بره ناقلا 9
پارت9
اما اصلا برام مهم نبود چون من از یه مرد لات و بی سر و پا نمیترسیدم.
اینبار نیم خیز شدم تا بلند شم ولی میکائیل یکم خودش و به جلو کشید و همون طورکه با وقاحت بهم نگاه میکرد گفت:
-قانون اول بازی
هیچ کدوم از شرکت کننده ها تا آخر بازی حق ترک میز رو ندارن والا باید تا صبح توی یه اتاق باهام تنها باشن
میگیری که چی میگم؟
لعنت به من که حرف آتنا رو گوش کردم و خودم رو توی همچون دردسری انداخته بودم.
اگه بابا و مامانم میفهمیدن حتما سکته میکردن.
نیما با لودگی گفت:
-راست میگه،سارینا یه شب تا صبح باهاش تو یه اتاق بوده صبح که از اتاق بیرون اومد گش.اد گش.اد راه میرفت
پیشنهاد میکنم میز و ترک نکنی
دوست داشتم مشتای گره کرده م و توی دماغش بکوبم تا دلم خنک بشه اما خودم رو کنترل کردم و به ناچار سر جام نشستم.
اصلا دوست نداشتم برای خودم دردسر درست کنم.
میکائیل چند بار بطری رو چرخوند ولی خوشبختانه بطری به طرف من نچرخید.
حتی قرعه به میکائیل هم نیفتاد.
انگار توی اون مورد شانس باهام یار بود.
یکم بازی برام شرم آور میشد و عرق از تیره ی کمرم شره میکرد مخصوصا وقتی آتنا با اون لباسای زننده وسط مونده بود و هانیه مجبور شده بود توجمع کار ناشایست بکنه.
𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷
همینقدره یا نصفش نیومده؟