رمان چشم های وحشی فصل دوم

رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت ۶

3.7
(54)

# پارت ۶

در را باز کردم و وارد حیاط عمارت شدم.

گلچهره جون فوری به استقبالم آمد.

_ خیلی خوش اومدی عزیزم.

دسته گلی که خریده بودم را به او دادم.

_ ممنونم.

همراه هم وارد ساختمان عمارت شدیم.

کارن کنار ورودی آشپزخانه ایستاده بود و با تعجب بهم چشم دوخته بود.

زنی میانسال هم کنارش ایستاده بود.

با خوش رویی در آغوشم کشید.

_ خوش اومدی دخترم.

_ خیلی ممنون.

گلچهره : ایشون عمه شکوه ، عمه‌ی من و مادربزرگ کارن هستند.

لبخند زدم

من: می‌تونم خانم جون صداتون کنم؟ آخه من مادر بزرگ ندارم.

شکوه: توهم مثل نوه منی دخترم ، هرچی می‌خواهی صدام کن.

گل چهره: کارن مادر ،دایان جان رو به سالن ببر ماهم الان میاییم.

کارن: البته.

جلوتر از من راه افتاد. لبخندی زدم و به دنبالش حرکت کردم.

…………

(کارن)

همراه دایانا وارد سالن پذیرایی شدیم.

روی کاناپه نشستم و از روی میز سیب سرخی را برداشتم.

نگاهش به اطراف بود و آرام روی کاناپه نشست.

_ سوپرایزم کردی خانم مشفق.

دکمه های پالتو‌اش را باز کرد.

_ بخاطر شما نیومدم، دلم نمی‌خواست گلچهره جون رو با بدقولیم ناراحت کنم.

پوزخند زدم.

_ از کی تا حالا ناراحتی مادر من برای شما مهم شده؟

_ فکر می‌کردم اگه بیام خوشحال می‌شید ؛ اما انگار اشتباه کردم. بهتره برم.

از جایش بلند شد.

مامان و عمه شکوه وارد سالن شدند.

مامان: چرا ایستادی گلم بشین.

دایانا با نگاهش برایم خط و نشان کشید و روی کاناپه نشست.

ایزابل با سینی قهوه شروع به پذیرایی کرد.

مامان: کارن میگه تازه استخدام شدی، سر کار اذیتت که نمی‌کنه؟

دایانا: بله ، تازه استخدام شدم ، نه جناب مهندس همیشه هوای من رو داشتند.

عمه شکوه : کارن ما دلش قد یک گنجیشکه، اصلا نمی‌تونه کسی رو اذیت کنه.

نزدیک عمه شکوه شدم و گونه‌اش را بوسیدم.

من: عشق اول و آخرم خودتی.

عمه شکوه: من دیگه پیر شدم مادر الهی که زودتر داماد شدنت رو ببینم.

مامان: می‌بینی عمه جون ، ایشالا به زودی.

تلفن دایان زنگ خورد.

از جایش بلند شد.

مامان: کارن جان ، دایان رو به اتاقت راهنمایی کن تا هم لباسش رو عوض کنه هم تلفنش را جواب بده.

از روی کاناپه بلند شدم و از دایان هم به دنبالم راه افتاد.

…………….

پشت سر کارن راه افتادم و وارد اتاقش شدم.

_ ممنونم لطف کردید.

_ خواهش می‌کنم.

از اتاق بیرون رفت.

گوشی‌ام دوباره زنگ خورد، پدرم بود

جواب دادم.

_ الو دایان

_ سلام بابا.

_ سلام دخترم ، چرا جواب نمی‌دی؟

_ جایی هستم، گوشی‌ام سایلنت بود.

_ نمی‌خواهی برگردی خونه؟ شرکت رو ول کردی و رفتی من دست تنها موندم.

کلافه روی تخت نشستم.

_ برای برگشتن خیلی زوده، کلی کار نکرده دارم.

_ می‌دونی چقدر دلم برات تنگ شده؟

_ مگه میشه ندونم، نگران نباشید قول می‌دم در اسرع وقت حتما بهتون سر بزنم.

_ منتظرتم دختر.

_ من باید برم بابا، کاری با من ندارین؟

_ نه گل من، مراقب خودت باش.

