داستان کوتاه

داستان کوتاه

4.2
(29)

فک کردن به تمام آن روز ها حال دلم را خوب می‌کند،اگرچه..!
آن روزباران بدون زره ای مهربانی می‌بارید،هوا سوز سردی داشت همان طور که لیوان مقوایی نسکافه ام در دستم بود از حیاط دانشگاه به طرف سالن می‌دویم زیاد آشنایی نداشتم تازه وارد بودم..که سر راهم سبز شد..داستان کتاب و برخورد واین ها را بگذارید کنار..پیراهن سفید بر تن داشت که کل نسکافه ام بر رویش‌ چپ‌ شد..نگاهش کمی مهربانی و کمی عصبانیت داشت..‌اصلا چه دلیلی داشت چشمان یک مرد آنقدر زیبا باشد..بی انصافی بود!
گذشت که از شانس خوب یا بد من استاد دانشگاه بود..کمی بعد سر کلاس حاضر شد.. نمی‌دانم چرا بعد از آن گندی که زدم از دیدن دوباره اش خوشحال شدم..
اصلا میدانید هر روز را به امید اینکه سر حضور و غیاب اسمم را از دهانش بشنونم بیدار میشدم…آوای زیبا تری داشت،خیلی زیبا.
با یک نظر دیوانه ام کرد..
وابسته یا دلبسته نمیدانم اما حال خوبم بسته به بودنش،ماندش بود..
حتی چند باری هم که برای پرسش و پاسخ صدایم میکرد..همان طور خیره نگاهتش میکردم..بلکه بیشتر صدایم کند!
چه اهمیتی داشت کل دانشکده اصلا بفهمند…کل دنیا هم می‌فهمیدند اهمیتی نداشت!
یکی از روز ها که وارد دانشگاه میشدم کنارش خانومی را دیدم ولی امیدوار بودم چیزی جز یک همکار نباشد..
برای پرسش سوالی وقتی در سالن بود پیشش رفتم ولی ای کاش نمیرفتم‌..چه اشکالی داشت این ترم اصلا ترم های بدی هم می افتادم..انگشتر چقدر می‌تواند در دیدن دست مرد آزار دهنده باشد به خصوص که حلقه باشد..اصلا چه معنی میدهد مرد انگشتر دستش کند!
سوسول بازی ها چه بود!
چیزی از عشق ممنوعه میدانید!
روایتگر این ماجرا بود..
ولی هرگز از این که دوستش داشتم پشیمان نیستم برخی از آدم ها میگویند.
٫اگر قسمت هم نبودیم اصلا چرا باید همدیگر را ملاقات میکردم٫
من خوشحالم از این تجربه ی زیبا ولی تلخ..او که بعد ها انتقالی گرفت و رفت حالا چند سالی گذشته اما این دفترچه خاطرات خاک خورده اجازه فراموشی نمی‌دهد..
اگر چه اعتقادی به این چیز ها ندارم ولی
شاید او نیمه گمشده ام نبود!‌

دلتنگی من تمام نمیشود
همین که فکر کنم
من و تو
دو نفریم
دلتنگ‌ تر می ‌شوم برای تو . .

(لطفا نظراتتون رو کامنت کنید تا بتونم بنویسم حتما..ممنون)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ماریا
8 ماه قبل

عالیه قلمتون روخیلی دوست دارم موفق باشی

ماریا
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

اسم واقعیته آخه باورم نمیشه یه آقااینقدزیبا ازاحساسات بنویسه …واقعابهتون تبریک میگم

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط ماریا
sety ღ
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

یعنی دختری یا پسر؟؟😁

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤣🤣🤣😐😐😐

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

دختر پسر نما چند سالته؟؟🤣🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

همین طوری محض کنجکاوی😁

nika 😜😝
فن سایلنت 🤫
8 ماه قبل

قشنگ بود !!
برای آدم هایی که عشق یک طرفه رو تجربه نکردن ، قشنگ درک میکنن !
موفق باشید 👍🏻

سفیر امور خارجه ی جهنم
8 ماه قبل

چقد قشنگ بوددد🥲🥲

دکمه بازگشت به بالا
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x