش و عین
خیالش نبود
کاملا بی تفاوت.
نمیدونم چقدر گذشت ولی میدونم سکوت خیلی سنگینی حکم فرما بود تا اینکه بالاخره بابای آراد این سکوت و شکست.
_خب این حرف خیلی یه هویی بود و فکر میکنم همه مثل من خیلی تعجب کردن.
بهتره اول یکم هممون به خودمون بیاییم و بعدش بازم دراین باره صحبت کنیم
_شوکت خانم و دخترشون ام یکم مشورت کنن و استراحت کنن.
_بله آقای رادمنش.
منم موافقم
_آراد پسرم شما با مامانت بیایید توی اتاق من.
_آتوسا شماام برو یکم استراحت کن دخترم.
_چشم بابا جان پس فعلا با اجازه تون.
آتوسا بهم یه چشمک شیطانی زد و به سمت اتاقش رفت.
بعدش دیدم که آراد پاشد و همونطور بی تفاوت همراه پدرو مادرش رفتن سمت اتاقشون.
من موندم و مامان شوکت…
_سرتو بالا کن ببینمت دخترم.
_جانم مادر!؟
_تعریف کن.
_چیو!؟
_تو خبر داشتی؟
_دروغ چرا!؟
من خبر داشتم مادر
راستش پسرشون
(با من و من حرف میزدم)
اومد و این مسئله رو با من درمیون گذاشت
.منم گفتم هر چی مامان شوکتم بگه.
_دخترم…
اینی که گفتی هر چی مامان شوکتم بگه یعنی چی!؟یعنی اینکه تو موافقی!؟
_خب نمیدونم مامان من بدم نمیاد.
_واس همینم امروز آراد اینطوری اومد بیمارستان و هوای مارو داشت!؟
گفتی وام جور کرده برامون!؟
راسته!؟؟؟
نکنه…
_مامان لطفا مسائل وباهم قاطی نکنید.
از وقتی یادمه هیج وقت توی این زندگی به مامانم دروغ نگفتم
همیشه از چشمای من همه چیو میفهمید.
اعتماد میکرد به حرفام و من چقدر از خودم بدم میومد که اینطور داشتم از اعتماد این مادر سو استفاده میکردم.
_مامان جان خاستگاری کرد دیگ من نمیدونم دیگه باید چی بگم!؟
_برام سخته گفتنش ولی تو که میدونی ما توی این خونه حکم چیو داریم!؟
اخه چرا باید بزارن تک پسر همچین خانواده ی ثروتمندی با اون همه موقعیت بیاد با ما وصلت کنه!؟؟؟؟
آقا و خانم اطلاع نداشتن دیدی چقدر تعجب کردن!؟
دخترم تو که خوب میدونی من فقط خوشبختی تورو میخوام.
_میدونم مامان.
اگر آقا و خانم اجازه ندن که شایدم. همینطوری شه من روی حرف اونا حرف نمیزنم.
نگران نباشید نون و نمکشون و خوردیم من اهل شکستن نمکدون نیستم.
_الهی مامان دور سرت بگرده که تو انقدر فهمیده ای.
خیالمو راحت کردی.
برو یکم استراحت کن دخترم منم میرم دراز بکشم باید یکم این قضایا رو هضم کنم با خودم.
_عصرت به خیر مادر
من رفتم توی اتاقم.
روسری مو کندم و خودمو پرت کردم روی تخت یه چشمم روی صفحه ی گوشی بود و یه گوشم به در تا بفهمم کی میان
بیرون از اتاقاشون.
تا اینکه یکهو گوشیم زنگ خورد منم عینهو جت از جام پریدم و یه پووف نا امیدکننده کشیدم.
_الوووسارا!؟جانم.
_جانم و درد این طرز جواب دادنه چرا بی حال حرف میزنی!؟
_از مامان شوکتت اجازه بگیر بپر بیرون من و پری منتظرتیم.
_کجا به سلامتی!؟
_امشب خونمون خالیه من و تو پری میخواییم بیژامه پارتی راه بندازیم زود بیا.
(.بدمم نمیومد توی این موقعیت با اون دوتا وروجک کلی میگفتیم و میخندیدیم)
مامان میدونست من این روزا چقدر تحت فشارم وقتی گفتم مخالفتی نکرد از طرفی سارا و خانواده شو خوب میشناخت.
منم فوری یه مانتو کتی سفید روی همون ستی که تنم بود پوشیدم و تو یه کیف بزرگ که برداشته بودم یه دست لباس راحتی
و مسواک انداختم.
د برو که رفتیم…
