رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۳۸

4.6
(25)

_واااااای کمند جوووووووونم.

_واااای عشششق یکی یک دونم.

دوتایی همو طوری بغل کرده بودیم و چپ و راست میشدیم که گفتم الانه استخون های جفتمون از جاش دربیاد.

چمدونم و یه گوشه گذاشتم و وقتی مطمئن شدم کسی نیست لباسامو کندم و نشستم روی مبل کنار شوفاژ.

سارا چاییمو توی استکان های کمر باریکی ریخت و کنارش یه سری نبات و بیسکوییت و شکلات گذاشته بود.

_پرواز چطور بود!؟

_اووووف نگو منکه بار اولم بود سوار میشدم هواام خراااب گفتم الانه که سقوط کنیم بی کمند بشیم.

_عهه دیوونه خدا نکنه خداروشکر به سلامت رسیدی.

_مرسی دوست جونیم.
مامانیتینا نیستن.؟

_نه طبق معمول هه.

_چرا با کنایه میگی!؟

_دیگ ازشون خسته شدم همش مارو تنها میزارن و میرن پی خوشی های خودشون انگار ن انگارکه ماام آدمیم‌

بازم دست مریزاد به غیرت سروش
تنهام نمیزاره توی این خونه ی درندشت.

راستی کمند اول فکر میکردم دوتایی میرن پی خوشی بعدا فهمیدم هر کی جدا جدا میچرخه و باور کن همین روزاست که خبر
طلاقشون و بهت بدم.

_نه بابا خدا نکنه نفوس بد نزن گلم.

_ببخش از راه نرسیده با حرفام خستت کردم تو مشکلاتت از منم مهم تره.

_مشکل که نمیشه اسمشو گذاشت جدا شدیم دیگ تموم شد رفت از اولم چیزی نبود من گاهی هوا برم میداشت.

_باشه عزیزم اصلا بیا امشبو اصلا راجب به چیزای تلخ حرف نزنیم مثل سابق فیلم ترسناک ببینیم و پاپ کورن بخوریم.

_پری چیکار میکنه!؟دلم واسش تنگ شده.

_اووووف خوبه حالا گفتیم اریا رو بگیر در نره.

چسبیده ور دست اقا جم نمیخوره
همین روزا جشن نامزدی شه.
منتظر بودن مامان و بابای آریا بیان.

_واااااای این پری مارو باااش چه شوهر ذلیل بوده ما بی خبر بودیم.

بگو ببینم شیطون از شایان جون چه خبر!؟

_پسره ی عوضی اسمشو نیارا هی میاد میگ سارا من دوستت دارم مال من شو دنیا مال من میشه اونوقت ازین چرت و پرتا .

بعدش میبینم تو مهمونی با دخترای دیگ میلاسه

این پسر اصلا قابل اعتماد نیست حرفشو نزنیم اصلا.

_الهی هر چی خیره همون بشه‌

ای خدایا چرا اخ من هر وقت میام پیش رفیقم باید این پسره اینطوری ظاهر بشه!؟
این سری با یه مدل متفاوت.

صحنه ای که رو که مقابلم میدیدم اصلا نمیتونستم باورش کنم.

سروش و آتوسا لب به لب داشتن وارد میشدن.

انگار قرار بوده سارا امشب خونه نباشه وقتی گفتم میام پیشش خوشحال قرارشو کنسل کرده.

وقتی مارو دیدن واقعا ترسیدن بخصوص آتوسا.

وقتی دید منم هستم با من و من و وحشت شروع به حرف زدن کرد.

_وای کمند جان س سس ااارا من…یعنی ما.

_واای عروس جونیمون دورت بگردم چرا جلوی در واستادی دم در بده بیایید تو بچه ها ما چیزی ندیدیم مگ ن کمند!؟

_بله همینطوره شما راحت باشید.

من و سارا اینارو میگفتیم و از درون داشتیم منفجر میشدیم.

قدری جلوی خنده مون و گرفته بودیم و سرخ شده بودیم که حس میکردم ماهیچه های لپم دارن سر میشن.

_سارای ور پریده تو مگ نگفتی امشب نیستی چیشد پس!؟منو دست میندازی!؟

_خوب شد بودم داداش جونم عروس خوشگلمون و دیدم میرفتم بی نصیب میموندم.

از سارا فرار و از سروش دنبال…

جعبه ی دستمال کاغذی و گرفته بود پرت کنه سمت سارا یهو خورد تو سر من.

_آاااای چیکار میکنی آقا سرووش بگم آبجی آتوسام حالتو جا بیاره هااان!؟

_وای واای غلط کردم منو با آتوسا ننداز شب رمانتیکمونم خراب کردم منو از وسط نصف میکنه.

_عههههه سرووووشششششش میکشمتا این حرفا چیه میزنی !؟

_باش بابا خودین نمیخواد قرمز بشی خوشگل من.