_ چشم، خداحافظ.

_ خداحافظ عزیزم.

تماس را قطع کردم و روی تختی که نشسته بودم ولو شدم.

نگاهم را در سر تا سر اتاق چرخاندم.

اتاق بزرگ با یک دیزاین ساده و شیک.

به قاب عکس بزرگی از کارن که روی دیوار بود چشم دوختم.

خودشیفته بود و عکس خودش را بزرگ در اتاقش زده بود.

پالتو‌ام را از تن بیرون کشیدم و جلوی آیینه ایستادم

موهایم را مرتب کردم ‌و از اتاق بیرون آمدم.

کارن پشت در به دیوار تکیه داده بود.

_ چرا این‌جا ایستادید؟

_ممنونم‌ که امشب اومدی.

_ خواهش می‌کنم گفتم که بخاطر ….

کمی نزدیکم شد.

_ بله گفتی ؛ اما بزار قبول نکنم که فقط بخاطر مامانم اومدی.

کمی ابرویم را بالا انداختم.

_ من آدم دل رحمی هستم ، وجدانم قبول نکرد کمکتون نکنم.

در چشم هایم خیره شد.

_ منم عادت ندارم هیچ لطفی رو بدون جواب بزارم.

_ یعنی تو پروژه ققنوس مشارکتم می‌دین؟

_ اون برای وقتی بود که نمی‌زاشتیم تو خماری.

کمی خودم را نزدیکش کردم و دستم را روی شانه‌اش گذاشتم.

_ پس چطور می‌خواهید لطفم رو جبران کنید؟

_ نگران نباش راه های زیادی برای جبران کردن وجود داره.

بوی عطر تلخش عجیب مستم کرده بود.

لبخند دندون نمایی زدم.

_ منم آدمی نیستم که هر راهی رو قبول کنم.

_ خیلی خب بعدا در این مورد صحبت می‌کنیم بیا بریم پایین تا مامان و عمه شکوه برامون توطئه نکردن.

از من فاصله گرفت و از پله ها پایین رفت.

نفس عمیقی کشیدم

در قلبم

کسی را

پنهان کرده ام.

که شنیدن صدایش.

طرز نگاه کردنش.

حتی راه رفتنش را.

خیلی دوست داشتم.

و او شاید نداند که .

شیرین ترین

میوه ممنوعه ی جهانِ من است.

درست است که مالک قلبش نیستم .

اما بجای همه رهگذرها

همه گل فروش ها

همه کتاب فروش ها

همه آدم ها

من، بجای همه دوستش داشتم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 54

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
4 ماه قبل

فوقالعاده بود 👏🏻👏🏻👏🏻مخصوصا شعر اخرش 💙💚

Tina&Nika
پاسخ به  مائده بالانی
4 ماه قبل

🥰🥰

camellia
camellia
4 ماه قبل

خوب و قشنگ و عالی بود.😍دستت درد نکنه.ولی قبول داری کم بود?😉🙃

camellia
camellia
پاسخ به  مائده بالانی
4 ماه قبل

نبود !?بود دیگه😔

camellia
camellia
پاسخ به  camellia
4 ماه قبل

و اینکه ممنون از,شما خانووم بالانی عزیز😘

آخرین ویرایش 4 ماه قبل توسط camellia
لیلا ✍️
4 ماه قبل

کم کم داره هیجانی و مرموز میشه🤩 دایانا چه خوب بلده خودشو تو دل همه جا کنه اینکه انقدر روراسته خیلی خوبه خداقوت مائده جان👌🏻

Narges Banoo
4 ماه قبل

تنکیو وری ماچ رایتر خوشگلم😎
گودرت به قلمت خوشگل مینویسیا😁
فک میکردم کارن از اون بچه مغرور را باشه که محل کبوتر به هیچکی نمیده اما انگار نیس😂
دایانا هنوز هم خود را در قلب من باز نکرده😌

Narges Banoo
پاسخ به  مائده بالانی
4 ماه قبل

من الانم عاشق شخصیت کارنم 😂

𝐸 𝒹𝒶
4 ماه قبل

این رمان داستان اصلیش به کنار شعراش ادمو معتاد میکنه🥲❤
خسته نباشییی

دکمه بازگشت به بالا
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x