نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۱۲۸

4.5
(71)

آرام:
احساس سرما می کنم درون اتاقی که شوفاژش تا ته باز است … خوش نیستم … معده ی لعنتی مدام در هم می پیچد و من نمی دانم باید چه کنم
دراز کش پاهایم را در شکم جمع می کنم … یعنی جنینی در من نفس می کشد؟ … جنینی که نیمی اش را من تشکیل داده ام و نیمی دیگر را سردار؟
خیلی حس غریبی است … از طرفی بی اندازه خوشحالم و از طرفی بی اندازه دلشوره دارم … نیامده رفتار های سردار را نشان می‌داد کودکم … درست در بدترین زمان ممکن آمده است
انگشتانم را نرم روی شکمم حرکت می دهم … ۱۰ سال پزشکی خواندم که حال با یک توده ی سلولی صحبت کنم
– دورت بگردم آخه چرا الان اومدی تو؟ … می دونی مامان و توی چه شرایط سختی قرار دادی؟
خوب است که نمی فهمد … حرف هایم سراپا سرزنش بود
صدای برخورد چیزی به پنجره می آید … مردمک هایم گشاد می شوند … نمی دانم اثرات جنین درون شکمم است یا چه که حالت تهاجمی می گیرم
نیم خیز می شوم و سایه ی پشت پرده ی پنجره دندان هایم را بر هم می فشارد … حرصی سمت پنجره می روم و آهسته و قایمکی با جنین یک روزه ام سخن می گویم
– بفرما … باباتم اومد
پرده را می کشم و پنجره را باز می کنم … هنوز لب به دعوا باز که با حرکتش قفل می کنم … گمانم با ارواح و اجنه ارتباط داشت
کف دستش روی شکمم می نشیند و تمام بدنم می لرزد … عقب هلم می دهد و وارد می شود
– یخ زدم بدمصب
کودکش را لمس کرده بود! … من و … کودکش را
درب پنجره را می بندد و پرده را می کشد … فقط و فقط نگاهش می کنم … کاش من پدری مانند سردار داشتم … خوشبحال فرزندم!
با همان شلوار بیرونی و تاپ بندی شل و ولِ زیر مانتوام روی تخت افتاده بودم و حتی توان عوض کردن لباسم را هم نداشتم … اما او و کت چرم مشکی اش دل من که هیچ … دل نطفه ی درون شکمم را هم می برد
جلو می آید و نگاهش را سرتاپایم می چرخاند
خیلی خب آرام … خیلی خب خودت را ضایع نکن عادی باش … رو به نگاه خمارش می توپم
– دیوونه شدی؟ … چرا از دیوار بالا می کشی؟
انگشت اشاره اش زیر بند تاپ می رود … لعنت به این شانس … حتما باید به لباس مورد علاقه اش روی تخت می کپیدم؟
– دیوونه ام کردی … چون که …
با بند شل تاپ بازی می کند و من نمی دانم چرا انقدر بویش برایم جذاب شده است … چه بوی خوبی می دهد
نگاهش از آن بند بی خاصیت به چشمانم می رسد
– جهنم و ضرر … اومدم منت کشی
خیره خیره نگاهش می کنم … در چشمان مشکی اش … کاش پسر دار شوم … یک پسر دقیقا شبیه او … طبیعتا با اخلاقی شبیه من … اگر اخلاقش به او برود کارمان زار است
نزدیک تر می شود … لعنت خدا به زندگی چرا انقدر زود مغلوبش می شوم؟!
– معذرت می خوام … نرو عقب … دیدم داری دنبال مدارک می گردی خون به مغزم نرسید … آقا اصلا گردن ما از مو باریکت
بغض بدی گلویم را می گیرد … خدا کند نترکد فقط
– حرفایی که بهم زدی رو یادت بیار … همیشه هرکاری بخوای می کنی بعدش با یه معذرت خواهی می خوای سر و تهشو هم بیاری
چه حرف های بدی که نصیبم نکرده بود … دستش از بند لباسم سر می خورد
– چیکار کنم می خوامت؟ … چه غلطی بکنم؟
– اذیتم نکن … انقدر آزارم نده … تو هنوز حتی به من اعتماد نداری … من تو رو فدای بابام می کنم؟ … من؟
کف دستش روی گونه ام می نشیند و بغض لعنتی هر آن ممکن است سر باز کند
– دارم به خاطرش عذر خواهی می کنم دیگه …
با پاهایش جلو می آید و من را وادار به عقب رفتن می کند … همیشه همین است … بهترین پوزیشن را برای چشاندن قدرتش به من استفاده می کند
– منم عذر خواهیتو قبول نمی کنم … حالام برو می خوام بخوابم … دیگه هم از دیوار اتاق من بالا نکش
کمرم به دیوار می خورد و بی توجه به من دست درون جیب کاپشن چرمش فرو می کند
– دفعه قبلی که بالا اومدم یه بی شرفی تنت بود که هنوز تو مغزم رژه میره … یادش میفتم به کله ام می زنه هر شب از دیوار اتاقت بیام بالا
کاش می توانستم بگویم همینقدر بی جنبه ای که الان وضعمان این است ولی متاسفانه نمیشد
– اون چشماتو درمیارما … برو می خوام بکپم … بی تربیت
لب هایش را جمع می کند تا نخندد … خدایا صبری بده تا قاتل پدر بچه ام نشوم
دستش را از جیب خارج می کند و من را محو! … خدای من!
پا قدم کودکمان بود؟ … زبانم بند می آید … امشب با این سوپرایز ها دیوانه نشوم خوب است
شاخه گل قرمز رنگ را جلوی صورتم می گیرد
– سرد بود مجبور شدم بذارمش تو جیبم همچین یه نموره کج و کوله شد …
دستان عرق کرده ام دور ساقه ی گل زیبا می پیچند … همین هم از سردار غنیمت بود … گل را سفت به سینه ام می فشارم … گمانم با ارزش ترین چیزی است که در عمرم گرفته ام
– از کجا آوردیش؟
