رمان گذر از رنج ها

رمان گذر از رنج‌ها پارت2

4.1
(167)

سفارش هامون رسید. برخلاف خیلی ها که موقع ناراحتی اشتهایی به خوردن ندارن من موقع ناراحتی اشتهام چندین برابر میشه، گویا همه‌ی بغض و ناراحتیم با خوردن تموم میشه…
دیدن کیک شکالتی سر ذوقم میاره و همین روهم به زبون میارم: هیچ چیز مثل شکلات حالم رو بهتر نمیکنه!

شیما لبخندی میزنه و درحالی که داشت چنگالش رو تو کیک خوش عطر دارچینیش فرو میبرد میگه: تو از خوردن اینهمه شکلات سیر نمیشی!؟

در حالی که تکه ای از کیک محبوبم داخل دهنم بود ابروهام رو بالا میندازم: نوچ…هیچوقت!

موقع خوردن هیچکدوم حرفی برای گفتن نداریم شایدم حرف های گفتنی مان به قدری تلخ هست که نخواهیم شیرینی کیک های گران قیمت این کافه رو تلخ کنیم. بعد از خالی شدن بشقاب ها و فنجان هایمان، شیما بلند میشه: به جبران دیر اومدنم و البته به دست آوردن دل خانوم علیرغم میل باطنی مجبورم دست به جیب شم و خالصه برو حالشو ببر که مهمون خودمی!

اینو گفت و به طرف صندوق حرکت کرد…گوشیم رو تو کیفم انداختم و حین بلند شدن با یه نگاه سرسری دوباره به میز به طرف آکواریوم نسبتا بزرگی که پر از ماهی های رنگی بود حرکت کردم، به ماهی های بزرگ و کوچکی که از گونه های مختلف بودند اما به طور مسالمت آمیز کنار هم شنا میکردن نگاهی انداختم…خالقشان چه زیبا نقاشی کرده بود و آن ها هم چه دلبرانه هنر خالقشان رو به نمایش گذاشته بودند، محو تماشای این زیبایی ها بودم.
سرم رو چرخوندم شیما در حین حرکت به طرفم در حال چک کردن فیش کافه بود تا مبادا صندوق دار مبلغ اشتباهی وارد کرده باشه….

شیما همیشه حسابگر و محتاط بود درست برخلاف من که سر به هوا و ولخرج بودم و شیما چه قدر بابتش حرص میخورد.
شیما هم مثل من نگاهی به آکواریوم میندازه و با انگشتش ضربه‌ای به شیشه تمیزش میزنه تا شاید ماهی کوچیک رنگی متوجه حضورش بشه: بریم؟

با تکون سرم به طرف درب خروجی راه میوفتیم…با رسیدن به کنار ماشین سرم رو به طرفش میچرخونم: برنامه‌ات چیه؟

در حالی که محتویات داخل کیفش رو چک میکرد میگه: امروز عصر قراره پروژه نبوغی رو تحویل بدم، یک از کاراش مونده باید برم خونه اونو تموم کنم و بعدشم آزاد آزاد در خدمت شمام!

ــ باشه…پس بشین اول تو رو برسونم خونه، خودمم باید برم باشگاه…هر وقت تموم شدی بهم یه زنگ بزن بیام دنبالت امشبو بریم خونه من…

میدونست دقیقا منظورم از اینکه امشبو بریم خونه من چیه! یعنی قراره تو بغلش کلی دردو دل کنم…یعنی قراره امشب حسابی گریه کنم…یعنی قراره کلی حالم بد بشه و اون ارومم کنه…بشه مرهمم…مثل همیشه! اینارو میدونه و بدون هیچ حرف اضافه‌ای باشه‌ای میگه و سوار ماشین میشیم ….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 167

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

ماهگل دخت

حمایت شما برای دختری که تازه شروع کرده باعث دلگرمیه...دریغ نکنید❤️
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
5 ماه قبل

عزیزم رمانت خیلی قشنگه
ولی به نظرم یکم فاصله بزاری بین متن ها بهتره اونجوری چشم خواننده هم اذیت نمیشه موفق باشی♥️

saeid ..
5 ماه قبل

خیلی زیبا بود

دکمه بازگشت به بالا
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x