پری و سارا وقتی منو دیدن ازون سوت های افتخار آمیزشون زدن.
_چه خبره بچه قرتی!؟مارو نمیبینی خوشگل تر میشی!!
_سلام کمند جان ول کن این پری ذلیل مرده رو تو از اولم خوشگل بودی.
_سلام رفیق های خول من.
_بزارید برسم بعدش منو به رگبار ببنید یک عالمه خبر دارم واستون بیایید بریم باید واسه خودتون لباس بخرید.
_لباس چی!؟چه خبره!؟
بریم رسیدیم تعریف میکنم.
توی راه این دوتا رفیق هی برمیگشتن عقب و با کنجکاوی نگام میکردن.
داشتن از فضولی میمردن منم امروز خیلی به خودم رسیده بودم و این واسشون جای تعجب داشت.
خلاصه بعد ازین که رسیدیم همگی لباس های شیکمون و کندیم و لباس راحت پوشیدیم.
پری مسخره رفته بود روی مبل و پاهاشو باز کرده بود و نفس راحت میکشید.
ساراام توی آشپزخونه بودو داشت واسمون میوه میچید بیاره.
منم نشسته بودم کنار پری و داشتم با خودم فکر میکردم که چطوری باید قضیه ی ازدواج و به دوستام بگم!؟
کل واقعیت و بهشون بگم یا بهتره ندونن!؟
پری و سارا بهترین دوستای من بودن و دروغ گفتن بهشون به من احساس بدی میداد.
از طرفی مطمئنم وقتی راستشو بگم باهام حسابی مخالفت میکنن.
_چیه دختر!؟کمند تو فکری!.
نمیخوایی واسمون تعریف کنی چیشده!؟
سارا بود که داشت این سوال و با کنجکاوی میپرسید.
_سارا خانم وقتی میبینی یه جوونی اینطوری نشسته و با مبل تکیه کرده کرده بدون عاشق شده و قاطی کرده!شعری ناب از پری صاد.
_پری دو دقیقه خفه خون بگیر ببینم این چشه اخ؟
_بیا الان دخترمون لال از دنیا میره این سارا میگه تو کردی.(دستشو روی دهنش گذاشت به نشانه ی سکوت)آااااا آااااا
_دخترا…
راستش من…
من…
_د بگو دیگ کشتی مارو….
_من دارم ازدواج میکنم.
_چچچچچچچییییی!؟
_چچچی میگی توووو!؟
_خوبه حالت!؟سرت جایی خورده!؟؟؟
_مگه کشکه مگه خاله بازیه!؟
دوربین مخفیه کمند!؟؟؟؟
_بابا دو دقیقه آروم بگیرید بگم خوو فوری حمله میکنید.
_ ما فقط خیلی تعجب کردیم!
_کی هست حالا این آقای بدبخت!؟
_آراد راد منش!؟
بعد شنیدن اسم آراد سارا و پری جفتشون با دهن باز تا یه مدت فقط نگام میکردن.
تا سارا شروع کرد به حرف زدن…
_ببینم تو و آراد از کی …!؟
واس همین سر تو غیرتی شده بود!؟اون روز توی کوه!؟
_سارا قضیه اونطور نیست که تو فکر میکنی.
_پس چیه ور پریده ی آبزیرکاه!؟تو کی این _پسر خوشتیپه رو مخ کردی ما خبر نداریم؟
_سارا از عمل مادرم و خرج و مخارجش چیزی گفته بهت!؟
_آره شنیدم واقعا ناراحت شدم کمند ابجی جون هر چی خواستی من و سارا هستیم پیشت.
_مرسی پری جونم راستش من.
_نگو که میخوایی بخاطر پول زنش شی
_سارا لطفا درکم کنید.
مادرم همه چیزمه.
_چچی میگی تو!؟مگه ادم بخاطر پول شوهر میکنه!؟ما که گفتیم پول و میدیم.

یهووو در باز شدو دیدم سروشه که داره برزخی نگام میکنه
موهاش آشفته بودو دکمه های پیرهنش کلا باز طوری که عضله های تنش و سینه هاش کاملا بیرون بودن.
یکم غیر عادی به نظر میرسید.
وقتی یهویی اومد تو هر سه تامون یه جیغ خفه ای کشیدیم و ترسیدیم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

چرا پارت نمیزاری؟!

Newsha ♡
Ariana
1 سال قبل

من خیلیییی این رمان رو دوست دارم عاالیه فقط تورو خدا زود پارت بذارین و زیاد هم باشه🙏🏻

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x