نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان کوچه های تنهایی

کوچه های تنهایی پارت ۵

4.2
(14)

هع عوضی به من داره خیانت میکنه حق بهش میدم ولی نمیدونم چرا در درونم احساس ناراحتی ندارم داشتم‌پیاماشون رو میخوندم که دیدم فردا یه قرار دارن من باید زودتر برسم
لباسامو پوشیدم یه مانتوی مشکی کوتاه با شلوار قد نود اولین بار بود این مدلی لباس میپوشیم کلاه سرم گذاشتم به جای شال و هرچیزی ادکلن مخصوصمو که رایحه سردو تندی داشت رو زدم کوله رو انداختم پشتم زوم بیرون توی کافه قرار گذاشتخ بودن یه سفارش دادم اوناهم نشستن دختره باورم نمیشه ازم داغون بود ولی چون فقط بهش میداد بهم خیانت کرد بعد چند دیقه ای پاشدن و رفتن منم دنبالشون رفتم دیدم رفتن سمت ماشینشون فکر کردم که دیگه نمیتونم برم دنبالشون ولی دقیقا پارکی که روبه رو بود نگهداشتن چقدر احمقن رفتم آره فکرشو میکردم اونجا یه جای مخفی داشت که من موقع ناراحتی میومدم عوضی چرا اوردیش اینجا دورش پر درخت بود و وسط درختا خالی هیچکس فکرشو نمیکرد که همچین چیزی باشه صدای دختره میومد که داشت میگاییدش منتظر بودم تموم بشه زنگ زدم رد داد دوباره زدم رد داد پیام دادم
_گاییدنت رو تموم کن پسر دارم نگات میکنم تا ۱۰ ثانیه دیگ اگه دختره نره میام داخل
سریع جواب داد باشه باشه
_ملیکا عزیزم بهتره زود بری خونه
_چیشده
_ففط برو زود الان بابام میخاد بیاد اینجا
_وا باشه باشه رفتم
دختره چه سریع جیم زد بعد چندثانیه ای گوشیم زنگ خورد منم رد دادم از پشت رفتم سمتش
_Helo boy fernd
_مهسا بزار واست توضیح بدم
_یادت موقعی که باهم حرف میزدیم چی گفتیم قرارمون این بود اگه کسی خواست بره بگه
_عشقم من دوست دارم بزا بگم این دختره
_لال شو فقط نمیخام صداتو بشنوم زدی زیر حرفات باید باهات چیکار کنم هوم
_ببخش منو لطفا
_فقط نمیخام تحت هیچ شرایطی ببینمت بای
کلامو جلو تر کشیدم عصبی شدم راه میرفتم
_آخ مگه کور
حرف تو دهنم ماسید خدایا تا کی باید این بشرو ببینم
_مهسا خانوم انگار قراره مواقعی که کار وارم قیافتو ببینم تا بفهمم خدا چه قیافه هایی رو خلق میکنه
_اوهوم باشه خدافظ
_مهسا
_بله
_خوبی
_اره
_بیا برسونمت مشخصه خیلی خوبی
_نمیخام برم خابگاه
_کجا میری هرجا بری میرسونمت
_مقصد خاصی مد نظر ندارم
گوشیش زنگ خورد
_الو. باشه مطمئنی میان من چطوری همراه بیارم اونم کسی که زرنگ باشه میبینمت
قطع کرد نگاهی بهم کرد انگار یچیزی تو اون ذهن مریض باشه لبخندی زد
_ببین هرچی که میخای بگی مخالفم
_معامله کنیم
_چه معامله ای
_توی مهمونی امشب حضور داشته باش در ازاش میتونی با آدمای کله گنده آشنا بشی
_برام بی‌فایده اس نمیخامم کنار تو باشم
_خب چی میخای
_چقدر با ارزش برات؟
میدونستم چیز مهمیه چون شخصی مثل اون اراده کنه دختر دورش ولی اون به کسی اعتماد نداده و نمیدونم چرابه من اعتماد میخاد کنه
