رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۳۱

4.6
(53)

وقتی رسیدم به هتل داشت با دوتا از خدمه ها بحث میکرد.

توی این هتل مجلل، شایان یک عالمه مسئولیت داشت و زمین تا آسمون شخصیتش موقع کار و موقع تفریح باهمدیگه فرق
میکرد.

_خوب شد اومدی دیگ داشتم دیوونه میشدم از دست اینا میخواستم بهت زنگ بزنم بیایی منو ببری نجاتم بدی.

_خیلی خب بپوش بیا با ماشین من بریم.
بیا امشب دوتایی بریم همون رستوران همیشگی که خیلی دنج و با صفا بود تخت سنتی داشت.

_آره خودمم بهش احتیاج دارم بزن بریم.

از هوای تازه و خنگ رستوران نفس میکشیدم و احساس رهایی میکردم‌.
از حرصم به کسی نگفتم کجام.

این آتوسا خل وضع ام که خودشو حبس
کرده توی اتاق فعلا با کسی حرف نمیزنه.
دوتا تیک کباب سفارش دادیم و شروع کردیم به حرف زدن‌.

_خب بگو ببینم برادر زاده مون کی به دنیا میاد!؟

چشمام چهار تا شده بود!!!!
_تو ازکجا میدونی دهنت….

_اول اینکه با ادب باش.

دوم اینکه دیگه دیگه سارا خانم هواسش به رفیقاش هست.

_ای کمند دهن لق….
مگردستم بهش نرسه.

_فازت چیه داداش!؟
دختره دق میکنه اگرهمینارم به رفیقش نگه که!

هیج معلوم هست داری چیکار میکنی با این زندگی!؟

_شایان تو از هیچی خبر نداری.

_بگو بدونم.

_ببین من بهت گفته بودم که واسه اولین بار توی زندگین عاشق شدم.

عاشق خدمتکار خونم توی لندن.
واسش همه کار کردم گفتم تو فقط خانم خونه ی من باش.
اون زن همین ماریه.

با شکم قلمبه اومده میگ این بچه مال توا.
حتی نمیدونم دختره یا پسر من مطمئنم اون بچه مال من نیست.

_از کجا مطمئنی!؟
_گفتتش واسم خیلی سخته شایان خیلی!

_بگو خودتو راحت کن.

_روز تولد ماری بود بهش گفتم شب خونه نمیام.

در حالی قصد داشتم سوپرایزش کنم
شمع و کیک و بادکنک گرفتم
سفارس غذا و شامپاینم دادم.
شمع و روشن کردم و با اهنگ هپی یهو رفتم تو خونه.
_خب بعدش…

بعدش چیزی دیدم که کاش هیچ وقت نمیدیدم.

همین لحظه گارسون غذا هامون و آورد میخواست سفره رو پهن کنه.

_مرسی داداش خودمون پهن میکنیم شما بفرما.
بگو اراد مردم ک من.

_دیدم نیمه لخت….
.تو بغل رفیقمه.
صمیمی ترین رفیقم توی لندن.

اون شب برای اولین بار چشمای شایان و دیدم که یه قطره اشک ازش چکید.
من و شایان و فرهاد از خیلی سال پیش باهم دوست بودیم.

یادمه وقتی داشتم میرفتم لندن خیلی خوشحال بود که اونجا فرهادم باهامه و تو یه کالج درس میخونیم.

میگفت شما دوتا همو که دارید غمی ندارم خیالم بابت جفتتون راحته.

شایان خوب میدونست که من چقدر به فرهاد وابسته بودم ما سه تا وابستگی مون به هم حتی از وابستگی مون به خانواده
هامونم بیشتر بودو یه دوره ای حاضر بودیم جون بدیم واس هم.
چقدر ساده و پاکه رفاقت های بچگی
خیال میکنی قابل اعتماد تر از رفیق تو هیچکس رفیق نداره.

ولی آدما اکثرشون اولین ضربه رو از همین رفیق میخورن….

(کمند)

.موهامو با سشوار خشک میکردم و مرطوب کننده و کرم شبمو به دست و پا و صورتم میزدم.
این پسره ام دیر کرده هااا
به درک فوری باید برم خودمو بزنم به خواب تا سر نرسیده.

خزیدم زیر پتو و تا کله ام اون پتوی نرم شیری رنگو کشیدم.

همون لحظه بود که صدای بازو بست شدن در اومد و فهمیدم آراده که سر رسیده.

از ترسم حتی نفسمو راحت بیرون نمیدادم که مبادا صدامو بشنوه.

یکم بعد صدای شر شر آب اومد.

بعد تموم شدن حمومش بالا پایین شدن تخت و حس کردم.

دستای خنکشو آروم اورد دور پهلوم و سعی کرد منو بغلم کنه.

من هنوزم خودمو به کوچه علی چپ زده بودم.

_خوبه که خوابی و میتونم راحت باهات حرف بزنم.

چقدر خوبه که هستی اینجا کنارم نفس میکشی و من بعد مدت ها سرمو روی این بالش میزارم و آروم میشم.

تو فقط باش کمند.