یک دستش را بالای سرم روی دیوار می چسباند و با دست دیگر موهایم را پشت گوشم می برد
– سر چار راه از یه دختر بچه خریدم … بخشیدی یا برم با دسته گل بیام ظالم؟
نمی داند که این شاخه گل رنگ پریده اما زیبا از هزاران دسته گل قیمتی برایم ارزشمند تر است … او را چه به گل گرفتن؟
به خاطر گل که نه … اما به خاطر توده ی سلولی درون شکمم دست دور گردنش حلقه می کند … اولین بغل سه نفره!
محکم کمرم را در بر می گیرد … بینی اش درون موهایم فرو می رود و گمانم خودش هم تعجب کرده از کوتاه آمدن من
– اوففف … بوی زندگی میدی لعنتی …
شاخه ی گل میان انگشتانم پشت گردنش چشمک میزند … گل بیچاره حتما فکر می کند خیلی کار بزرگی انجام داده بی خبر از اینکه من نه به خاطر او … بلکه به خاطر جسم درون شکمم کوتاه آمده ام … باید وجودش را با هم جشن می گرفتیم
بیشتر فشارم می دهد که هول کرده شانه اش را عقب هُل می دهم … ببینم می تواند با وحشی بازی هایش بچه ی مان را فراری بدهد یا نه
– وایسا ببینم من هنوز کامل نبخشیدم … لهم کردی
دستم روی پهلویش می نشیند تا کمی فشارش را روی بدنم کم کنم که آوای ناله مانندی از دهانش خارج می شود … نگرانی در تمام بدنم رسوخ می کند … نکند دوباره بلایی سرش آمده؟
عقب می رود و چهره ی درهم رفته اش نگرانی ام را بیشتر می کند … بی توجه به رضایت داشتن یا نداشتنش تیشرتِ زیر کتش را بالا می زنم … یک خراش ناجور!
– این … این چیه؟
مردمک هایم پر از نگرانی و تشویش اند و او بیخیال با موهای روی شانه ام بازی می کند
– چیزی نی … از دیوار پریدم کشید به حفاظ
خنده ی ناباوری روی لب هایم می نشیند … زخم و زیلی شدن برایش عادی شده بود انگار
– این چیزی نیست؟ … تو به این میگی چیزی نیست؟ … خدا منو بکشه از دستت راحت شم
بی توجه به من و نگرانی ها و حال بدم چشمانش از گلو به پایین را فقط می بیند
– از در که بابات سپرده ببندنم به گلوله … خودتم که سایه ام و می بینی در میری … از کدوم قبرستونی بیام ببینمت؟
– ها یعنی الان باز همه چی تقصیر من شد؟
دستم را از گوشه ی تیشرتش می گیرد و زخمش زیر لباس پنهان می شود
– آرام ارواح مرده هات پی شر نگرد … دستاتو بپیچ وقتمونو تلف نکن
ضربه ی آهسته ای با گل درون دستم نثار سینه ی پهنش می کنم
– اوه ببخشید اعلیحضرت وقت گرانبهاتونو گرفتیم … وقتی که می تونستین توش هزارتا کار مفید بکنید و بقیه ی اعضای بدنتونو به فنا بدین … یا می تونستید به پرستارای بیمارستان حسودی کنید
می خندد و نمی دانم چرا حس می کنم جنینم هم می خندد … دیوانه شده ام گمانم … تمام پایه های علم را دارم با مادر شدنم از هم می پاشم
– اون یارو تعطیل با کت و شلوار از بیمارستان زد بیرون … کف دستمو بو کرده بودم بفهمم پرستاره؟ … کدوم خری با کت و شلوار میره بیمارستان کار کنه؟
انگشتان سرکشش لبه ی تاپم می نشیند
– گور بابای دنیا … الان فقط ول شو بغلم
نه نه نه آرام … الان افسار آن هورمون های مزخرفت را بگیر …
– این دفعه به این راحتیا نیست … شرط دارم
نزدیک تر می شود … لعنت خدا به دیوار و تن او … اصلا لعنت به این لباس بی خاصیت که تابع انگشتان او شده است … بینی اش روی قفسه ی سینه ام می چسبد و نفس حبس شده ی من دست خودم نیست
– سردار!
دستان بی جانی که هلش می دهند را با یک دست بالای سرم به دیوار می چسباند … پدر نمونه ای میشد قطعا!
– ما که ته زن ذلیلای عالمو درآوردیم اینم روش … بگو ببینم
– دستامو ول کن اینطوری نمی تونم
دستش دور مچ دست هایم شل می شود و دستانم روی شانه هایش می افتند
بینی اش روی بالاتنه ام حرکت می کند و من عزمم را جذب می کنم تا حرفم را بزنم
– باید بهم اعتماد داشته باشی … مثل چشمات … آخ …
حس دندان های تیزش اشکم را در می آورد
– عوضی دارم حرف میزنم
کاش انگشتان بی شرمش را می بستم …
– خب … ادامه بده
این لعنتی اکنون می خواهد من را از موضعم پایین بکشاند و درست دست روی نقطه ضعفم گذاشته است … نمی دانم انگشتانش مخدر داشت یا چه که همیشه مغلوبم می کرد
– بد دهنی … دیگه نمی خوام بد دهنی ببینم
لب هایش ناگهانی روی رگ گردنم می نشیند … می مکد و بدن لعنتی ام رقص می گیرد
ضعف که شاخ و دم ندارد … کافی است نزدیک شود تا عمق ضعفم خودش را نشان دهد
– تا اجازه ندم … حق نداری بهم دست …
چشمانم می رود و نطقم کورِ کور می شود … این اصلا عادلانه نبود اصلا … کمرم پیچ می خورد و حتی وجود شخص دیگری در شکمم را هم از یاد می برم
سخت صورتش را به گونه ام می فشارد
– همه اش قبوله … جز اون ک.شعر آخری … اجازه ی تن تو دست منه
نمی فهمم مغزم را کنترل کنم … بدنم را کنترل کنم … دستان بی شرم او را کنترل کنم … همه ی شروطم را یک جا نقض کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 71

