بره ناقلا15
پارت15
سرم حسابی سنگین شده بود و همش خوابم میومد.
انگار از دیدن اون ص..حنه های مبتذل فشار افتاده بود و توی گوشام صدای استخر میپیچید.
به آتنا نزدیک تر شدم و کنار گوشش گفتم:
-آتنا،نمیشه زودتر بریم؟
نمیدونم چرا سرم سنگین شده و خوابم میاد
-دختر هنوز ساعت یازده نشده!
مگه نگفتم هی نگو بریم بریم…
-میدونم…ولی…
بخدا دست خودم نیست،اخه من عادت ندارم به همچین مهمونیایی
فکر کنم به خاطر دود سیگاره
همش سرم گیج میره
-گ..اییدی منو صنم،گ..اییدی
صبر کن نیم ساعت دیگه میریم
فقط یکم ابرو داری کن
دستم رو روی سرم گذاشتم و سعی کردم تحمل کنم.اما بوی سیگار که توی مشامم میپیچید مغزم گرومپ گرومپ صدا میداد.
سنا که پشت میز نشست میکائیل سیگار دومش رو با اتیش سیگار اول روشن کرد و بعد از اینکه پوک عمیقی بهش زد دود رو توی سینه ش حبس کرد و بطری رو چرخوند.
از شانس بدم باز سر بطری رو به من وایساد.
میکائیل خاک سیگار رو روی زمین تکوند و گفت:
-خب،اماده ای؟
حالا نوبت جراته
𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