_اه اه اه اه حالم بد شد آتوسا این قربون صدقه هاشو باور نکنا داره خامت میکنه زنش شی.
_بعد ازدواج میشه دیو دو سر باور
کن.
یکم نشستن و آتوسا همش طوری که انگار میخواست باهام حرف بزنه نگام میکرد و حرفشو نصفه میخورد.
من ازش خواستم بیاد توی بالکن تا حرفشو بزنه.

جدا از ماجرای آراد آتوسا توی تمام لحظات سختم باهام خواهرانه رفتار میکرد و مهربون بود‌.

_خب بگو دختر فکر نکن نمیفهمم هی حرفتو میخوری.

_کمند آراد…
میدونی…
میدونم دلت نمیخواد راجبش صحبت کنی ولی باور کن آراد خیلی پشیمونه.
عینهو مرغ سرکنده شده اگر بدونی مامان و بابا و من چقدر نگرانشیم.
هیچ وقت آرادو اینطوری بهم ریخته ندیده بودیم.

من قل این پسرم اندازه ی سنم میشناسمش کمند اون جدا دوستت دار….

_آتوسا جان میدونی چقدر واسم عزیزی و چقدر بهت مدیونم ولی باور کن اسم حس اون و نمیشه گذاشت عشق.
آراد خیلی مغروره انقدری که باورش نشده هنوز یه دختر ردش کرده.
یکم بگذره به این شرایط عادت میکنه.

نگاه به من نکن اومدم اینجا و چهرم رنگ و رو داره.
من توی این مدت اندازه ی ده سال پیر شدم آتوسا ولی نزاشتم کسی بفهمه صورتم و با سیلی سرخ نگه داشتم خواهر.

کم و بیش باید در جریان اتفاقاتی که واسم افتاده باشی از مریضی مامان تا آخر.
من همین یه مادرو دارم نمیخوام هر روز دلیل غصه های گریه های شبانه اش باشم پس مجبورم قوی بمونم و دم نزنم.

_درک میکنم الهی بمیرم برات امیدوارم زندگی روی خوششو بهت نشون بده همونطور که نشون من داد.

_ای کلک ولی رو نمیکردیا….
لپاش داشت گل مینداخت که سروش و سارا اومدن.

_(با ریتم آهنگ)
نامزدمو بدید برم 🎵
میخوام به قربونش برم🎵
عاشقشم….

_عه عه پسره ی بی حیا کمند من برم تا آبرومون و نبرده فعلا عزیزم میبینمت مراقب خودت باش.

_خدافظ عزیزم خوش بگذره.

سارا یه ور افتاده بود و از خنده دلشو گرفته بود.

_یعنی عجب داداش فیلم و زن ذلیلی دارم من!!!

بعد کلی کل کل و خنده و هیجان اتوسا و سروش خدافظی کردن و سروش رفت تا آتوسا رو برسونه خونشون .

_این دوتا از کی باهمن!؟

_بعد اون ماجرای دعوای سروش با نامزد آتوسا یه بار اتوسا زنگ میزنه از سروش تشکر کنه و خلاصه میبرتش رستوران .

مهمونش میکنه ازون روز گرم میگیرن باهم.

کمند داداشم یه بار بچه بود خیلی کوچیک بابام روی مامانم دست بلند کرد هیچ وقت نه من یادم رفت نه سروش من زیاد
حالیم نمیشد ولی روی سروش تاثیر بدی گذاشت خیلی شبا کابوسشو میدید.

_الهی بگردم واس همینم زد نامزد اتوسارو ناکار کرد ن!؟

_اهوم.

اون شب کنار سارا بهم خیلی خوش گذشت مدت ها بود که کمبودشو توی زندگیم احساس میکردم.

صبح روز بعد واسم یه صبحونه ی مفصل آماده کردو منم با اشتها و لبخند خوردم و بعدش حاضر شدم برم پیش فرهاد تا
کارای مزایده رو شروع کنیم.

یه تیپ قرمز زدمو رژ قرمزمم مالیدم با ادکلن سارا دوس گرفتم و تلق تلق راه افتادم.

بعد کلی بغل و بوس از دوست جونیم یه تاکسی گرفتم و به سمت هتل حرکت کردم.

اول چمدونم گذاشتم داخل اتاقم و بعد رفتم
پیش فرهاد.

وقتی فرهاد چشمش بهم خورد تا چند ثانیه ای خیره موند بعدش اخماشو کشید به هم گفت.

_این چه وضعشه کمند!؟

هیچ خوشم نمیاد تیپ عروسی بزنی بیایی اینور اونورا.

لباس جذب تر ازین نداشتی تموم اندامت مشخصه.

_وااا فرهاد نگفتی مگ جایی که میریم اداری نیست راحت باشم واس چی گیر الکی میدی لباسم خیلیم خوبه مناسبه.