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aida
Aida
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 روز قبل

حالا ببینا این یه پارت که عاشقانه شد دنبال ادامه اش بودیم حالا امشب پارت نیست 😂
ساحل حجم این پارت عااالی بود ❤️‍🔥🫂

Aida
Aida
4 روز قبل

جووووووونم به این پارت ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥

خواننده رمان
خواننده رمان
4 روز قبل

باز عاشقانه های سردار شروع شد خیلی قشنگ بود ممنون ساحل جان

پریزاد
پریزاد
4 روز قبل

واااااای یکی آب قند بده به من که از حال رفتم 😍😍❤️❤️❤️❤️❤️

لیلا ✍️
4 روز قبل

خداقوت عزیزم
یه چیز رو نفهمیدم
اون‌جا که آرام گفت بیا بابات هم اومد، مگه سردار بیرون نبود؟ کی این‌قدر سریع اومد داخل اتاق؟ انگار صحنه کات شد.

فعلاً که توی عشقولی‌هاشون غرقن، حس می‌کنم پایدار نیست😐
باز چه خوابی دیدی خدا می‌دونه😄

Aida
Aida
پاسخ به  Sahel Mehrad
3 روز قبل

ساحل حس میکنم فقط قصد داشتی همین یه پارت و عاشقانه کنی ؟😂 ما منظورمون تا آخرین پارت بود که عاشقانه همینجور قاطیش باشه 🫂😂
ببین عاشقانه اش کردی چه قدر تعداد خواننده ها رفت بالا و ذوقشون بیشتر شد😎😌 اون وسطا یکی هم آب قند خواست 😂

Aida
Aida
پاسخ به  Sahel Mehrad
2 روز قبل

ایشالله بعد از اینکه شرمنده ی اخلاق ورزشیمون شدی دوباره از خجالتمون در میای😌😂😂

🥰🥰Batool
🥰🥰Batool
3 روز قبل

آییییییی چشام ذوقققققق کردن چه پارت عاشقانه وزیبایی وای فقط وقتی سردار گلو دراورد وداد خیلی باحال بود آخه ازش خیلی بعید بود 😅😂😂مرررسی ساحل جون فقط من بییی اندازه منتظر لحظه ای که سردار بفهم بابا شده چه واکنشی میده

دکمه بازگشت به بالا
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x