رمان دلبرِ سرکش

رمان دلبرِ سرکش part16

3.9
(61)

_ ملیسا !
ملیسا _ انقدر ملیسا ملیسا نکن اعصابم خورده مرتیکه بهش میگم کجایی میگه کار دارم میگم خب منم کارت دارم میگه قطع کن زنگ میزنم بعدا اعصابم خورده میفهمی دلم میخواد یه تبر بردارم از وسط به دو نیم تقسیمش کنم
_ حالا کثیفتو خون نکن
داشت شانه های ملیسا را ماساژ میداد لحظه ای ایستاد
چه گفت ؟
ملیسا _ باشه کثیفمو خون‌نمیکنم
_ منو باش اومد دلداریت بدم خب از صبح انقدر بت گفتم دیگه هنگ کردم مخم جواب نمیده
گوشی اش را برداشت شماره علی آقا را گرفت روی بلندگو گذاشت
علی _ بله سلام
_ سلام علی آقا یه کار واجب دارم خیلی واجبه
علی _ بفرمایین
_ ببینید دخترعموی من حساسه چند وقتیم میشه شمارو ندیده داره پاچه منو میگیره شمام شوهرشین پس امشب هرکاری دارین هرچی کنسل می کنین تشریف میارید هتل دست ملیسا می گیرید می برید تا چند روز چند ساعت حتی یه دیقه که مخ من راحت باشه امشب ساعت ۸ خداحافظ
گوشی را روی مبل انداخت لیوان آبی برداشت سریع خورد سه لیوان پشت سرهم و بعد هم نفسی عمیییق
ملیسا _ من غلط کنم دفعه دیگه پیش تو درد دل کنم میفهمی غلط کنم خب صلوات تو روحت ساعتو دیدی که میگی هشت بیاد
نگاهی کرد عه ساعت هفت بود
ملیسا _ الان من با تو چیکار کنم؟
_ پا میشی لباساتو میپوشی میری پایین منم آرادو نگه میدارم
ملیسا _ خب من برم چی بگم !
_ چی بگی ؟ از مشهد تا همین الان هرچی پشت سرش گفتی براش دیکته میکنی خیلی جدی بهش میگی اگه میخواد به همین روال ادامه بده هم با تو هم با آراد برای همیشه خداحافظی کنه
ملیسا_ اگه گفت خداحافظ ؟
_ توام میگی خداحافظ
ملیسا _ عهههه به همین راحتی شوهرمو بدم بده!؟
_ اون شوهر ناقصت ولت نمیکنه فقط چون جدیت بحث بالا بره
ملیسا _ اگه بره من تورو میکشم
رفت تا آماده شود کیمیا هم آراد خوابیده روی مبل را برداشت و به سمت اتاق خودشان رفت با چند لگد بلاخره هانیه در را باز کرد بچه را روی تخت گذاشت
_ مامان؟
مامان _ هوم؟
_ مامان بیداری ؟
مامان _ آره
_ خوب چشماتو باز کن کارت دارم
مامان _ سرم دردمیکنه بگو میشنوم
_ این پسره ..شهریار نه ینی آقا شهریار همیشه اینجاست؟
مامان _ نه چون لنگاش رو زمین بند نمیشه باباش آوردتش کنار خودش
_ ینی چی ؟

مامان _ ینی نه تو خونه وایمیسته نه جایی که میکنه موندگاره
_ کش تنبونه یا آدمه ؟
مامان _ سر شبی چت شده ؟
_ هعی .. هیچی
مامان _ هیچی ؟
_ واقعا هیچی همینطوری پرسیدم
مامان _ کیمیا
_ وا مادر من چرا اینطوری نگا میکنی محض کنجکاوی بود اصن میرم از بابا میپرسم
مامان _ اونم برات فیزیکی توضیح میده
_ ها؟
مامان _ وقتی زد پس کلت میفهمی
_ نخیرم بابا روشنفکره نمیزنه پس کلم در اسرع وقت هفت تهیه میکنه
مامان _ برو بگیر بخواب از شوهر من جانی نساز
_ شوهر فرشتتون دو شب شده هی میاد هی میره
مادرش با یه لبخندی نظاره اش می کرد
یعنی چه ؟ این لبخندش چه معنی داشت ؟
_ مامان !
سرش را برگرداند
_ انالله و انا علیه راجعون یا حضرت عباس یا امامزاده سلطان…
بابا _ آرزوی عروس شدنو به دلت میزارم اگه گذاشتم شوهر کنی انقدر اجازه نمیدم که موهات رنگ دندونات بشه
_ اشکال نداره …فرار میکنیم
بابا _ عههه عهه خجالتم نمیکشه منم نگا میکنم تو فرار کنی برو برای من چایی بیار این کتتم آویزون کن جورابامم بشور بعد بیا ماساژم بده

_ منم انجام میدم !
بابا _ اول پدر داری بعد اگه خدا خواست عمری باقی موند شوهرداری
وقتی پدرش درون سرویس رفت در را قفل کرد
_ اول چی بعد چی؟
بابا _ عه ..وا کن درو
_ نشنیدم
بابا _ دره وا کن
_ بلند تر
بابا _ اول پدر بعد شوهر
_ دوباره
بابا _ کیمیا میام بیرون چهارتا استخواناته میشکنما باز کنم
_ ای بابا صدا نمیاد
بابا _ خیلی وا کن درو برو به شوهر نداشتت برس ترشیده بدبخت خاک بر سرت نکنن لیاقت شستن جورابای باباتو نداری
به محض باز کردن در خواست فرار کند که موهایش کشیده شد
بابا _ کمربند من کو خانوم ؟
مامان _ اون سنگینه رو آوردم تو چمدون مشکیه
_ نههه بابا الهی قربونت برم این زلف منو رها کن کنده شد از جا بزار باهم مسالمت آمیز حلش میکنیم چرا خشونت به خرج میدی برا قلبت خوب نیس ای بابا
بابا _ برو چاییتو بریز زود باش ..زشت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 61

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
7 ماه قبل

قشنگ بود
موفق باشی ی

saeid ..
7 ماه قبل

ستی نمیای تایید؟🤦🏻‍♀️😃

Fateme
7 ماه قبل

خسته نباشید گلم

دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x