_یه دستمال از جیبش دراورد شروع کرد کمرنگ کردن رژم.

_عه عه چیکار میکنی دیوووونه
نکن.

_تا تو باشی یاد بگیری کجا و واس کی باید قرمز بمالی به اون لبای…

بقیه ی حرفشو خورد و دستمو کشید برد سمت ماشین….

من نمیدونم واس چی همه گیر میدن به قرمزی لبای ما این همه دختر میمالن هیچکس نگاشون نمیکنه نوبت ما ک میرسه صد
تا صاحاب پیدا میکنیم.

پوووووف…

باهم رفتیم توی یه خونه ی کافه ماانند که توش یه آهنگ ملویی پخش میشد یه سری مردو زن بودن که حسابی آنتیک بودن و
تیپ من در مقابل زنای اونجا خیلی پیش پا افتاده به نظر میرسید.

_بیا به من گیر میدی تو ببین اینارو اخ!؟

_تو با اینا یکی نیست اگر بدونی هر کدوم چیکارن دیگ ازین حرفا نمیزنی.

_دیگ ساکت شدم و سعی کردم حواسم و جمع اطراف کنم.

دور میز نشسته بودیم و گارسون اونجا واسمون کیک و قهوه آورد.

بعدش فرهاد با یکی دوتا مرد رفتن یه طرف دیگ انگار صحبتای خصوصی داشتن.

من یا چند تا زن که اصلا نمیشناختمشون تنها موندم.

منکه از کار اینا سر درنمیاوردم نمیدونم واس چی منو با خودش کشونده بود تا اینجا.

_ببینم دوست دخترشی!؟

_با منید!؟

_اره دیگ دارم تورو میبینم.

_خیر من منشی شونم.

_همه اولش میگن منشی ولی بعد سر از تخت خواب طرف درمیارن.

_من ازوناش نیستم.

_نباش خوو ما از خدامونه پسر به این جذابی تو این جمع تکه هیکلش.

همشون باهم میخندیدن…

مشخص بود زنای درستی نبودن.

اصلا ازشون خوشم نیومده بود بلند شدم و رفتم یه سمت دیگ ایستادم.

یکی از گارسون ها یه تیکه کیک گذاشت جلوم و گفتم نمیخوام ولی اون بی اعتنا بهم راشو کشیدو رفت.

حس کردم ته کیکه یه تیک کاغذ دیدم چنگالو برداشتم و شروع به خوردن کیک کردم. به تهش که رسیدم دیدم یه کاغذه تا
شدس.

یکم اینور اونورو نگاه کردم فرهاد هنوز مشغول صحبت بود و زنا باهم میخندیدن
گارسونم دیگ پیداش نبود.

عینهو فیلم پلیسی ها شده بود نامه رو باز کردم و دیدم بللللله انگار واقعا افتادم وسط یه سریال پلیسی.

اینا چین که این تو نوشته!؟

فرهاد پسری که باهاش مثلا برای کارای مزایده اومدی آدم خیلی خطرناکیه تو حتی ذره ای اونو نمیشناسی اگر ازین نامه .
چیزی بهش بگیو بفهمه بویی بردی جونت توی خطر میافته کاملا عادی رفتار کن و هر وقت تنها شدی با این شماره تماس
بگیر‌

ما ادم خوباییم میتونی بهمون اعتماد کنی
شماره رو سیو کن و نامه رو برگردون پیش همون گارسونی که اینو بهت داد.

خیلی ترسیده بودم سعی کردم عادی باشم و همون کاریو انجام بدم که اینجا نوشته
تهش یه زنگه دیگگ پای تلفن که آدمو نمیخورن.

گارسونه با سینی اومد جلوم و من نامه رو توی پیش دستی گذاشتم و گارسون برش داشت.

انقدر چهره اش عادی به نظر میرسید که شک داشتم خودش بود یا ن.

.یهو یکی از پشت زد بهم منم جیغ زدم و ده متر از جام خاک تو سرت کمند مثلا قرار بود عادی برخورد کنی.

_چته دختر فرهادم!؟

_عه تو چته یهو از پشت میزنی به آدم خب آدم میترسه دیگ.

_خب چرا تنها نشستی!؟

_زنای دیگ از قدو هیکل جنابعالی تعریف میکردن منم پاشدم اومدم خیال میکردن من دوست دخترتم.

_خیال کنن چی میشه مگ خوبه ک ههه.

_گمشوووو.

_خب بابا نزن مارو حسووود.

_منحسووودی نکردم فرهاد حرصم نده.

_باشه کارمون اینجا دیگ تمومه بیا بریم.

_نظرت چیه بریم یکم بگردیم.

_نه راستش دیشب با دوستم زیاد بیدار موندیم خستم میرم هتل یکمی استراحت کنم.

_باش برو میزارمت هتل بعدش میرم به یکی از دوستای قدیمیم سر بزنم.

_اوکی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x