رمان رئیس جذاب من

رئیس جذاب من پارت ۳۹

3
(136)

پامو که گذاشتم توی هتل از پشت درو چند قفله کردمو از چشمی چک کردم تا کسی پشت در نباشه.

یکم اطراف و دید زدم تا دوربینی نباشه و حتی زیر میزارو نگاه کردم تا میکروفون کار نذاشته باشن.

یهو گوشیم زنگ خورد.

_وای همون شماره ی ناشناس بود.

_بله!؟

_من همونیم که نامه فرستادم برات.

صدای یه مرد بود.

_کی هستی!؟ازم چی میخوایی!؟اون چرت و پرتا چی بودن نوشتی!؟

_دخترم گوش کن ببین چی میگم.

من مامور پلیسم.
دیدم فرهاد رفت واس این زنگ زدم حدس زدم تنها باشی.

میتونی تمام مدارکمو چک کنی تا مطمئن بشی حتی میتونم ببرمت اداره ی پلیس تا محیط کارمو ببینی.

من الان جلوی هتلم بدو بیا پایین باید باهات صحبت کنم همونطوری که گفتم فرهاد آدم خیلی خطرناکیه.

_از کجا معلوم بیام پایین خفتم نکنی!؟

_خود دانی ولی اگر پیش فرهاد بمونی و به حرفام گوش ندی بلاهای بدی سرت میاد.

دلو زدم به دریا و فوری خودمو به جلوی هتل رسوندم.

یه مرد میانسالی اومد طرفمو کارتشو گرفت جلوم.

_روش نوشته بود سرهنگ پرویز محمدی.

_بیا بریم توی ماشین نباید جلب توجه کنیم.

_نمیام میترسم از کجا معلوم پلیس واقعی هستی!؟

_قسم میخورم که من فقط واس محافظت از تو اینجام الانم بدو بریم تا سرو کلش پیدا نشده.

یه پرشیای سفید داشت سوار شدم و ماشین حرکت کرد.

_بیا بریم اداره پلیس تو هم محیطو ببین خیالت راحت شه هم کس دیگه ای هست که اونجا منتظره تا تورو ببینه.

_باشه بریم.

کاش زودتر باهام حرف بزنید دارم دیوونه میشم.

_صبور باش دخترم به نوبت.

_وقتی رسیدیم جلوی اداره کلی سرباز جلوی این مرده احترام نظامی میذاشتن خیالم یکم راحت تر شده بود.

_بفرما داخل.

یهویی توی اتاق سرهنگ کسیو دیدم که اصلا اصلا فکرشم نمیکردم.

آراد بود…

بعد مدت هااااا….

حسابی قیافه اش بهم ریخته بود ولی مثل همیشه خوش پوش بودو هیکل زیبایی داشت
بوی عطرش یه مشامم میرسید.

واسه چند لحظه جفتمون به هم خیره شدیم
فقط چند ماه بود که ندیده بودمش ولی انگار واسم چند سال گذشته بود.

الان که دیدمش تازه فهمیدم چقدر دلتنگش بودم.

چقدر دلم برای این عطر تنگ شده بود
برای این نگاه و قیاقه….

نمیدونم چرا میگن مهر ازدواج محبت میاره ولی مهر طلاق واسه ی من یکی لااقل انگاری محبتو بیرون نکرده بود.

کلا فراموش کرده بودم واس چی اینجام.

_بفرمایید بشینید لطفا.

_سلام کمند.

_سلام آراد تو اینجا چیکار میکنی!؟

_سرهنگ همه چیزو واست توضیح میده.
خودت خوبی!؟

_خوبم ممنون.

_خب بیایید شروع کنیم .

آقای آراد رادمنش کاملا در جریان ماجرا هستن ولی وقتی فهمیدن شماام قراره وارد شید و امروز همه چیزو واستون توضیح میدن ایشونم خواستن که حضور داشته باشن

خانم…
شما دقیقا همسن دختر منی اینو میدونستی!؟

_خدا حفظشون کنه واستون.
من پدرمو متاسفانه از دست دادم ولی تا وقتی بود همیشه واسمون فداکاری میکرد.

_خدا رحمتش کنه نور به قبرش بباره.
ازت میخوام فکر کنی منم پدرتم.

من هیچ وقت راضی نمیشم خار تو پای بچم بره.
نمیتونم ببینم افتادی تو دستای گرگی که هر بلایی میتونه سرت بیاره.

_شما دارید منو میترسونید.

فرهاد

فرهاد مگه چیکارست!؟

وقتی فرهادو به اسم کوچیکش صدا کردم به عینه دیدم آراد عصبی شدو کلافه دستی به موهاش کشید.

