رمان آزرم پارت ۱۲۷
– آرام تو پد نداری به من بدی؟ … تموم کر…
نگاهش به آرامی که دست به دیوار گرفته می افتد و کلامش بریده می شود … کمر آرام هم گویی با همین جمله ی عادی خواهرش بریده می شود … تاریخ عادت ماهیانه اش کی بود؟
آهو سریع و هول زیر بازویش را می گیرد و نگران به چهره ی رنگ پریده اش نگاه می دوزد
– آرام خوبی؟
عقل از سرش پریده … تاریخ عادت ماهیانه اش خیلی وقت است گذشته … نکند … نکند این دل به هم پیچیدن ها …
نمی فهمد دیگر … فقط صدای آرام آرام گفتن های پر از ترس آهو به گوشش می رسد … چشمانش بسته می شود و کاش همینجا دنیا برایش تمام میشد!
_____________________________
– زینب چش شده؟ … خب به منم بگو دارم از نگرانی میمیرم
صدای ناله کنان آهو گوشش را نوازش می کند
– چیزیش نیست گفتم که نگران نباش
چشم باز می کند … کنار تختش جلسه گرفته اند گویا … لبخند کمرنگی می زند
– خوبم آهو …
هر دو به سرعت بالای سرش می آیند و آرام دست به تاج تخت می گیرد تا بلند شود
زینب پر از حرف نگاهش می کند … پر از نگرانی … شاید هم با یک خوشحالی که ته نگاهش از دور چشمک می زند
آهو با بغض کودکانه ای خودش را درون بغل آرام می اندازد
– خیلی ترسیدم … فقط به ذهنم رسید زنگ بزنم زینب بیاد
پشتش را نوازش می کند و کنار موهایش را می بوسد
– خوب کاری کردی قربونت برم … چیزیم نیست ببین سُر و مر و گنده ام
زینب دنبال راهی برای صحبت کردن است … با وجود آهو که نمیشد
– آهو عزیزم برو یه شربت آبلیمو عسل درست کن براش هیچی نخورده یه ذره حالش خوب شه
آهو با هول و ولا خودش را از بغل خواهرش بیرون می کشد … تا پایش را از درب اتاق بیرون می گذارد آرام اشکش بی مهابا می چکد
– می خواستم بپرسم عقب افتاده؟ که این حالت بهم گفت
زینب کنارش می نشیند و آرام تحمل این یکی را دیگر ندارد … الان؟ … آخر الان وقتش بود؟ … لعنت به خودش … همه اش تقصیر خودش بود
– بیبی چک سر راه گرفتم … اول امتحان کن … بعد بیا تا باهم ماتم بگیریم
کاش متوجه میشد آرام می ترسد … از پدیدار شدن آن خط قرمز می ترسد … از مادر شدن در این اوضاع می ترسد … از تباه شدن یک بچه ی بی گناه می ترسد
– می ترسم
زینب لازم می بیند تا دستش را بگیرد … قبل تر ها راجب زندگی آرام خیلی نمی دانست ... اما حال … چیزهایی که سلیم می گفت تحمل کردنشان کار هرکس نیست
– الان آرام به من گفت می ترسه؟ … آرام؟ … اونم برای یه چیزی به این خوبی؟ … دیوونه این چه حرفیه؟ … برو امتحان کن … اگر منفی بود که خیالت راحت میشه … اگرم مثبت بود، برای خاله شدنم جشن میگیرم
کاش همه چیز به همین راحتی بود … با دست های لرزان بیبی چک را مانند یک شیء کشنده مابین دستانش می گیرد … خدا کند آهو حالا حالا ها نیاید
وارد سرویس بهداشتی اتاق می شود … هنوز هم می ترسد … حتی نمی تواند بگوید بی خبری خوش خبری است و بیخیال شود
می نشیند روی درب توالت فرنگی و خیره خیره نگاه می کند به بیبی چک … ثانیه ها می گذرند و آرام تمام امامان و پیامبران را به صف کرده بلکه جواب این لعنتی منفی باشد
همه اش زیر سر خود احمقش بود … سردارهم که نزده می رقصید
زمان تمام می شود و خبری نیست … نفسش را بیرون می دهد … باید برای رد شدن از این تشنج نذری بدهد
درب سطل زباله را با پا باز می کند که دستش خشک می شود … خط قرمز!
