خون مشکی- پارت ۴
“قسمت اول : برمودا”
_حدود ۷ سال پیش عمارت رایان با اون همه غرور سوخت و یک شبه تمام اون خاندان تبدیل به خاکستر شدن
با همان نیشخندی که از ابتدای سخنان آدرین بر لبانم جای گرفته بود ، زمزمه کردم:
_البته به جز من ، مادرم ، مادرت و تو!
مربع آتش
پرونده ی مربوط به حادثه مرگ رئیس بزرگترین شرکت خوراکی ایران را به داخل کشو برگرداند
_مربع؟ بهتره به پنج ضلعی فکر کنی ! هنوز معلوم نیست اون پسر هم تو اون شب مرد یا نه
انگشتانم را لبه لیوان پر از قهوه میگرداندم و از پنجره ی بزرگ به عمارتی که پیر شده بود ، خیره شدم
_مرده ، در مردن اون شکی نیست آدرین
بیشتر بر روی صندلی لَم داد
_امیدوارم
با صدای باز شدن در اتاق نگاهم را از درختان خشک گرفته و سمت نادیا سوق دادم
_الگاااا این دوتا بچه دیگه دارن دیوونم میکنن
خنده کوتاهی کردم ، تقصیر خودش بود ، به او گفته بودم آوردن ایان و آیرین در این موقعیت به ایران اصلا مناسب نیست .
همانچیزی که در ذهنم بود ، به زبان آوردم .
اخمی کرد ؛
_همش تقصیر اون آنتون بی شعوره ، بهش گفتم میاریشون باید خودت مراقبشون باشی گفت بزرگ شدن بچه که نیستن ولی باشه
الان چی؟ آقا نرسیده رفته پارتی!
من و آدرین با صدای بلند خندیدیم و اخم های نادیا بد تر در هم گره خورد.
_رو آب بخندین ، فردا آنتون خان با پنجاه شصتا بچه اومد عمارت میفهمین چه عجوزه ایه!
عصبانی و سریع گفت و با کوبیدن دل از اتاق خارج شد.
از روی صندلی بلند شدم معلوم نبود باز آیرین و ایان ، فرزندان شیطان چه شیطنتی کرده بودند که نادیا انقدر عصبانی بود.
____
بعد از تماس تصویری و یادآوری کردن برنامه به رایکی از عمارت تاریک بیرون آمدم.
تقریبا دوساعتی میشد که عمارت در سکوت کاملی فرو رفته بود و این سکوت فقط با فرستادن نادیا ، آیرین و ایان به خرید ، به وجود آمد.
ماریا در آشپزخانه مشغول پخت و پز بود و چند دقیقه یک بار با آدرین دعوایی میکردند البته ماریا زنی خوش اخلاق و آدرین زیادی پرو.
برف باریده و حیاط سفید پوش شده بود. سر و صدای اون دو شیطان دوباره در حیاط پیچیده بود و داد نادیا نشان از برگشت آنتون بود.
کتم رو از روی مبل برداشته و تن کردم ، در شیشه ای بزرگ رو باز کرده و به آنتون و نادیایی که در حیاط مشغول دعوا بودن خیره شدم..
آنتون پسری بیخیال دو رگه ایرانی-آمریکایی و پسر وکیل خانوادگی ما.
پسر شلوغیه جوری که یک بار سر یک شوخی یک عمارت بزرگ رو به آتش کشاند.
نادیا ، نوه طبیب خانوادگی و بعد از لینا ، تنها دوست منه .
اونم یک دختر شلوغِ و وقتی عصبانی میشه ، مهم نیست واسش طرف مقابلش کی باشه ، میزنه.
اون دو تا مشغول دعوا بودند و آیرین و ایان برف بازی!
اگه بخوام دو نفر بیخیال رو بعد از رایکی و آنتون تو این عمارت نام ببرم ، صدر در صد رتبه اول ایان و رتبه دوم به آیرین میرسه!
بعد از خوردن شام دیگه کاری نبود انجام بدیم و هرکس رو یک مبل دراز کشیده بود و با خوردن خوراکی هایی که روی میز چیده شده بودند ، مشغول فیلم دیدن بود.
نقشه تقریبا چیده شده بود و مامان خیلی اصرار داشت باید مراقب باشیم ، هنوز اطمینان داشت آلن زنده اس و روشنی گردنبند هم این رو نشون میداد.
زنده بودن آلن برای ما دردسر زیادی داشت و باید حتما مراقب باشیم که رکب نخوریم.
طبق خبر هایی که طی این چند سال پخش شده ، بیشتر مردم هنوز فکر میکنن آلن یا زنده اس یا روحش ، باغ “ای” رو تسخیر کرده.
این نظریه از وقتی شروع شد که باغ “ای” ناگهان آتش گرفته و بعد از خانوش شدن آتش، همانطور که بود ، باقی مانده بود و اثری از آتش و خرابی ، روش نبود.
خسته نباشی عزیزم فقد یه سوال اسم باغ آی؟ اِی؟ اَی؟ اُی؟ 😂یا کلا من اشتب زدم باز؟ 😂🤦🏻♀️