رمان اجبار شیرین

اجبار شیرین پارت۱۲

4.7
(43)

پارت☆12

اینقدر عصبی و مشوش بود که نتوانست جواب کنایه تارا را بدهد ودر سکوت قبل از او به راه افتاد تارا

خودش را به اورساند و سقلمه ای به پهلویش زد و گفت:

– هووی دارم حرف می زنما نه بنزین !

– خواهش می کنم اینهمه سر به سرم نذار تارا
– مگه چی شده ! چرا اینهمه پکر ورنگ پریده ای ؟

دست تارا را در دست گرفت و با غصه گفت :
– تارا ! حتی نمیتونی تصورش هم کنی که خواستگار دیشبم کی بوده؟

– حالا کی بوده که تو رو اینهمه شیدا خودش کرده

آهی کشید وگفت:
– استاد آزاد .. )اینقدر سریع گفت که حتی باعث تعجب خودش هم شد(
تارا پقی زد زیر خنده و گفت:

– من میگم دیر از خواب پا شدی !نگو داشتی خوابهای خوش خوش میدیدی!!

– دیدی باورش برا تو هم سخته ،خودمم وقتی دیشب دیدمش انگار برق 222 ولت بهم وصل کردن ،هنگ کرده

بودم اساسی .

تارا که انگار هنوز نمیتوانست باور کند با چشمانی گشاد شده گفت:

– تو جدی می گی یا منو دست انداختی ؟
– باور کن تارا، دارم راست میگم

– آخه اون از کجا میدونست تو ازش خوشت میاد
– من غلط کنم از اون کوه غرور خوشم بیاد ،پسره لندهور از خود راضی !!

تارا با تعجب رودررویش ایستاد و گفت :
-چی ….؟! تو الان چی گفتی ….؟! واقعا این حرف و تو زدی ؟!

سما با حالت عصبی و به تندی گفت :
– آخه تو که نمیدونی چی شده

– خوب جون بکن بگوچی شده تا بدونم

– آخه چطور میتونم باور کنم همه این جریانات خواب و رویا نیستن و واقعین

– زودتر بگو چی شده که احساس میکنم رو سرم یه خبرایی هست
با آرامش گفت :

– آره منم میبینمشون ؛ خیلی خوشگلن و بهت میان

-چی شد !… دوباره یه خواستگار دکتر درخونتون و زد و توهم زدی،…. حالا میگی چی شده یا بزنم دك و پوزتو
بیارم پایین ؟!…

– تو امروز خیلی قلدر شدی ؛..قبلنا از این کارها نمیکردی

– آخه بد جوری داری روی اعصابم اسکیت میزنی ، حالا میگی چی شده یا نه ؟

– هیچی بابا،یه نامزدی از پیش تعیین شده است ، بابا و مامانامون از قبل قول ما رو به هم داده بودن فقط مونده

رضایت ما که همه چیز تموم بشه بره پی کارش
– وای چه جالب ! حتما تو هم همون دیشب بله رو گفتی و تمام

-چی چی رو تمام ! اصلنم اینجورا که فکرمی کنی نیست

– پس چجوریاس ؟ توکه از اون خوشت می اومد ،به من نگونه که میزنم فرم صورتت و بهم می ریزم

-اه !تو چرا امروز اینهمه هار شدی و همش میخوای پاچه بگیری ؟!

– آخه دختر خوب ! تو دیروز داشتی بخاطرش خودکشی می کردی که بتونی کلاست و با اون ردیف کنی حالا امروز

قنبرك زدی وغصه میخوری که طرف نامزد از پیش تعیین شده اته !!

– تارا قضیه همین نیست

-ببین سما درسته که تو خیلی تودار و لجبازی ،اما من از بچگی با تو بزرگ شدم ومیدونم وقتی میگی از کسی

خوشت میاد حتما تو دلت یه خبرایی هست

– تارا خواهش میکنم اینهمه اراجیف به هم نباف! تو که نمی دونی دیشب چی شده

-خوب بگو تا بدونم

– مگه تو زبون به دهن میگیری تا که من بگم چی شده

– خوب من لال می شم ، حالا تو بنال ببینم چی شده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 43

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x