______________________________
ساحل جونی من چطور تا فردا صبر کنم که😅🥲
ببخشید دیگه امشب حجم پارت کم بود🥲❤️
این چه حرفیه ساحل جونی انقد داستانت جذابه صبر کردن برای ادامش سخته😭😭
وااااییییی مچکرممممم😭❤️
ساحل عزیزم چرا این پارت کمتر از شبای قبل بود بابا شدن سردار باید خیلی پارتش طولانی باشه😂😂😍
یه شبایی ممکنه پارت کوتاه شه ببخشید به بزرگی خودتون❤️
فدای سرت عزیز
❤️❤️❤️
خب طبیعتاً نگرانیهای آرام طبیعیه و بهنظرم دو حالت داره
یا با ورود این پولکی سردار آدم میشه که بعید میدونم یا اینکه پولکی زندگیش تباه میشه که من خفهات میکنم😤🗡⚔️
مطمئنم آرام از سردار مخفی میکنه، وگرنه اسمم رو عوض میکنم.
فعلها رو آخر جمله بذار عزیزم
روی درب توالت فرنگی مینشیند و خیره خیره به بیبی چک نگاه میکند.
یه چند جا این موردها رو رعایت نکرده بودی، بعد اصلاح کن😍🤗
در حالت عادی هم وقتی کسی می فهمه قراره بچه دار شه مضطرب میشه حالا اینا که دیگه اوضاعشونم خرابه
امروز وقت نکردم پارتو ویرایش کنم برا همین فعلا جابهجا نشدن مرسیییی از دقتت ❤️
ساحل من همین دو روز پیش گفتم باید تا پارت ۲۰۰ حداقل ادامش بدی تا بچه دار شدنشون … بعد الان یهو باردار شد 😐🥲
حداقل آرام و خوشحال کن که بخواد خبرشو به سردار بده رمانتیک و عاشقانه باشه
جان خودت دیگه این خبر دادن بچه رو با قهر و دعوا نده که گند میزنی تو همه چی 😂 از بس همش دعوا و قهر و دوری بوده که دیگه اصلا قسمت های که اینجوری باشه رو دیگه دلم نمیخواد بخونم .. خدایی خبری پدر شدن سردار رو عاشقونه کن
منم موافقم یه ذره دلخوشی بهشون بده تا اعصاب سردار یکم آروم شه
همیشه حق با خواننده اس😂🚶🏿♀️
سفارش پارت عاشقانه داریم پس😈
نویسنده جان شما کامنت من برای پارت ۱۲۳ رو هم بخونی میبینی از اون موقع تا حالا پدرم در اومد از بس گفتم برو تو فاز عاشقانه شدید 😂😂، بله شیداااااا سفارش پارت نه پارت هاااااای😂 (تاکید میکنم پارت هااااا یعنی چندین پارت طولانی😂 ) عاشقانه داریم ، دیگه سریعتر این جنگ و دعوا ها رو فینیش کن 😂 که تا قسمت های پایانی پارت های عاشقانه زیاد داشته باشیم ، یعنی قلمت جوون میده برای عاشقانه نوشتن ، دختر جان از قلمت درست استفاده کن 😂 ، قبلاً که اینا از هم دور بودن و سردار هنوز اعتراف نکرده بود خیلی عاشقانه تر بودن ، یهو اینا رو جو میگرفت میرفتن تو فاز +۱۸ ، یا مثلا یهو سردار آرام و خفت میکرد اصن یه وضعییی بود ❤️🔥🫂😈🤤🤣 نظرت چیه اعتراف سردار و پس بگیری برگردی به اون دوران 😂😂 ؟! یعنی این چند تا کامنت هایی که من این چند وقت میزارم یه تومار برای راضی کردن نویسندمون😈😂 ، میدونی من تا حالا تو زندگیم هیچ جا کامنت نزاشتم ؟؟؟
تاااکید میکنم هییییچ حالا ببین چه قدر اوضاع خرابه که من اومدم کامنت بزارم🤣😂
اوکیه میزنیم فعلا تو عاشقانه 🤌🏿
اون زمان آرام پا میداد الان نمیده 🤣
خیلی برام با ارزشه واقعا خیلییییییییییی❤️❤️❤️❤️
ومنی که بهدصبرانههههههه منتظر دیدن واکنش سردارم وایی وقته بفهمم بابا شده چه حالیییی داره 🤩🤩🤩
🥹🫂
واااای چی شددددد
ممنون ساحل جون،خیلی زیبا نوشتی گلم
من هم با نظر دوستان موافقم کاش این خبر باعث شادی و خوشحالیشون بشه و سردار لااقل از فکز انتقام با دستای خودش بیرون بیاد
نینی داریم😂🤦🏿♀️
فدای شما❤️
چشم روی چشمام😁
ساحل میتونی از این به بعد پارت ها رو طولانی تر کنی ؟؟
حالا نه در اون حد طولانی ولی طولانی تر از همیشه که تعداد قسمت های رمان زیاد،پارت ها هم طولانی باشه!
خوندنش بیشتر کیف میده..❤️🔥
(به فکر ما خواننده ها هم باش🫂😂)
اگر وقت کنم طولانی می نویسم یه بعضی وقتا مثل دیشب کوتاه میشه دیگه شما ببخشید💔
خواننده رو سر ما جا داره😁❤️