بره ناقلا پارت 2
پارت2
همون طورکه به مشاجره شون نگاه میکردم چاقوی کوچیک جیبیم رو توی دستم محکم گرفتم تا اگه خطری منو تهدید کرد از خودم دفاع کنم.
من همیشه بیش از اندازه شکاک و وسواسی بودم و هیچ کس اعتماد نمیکردم.
انتا بی توجه به منو دلشوره م ارایشش رو توی آیینه چک کرد و گفت:
-بیا بریم صنم…به این خره هم محل نده
فقط یادت باشه امشب هر چی دیدی تعجب نکن
تو رو خدا سعی کن ابرومون و نبری
یکم امروزی رفتار کن
من خیلی ازت پیش بچه ها تعریف کردم
بدون اینکه حرفی بزنم سرم رو به علامت باشه تکون دادم، در واقع قلبم از دست رفیقم واقعا شکست.
اونا با زبون بی زبونی بهم میفهموندن که من یه اُمل دهاتی بیشتر نیستم.
بروی خودم نیاوردم که چقدر بهم برخورده و پیاده شدم در حالیکه قلبم یکی در میون میزد.
هانیه جلوی در منتظر مون بود اما اصلا بهمون محل نمیذاشت.
به این اخلاقش عادت کرده بودیم.یکم نازک نارنجی بود اما میدونستم که هیچی توی دلش نیست.
بالاخره با هم وارد حیاط ویلا شدیم.
فضای خونه برام سنگین بود،انگار هزار تا دوربین روی من زوم کرده.
حس خوبی بهم نمیداد.
از ظاهر خونه مشخص بود صاحبش آدم پولداریه،اب نمای وسط حیاط، نمای سنگی ساختمون و گل های خاصی که توی باغچه کاشته بودن سلیقه ی اون آدم رو به رخ میکشید.
اصلا آدمای پولدار عادت داشتن همه چیز رو به رخ بکشن تا همه بفهمن توی حساب بانکی شون چقدر پول هست.
هانیه و آتنا فرصت ندادن تا بیشتر تماشا کنم و من رو به طرف حیاط پشتی راهنمایی کردن.
همون جایی که به گفته ی خودشون بازی انجام میشد.
با ورودمون جو سنگین رو بیشتر حس کردم.حتی لرزش بدنم شدید تر هم شد.
استرس زیاد باعث میشد معده م پیچ بخوره.
همه ی دختر و پسرایی که دور میز نشسته بودن تیپ و قیافه شون زیادی باز و بالا شهری بود.
تنها کسی که بهش میخورد اهل همچون جاهایی نیست من بودم.
درست مثل یه وصله ی ناجور وسط اون آدما به چشم میومدم.
با راهنمایی دخترا جلوتر رفتیم و پشت یه میز بزرگ نشستیم.
𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷
عالی بود زهرا جان …. همینجور پر قدرت ادامه بده 💜❤️
خسته نباشی عزیزم
ممنون
اسم رمانت خاصه !!!!
این دو پارت خوب بود
موفق باشی👍🏻
اومید وارم پارت های دیگه ام خوشتون بیاد
موفق باشی گلم 🥰
مرسی گلم
چشم