این همون استاد جذاب منه …

نترس درواقع ما هوای تورو داریم مراقبتیم فقط توام باید باهامون همکاری کنی_

بزار از اول واست تعریف کنم.

این اقایی که اوردت اینجا به بهونه ی یه مزایده ی کوچیک درواقع داره کارای بزرگ تری که قراره انجام بده رو میپوشونه.

فرهاد فرهمند تو کار قاچاق دختر و اعضای بدنه.

_ههههههههههییییییییی.

چی میگید شما!؟مگه میشه!؟

اصلاامکان نداره شما مطمئنید!؟

درباره ی همین فرهاد صحبت میکنید!؟

_متاسفانه تمام اینا حقیقت داره.

_خانواده اش چی اونا میدونن!؟

_نه تا جایی که ما دستگیرموم شده اونا اصلا خبر ندارن پسرشون تو چ کاریه!

_بیچاره خاله فتانه ام….

_من باید چتد لحظه تنها باشم ببخشید.

دویدم رفتم بیرون حس میکردم نفسم بالا نمیاد.

کم بدبختی کشیدم هضم حرفایی که این پلیسه میزد واقعا واسم غیر قابل تحمل بود!؟
فرهاد میخواد چیکار کنه!؟

نکنه منو….

با شنیدن صدای آراد از افکارم بیرون اومدم‌

_کمند جان خوبی عزیزم!؟

برم واست آب بیارم!؟

_خوبم آراد یکم بگذره حالم بهتر میشه.

_رنگت شده عین گج چی چیو خوبم صبر کن الان میام.

اووف این چرا انقدر صمیمی شد فوری هوا چقدر گرمه!

یکم بعد با یه رانی خنک و کیک تو دستش اومد سمتم.

_بیا بگیر بخور یکم حالت جا بیاد حتما فشارت افتاده.

_من خوبم لطفا اذیت نکن نمیتونم اینارو بخورم.

_چرا چون اوردم واست!؟انقدر ازم بدت میاد کمند!؟

_آراد خان الان فهمیدم صاحاب کارم تو کار قاچاق ماچاقه چیکار کنم الان پاشم برقصم واست!؟

واس چی مسائلو بیخودی ربطش میدی بهم!؟

_اینم بد نیست

_چی بد نیست!؟

_رقص دیگ بدم نمیاد در حال رقص ببینمت ولی اینچا نه واستا بریم یه جای خلوت بعد.

_محکم با مشت کوبیدم تو بازوش.

_اخ اخ اخ کمند چته چیکار میکنی!؟

_حقته تا تو باشی دیگ سر به سرم نزاری.

ولی خدایی به نیتش رسیده بود.
قلبم کمی آروم گرفته بودو لبخند روی لب داشتم.

نمیدونم چقدر گذشت ولی دلم میخواست که زمان همونجا متوقف میشدو من همینطور با آراد حرف میزدم.

احساساتی شده بودم و بخاطر دوری زیاد بود نمیدونم ولی کاش همونجا میموندم و اون سرهنگ حقیقت های دیگه ای رو از
زندگیم واسم رو نمیکرد.

ع ش ق
خیلی پیچیده است.

نه‌ میتونی تفاوتش و با دوست داشتن و تنفر بفهمی.

نه میتونی این احساسات و از هم تفکیک کنی.

جالبش اینجاست که هممون ام حس میکنیم عالم مسائل احساسی هستیم.

ولی وقتی خودمون وسطش گیر میکنیم غرق میشیم حتی اگر شناگر ماهری باشیم.

زندگی من هر روزش پر از جدیده
پر از جدید هایی که بیشتر درده و کمتر درمون.

نمیدونم چرا وسط کلانتری نشستم و اینطور توی افکارم غرق شدم ولی انگار کل این زندگی یه فیلمه و منم بازیگریم که دیگه نمیتونم نقش بازی کنم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا : 136

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newsha ☆
Ariana
1 سال قبل

آفرین.راستش من دیگه تصمیم گرفته بودم کلا نخونم این رمانو چون وقتی دیدم کمند و فرهاد دارن صمیمی میشن واقعا ناراحت شدم اما امروز که اتفاقی اومدم تو سایت پارت جدید رو دیدم و گفتم بذار یه نگاهی بندازم و دیدم که ورق برگشت👏🏻امیدوارم دوباره کمند و آراد به هم برگردن❤در مورد این هم که گفته بودم شخصیت ها اصلا احساساتشون رو نمینویسی هم یجورایی نظرم عوض شد چون تو این پارت جبران کردید🙂

Masoumeh Seyyedi
پاسخ به  Ariana
1 سال قبل

سپاس🩷

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x