_معامله میکنی یا نه
_قبول فقط من یچیزی میخام
_چی
_وقتی با موفقیت انجام شد بهت میگفتم
_باید بشنوم
_نمیخام تابستون رو برم خونه اون خونه نقلیت رو لازم دارم واسه سه ماه
_قبول
_حله بریم من یه مانتویی شومیزی چیزی بردارم
_مراسم بالماسکه اس من چون دارم هزینه بیشتری پرداخت میکنم میگم چطوری بپوشی
_ولی
_قبول کردی پس باید طبق نظرات من بری جلو الانم جای بحث کردن سوار ماشین شو
رفتیم خونه تو راه زنگ زد و گفت که لباس سبزه رو آماده کنن و ارایشگر خبر کنن
_اینهمه کار لازمه
_آره خیلی زیاد
_من باید چیکار کنم
_فقط خودت باشی اوکیه همه چی و اینکه من معشوقتم
_باشه آقا ارشام
_اینجوری صدام نزن
_چی صدات کنم
_عشقم و این چیزا
_خودتو زیاد تحویل میگیری
_چون قابل تحویل گرفتنم
دیگه صحبت نکردیم رسیدیم به یه خونه بزرگ با دوتا بوق در باز شد
_سلام اقا خوش اومدید
پیرمرد چه صورت مهربونی داشت رفت سمت پارکینگ و دیدم یه بی ام وی داره مشخصه وضعش خوبه پیاده شدیم پشتش حرکت میکردم و اطراف رو آنالیز یه خونه که نمایی سنگکارب شده بود با پنجره های بزرگ پله میخورد سمت در که وارد میشدی بعد وارد شدن یه حال خیلی یزرگی بود توصیفش سخته چون بینهایت بزرگ بود و غیر قابل باور رفت سمت راست دکمه رو زد وای خدا این خونه آسانسور داشت باورم نمیشد رفت داخلش
_نمیخای بیایی
_جا نمیشیم
_بیا بغلم جا میشیم
_پروو بی حیا
_ادای دخترای نجیب رو درنیار
_به توچه بعدشم لزومی نمیبینم نقش بازی کنم
دستمو گرفت و کشبد داخل باعث شد تعادلمو ازدست بدم و بیفتم آغوشش بالارو نگا کردم توی چشام زل زد چشای مشکی خالص
_نخور منو دوس دخترام لازمم دارن
اداشودراوردم و ریز خندیدم بعدشم سریع خودمو جمع و جور کردم یه خانومی اومد جلو
_سلام آقا
_سلام ماه منیر ببینم با این جوجه اردک زشت چیکار میکنی فقط نیم ساعت تایم داری
_چشم آقا
_جوجه اردک زشت خودتی شبیه غول دوسر میمونی
نذاشت بقیه رو بگم رفت سمت یه اتاق درو بست
_چقدر بی ادب
_دخترم حرص نخور بیا بریم زمان نداریم
ماه منیر زن خیلی مهربون بود بهش میخورد یه ۳۴سالش اینا باشه
_واااای دختر چقدر خوشگل شدی
_یعنی شمام تایید میکنی من جوجه اردک زشتم لبامو کمی برچیدم
_نه قشنگم مگه من چیکار کردم جز کمی کرم زدم تازه هنوز صورتت هم برنداشتی بیا لباستو بپوش خدکنه اندازت باشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Amir Tabib
Amir Tabib
1 سال قبل

خوشم میاد نوشتنت مث خودم شده خد نکنه اخرش😂
❤😊

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Month90
1 سال قبل

ببخشید گلم میتونم بدونم چند سالته؟

Amir Tabib
Amir Tabib
پاسخ به  Month90
1 سال قبل

ای جانم که دندونشوو

Zahra80 .
1 سال قبل

خیلی اثرات زیبایی داری♡خیلی دوستش دارم

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x