هیچ وقت تنهام نزار
حتی اگر بدترین کارارو باهات کردم
.دوستت دارم عزیزم.
خوابای خوش ببینی.
(آراد منو از پشت بغل کرده بودو شنیدن صدای آروم نفسش نشون میداد خوابش برده)

هنوز باور حرفایی که از زبون آراد شنیده بودم واسم سخت بود.
انگاری خیلی راحت تموم ناراحتی هاو کدورت هارو نسبت به خودش از قلبم پاک کرده بود.
لبخند ملیحی روی لبام نشسته بود.
معنی این حس و لبخندو هر کی توی دنیا واسه اولین بار عشق و لمس میکنه و محبتی از طرف میبینه درک میکنه.

به قول مولوی

جانی و دلی

ای دل و جانم
همه تو

از پشت پلک های بسته ام تابش نورو حس میکردم.

چرخی زدم و دستی به کنارم انداختم
.یه لحظه یاد دیشب افتادم اینکه آراد الان باید اینجا باشه.

.یهو چشمباز کردمو دیدم نیست
نکنه اینا همش خواب بود!؟

متکاش بهم ریخته بود مشخص بود که شبو همینجا صبح کرده پس کجاست.

خوابالو رفتم سرویس و بعد انجام کارم ابی به دست و صورتم کشیدم.

حس بهتری داشتم.

دیدی وقتی یکی ازت تعریف میکنه دو وجب گنده میشی.
هی نگاه به خودت توی آینه میکنی و تصمیم میگیری بیشتر به خودت برسی.

منم دقیقا همین حس و داشتم.

یه موزیک ملایم عاشقانه گذاشتم و به لبخند و آرامش شروع کردم به آرایش کردن.

اخر سرم یه برق لب کالباسی زدم به لبامو کارمو با کلی پیس پیس ادکلن تمومش کردم
.وقتایی که خیلی خوشحال بودم لباس گلدار به تنم میکردم و همینطورم شد.

_میتونم بیام تو!؟

_سلام آتوسا جونم معلومه میتونی عزیزم.

_چقدر خوشگل شدی زن داداش.

_زن داداش گفتنتو قربون خواهر شوهر.

_خوش به حال آراد همچین جیگری داره.

_خودت از جیگری چیزی کم نداریییا خوش به حال…

_اخ اتوسا عزیزم معذرت میخوام یه لحظه
.عیبی نداره گلم….

.من کلا عادت ندارم خیلی برم توی فاز غم
خودمو زود جمع و جور میکنم.

ازت شرمنده ام خواب بودی بیدارت نکردم سر صبح با آرادو مامان و بابا نشستیم همه ی ماجرارو براشون تعریف کردم.

دیدی که حتی یاد آوری اتفاق های تلخ سخته چه برسه بخوایی چندین بار همه چیو توضیح….
_میدونم گلم.

نیازی به توضیح نیست.

هر وقت عشقت کشید حرف بزن باشه!؟

تو مجبور به انجام هیج کاری نیستی.

_مرسی که انقدر درکت بالاست ابجی.
نامزد عوضی من از اولشم با قصدو نیت شوم اومده بود جلو میخواست یه سری از جواهرات خانوادگی مارو از طریق من
.بالا بکشه.

گولم زد گول خوردم.
بعدشم که بو برده بودم هی تهدیدم میکرد
همه چیو واس مامانینا تعریف کردم فقط بدون بابا به سرعت کارای طلاق و پیگیری میکنه.

_فدای سرت عشققم این اتفاق برای هر کسی ممکنه پیش بیاد میشد زودتر بشه ولی جلوی ضررو از هر جا بگیری منفعته.

_انقدر پرووا هنوزم میاد ادعا میکنه تهدید میکنه ادم ندیدم انقدر روانی به خدا.

_خوووب شد داری جدا میشی دیگ فکرشو نکن همه ی ما محکم پشتتیم تو خانواده تو داری.

_خواستم بیام و ازت بخوام شماره ی اون پسره بود داداش دوستت واسم گیر بیاری بدی‌‌.

من یه تشکر بهش بدهکارم.

آسیب جدی که ندید!؟

_نه خیالت راحت چشم شمارشم از سارا میگیرم بهت میدم.

_دستش درد نکنه این روزا مرد با غیرت کم پیدا میشه.

_منم ازش ممنونم یه حسابی کتکش زد دلمون خنک شد.

( بعد حرفم چشمکی به آتوسا زدمو گفتم بیاد باهمدیگ بریم پایین)

از آراد خبری نبود از کبری خانم خواستم واسمون کیک و قهوه بیاره.

دختره ی آویزون اونم با کمال پرویی اومد نشست و به کبری خانم سفارش میوه داد.

طوری پاشو روی اون یکی پاش انداخته بود انگار خانم خونه است.

لحظه شماری میکنم واسه وقتی که جواب تست دی ان ای بیادو گورشو گم کنه بره
اونم با پوزخند نگام میکرد.

تصمیم گرفتم یکم حالشو بگیرم.
تا بفهمه حکمش اینجا چیه!؟؟؟؟

_الو آراد سلام عزیزم کجایی!؟آره ما اینجا همگی نشستیم داریم قهوه میخوریم فقط جای تو خالیه عشقم…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 53

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x