نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بره ناقلا

بره ناقلا 11

4.1
(16)

پارت11

نیشخندش روی اعصابم پاتیناژ بازی می‌کرد.
چقدر اون مرد و سوال هاش روی مخ بود.
از قانون بازی چیزی نمیدونستم اما بعدها فهمیدم که فقط حق داشت یه سوال ازم بپرسه نه بیشتر!
زبونم رو روی لبای خشکم کشیدم و جواب دادم:
-من…من تا حالا دوست پسرم نداشتم
اصلا واسه چی باید به تو دروغ بگم؟

صدای جیغ و سوت بچه ها بالا رفت و هر کی یه چیزی گفت.
انگار…. من براشون خیلی مهم بود.
از خجالت حتی نمیتونستم سرم رو بلند کنم.
میکائیل دیگه چیزی نپرسید و دوباره بطری رو چرخوند.

تازه داشتم یه نفس راحت میکشیدم که از شانس بد بازم بطری به طرف ما وایساد اما اینبار من باید سوال میپرسیدم.
یکم فکر کردم و گفتم:
-جرات یا حقیقت؟
-جرات
اصلا نمیدونستم از آدمی که هیچ شناختی ازش ندارم باید چی بپرسم یا چه حکمی بدم.
همون طورکه نگاهم روی خالکوبی روی سینه ش بود یکم از نوشیدنیم خوردم و گفتم:
-به…به بابات زنگ بزن و بگو…بگو که دوست دختر داری

خیلی دیر فهمیدم که چجور آدمیه.
اون مرد حرفه ای بود و من مثل یه بره ساده و زود باور.

𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
7 ماه قبل

چه جرات سختی😂

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x