نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آزَرم

رمان آزرم پارت ۱۳۱

4.6
(60)

لب برچیده نگاهم می کند
نمی دانم این پرسیدن هایش خوب است یا بد … از طرفی اگر برایش توضیح دهم کنجکاو تر می شود و از طرفی دیگر اگر من برایش توضیح ندهم منبع دیگری پیدا می کند و این اصلا خوب نبود
باید در زمینه ی ارتباط با آهویی که به سمت جوانی می رود به روانشناس مراجعه کنم قطعا … حالا چگونه برایش توضیح دهم؟!
– اگر حس خوبی نداشت که نسل بشر منقرض میشد
همانطور خودش را چسب من کرده و قدم های آهسته ی مان به سمت خروج پاساژ است
– منطقیه!
از درب بیرون می زنیم و اشعه ی خورشید یک راست بر فرق سرم می کوبد و من بدخلق گوشی را می نگرم تا ببینم اسنپ کجا است
– ولی باید لباس خوابو می خریدی
چپ چپ چشمان شیطانش را می نگرم
– من می دونم با اون زینب چیکار کنم که میشینه با تو چرت و پرت میگه
خنده ی صدا دارش بلند می شود و سر روی شانه ام می گذارد
– خیلی خوبه مثل تو فقط نمیگه تست بزن
زمانی که خانه ی طلامامان رفته بودم به زینب سپردم مراقب آهو باشد … از آن موقع گویی رفیق های گرمابه و گلستان شده اند و من حرص می خورم
– آره دیگه چیز درست و حسابی که یادت نمیده
باید درباره ی آهو کمی حواسم را بیشتر جمع کنم … مدت کمی است از او غافل شده ام و اکنون آهوی جدیدی می بینم … آهو امانت مادر و آراز دست من بود و این سوالات جدیدش وحشت زده ام می کرد … باید بیشتر مراقبش باشم!
____________________________

ناخنک های آهو به غذا عاصی ام می کند که با ملاقه روی دستش می کوبم
– ناخنک نزن … این صد بار
لب هایش مانند کودکی برچیده می شود که صدای معترض طلامامان به گوشم می رسد
– عروس … اذیت نکن این بچه رو
جدیدا عروس افتاده بود روی زبانش و من نمی دانم چرا خنده ام می گرفت
آهو را بغل می کند و من دمی را روی درب قابلمه ی برنج می گذارم … خداراشکر بوی غذا حالم را بهم نمی زد
– طلامامان … همش اذیتم می کنه
آهو چنان در بغلش فرو رفته که انگار مادربزرگ اوست نه سردار … طلامامان جاذبه ی عجیبی داشت!
– چشم سفید دیگه نبینم آهو رو اذیت کنی
آهو گونه ی تپلش را می بوسد و سری به تاسف تکان می دهم … شعله ی گاز را زیر برنج تنظیم می کنم
– آرام برو سراغ سردار عین خیالش نیست سال تحویل خواب می مونه
طلا حواسش به همه چیز بود
– چشم … فقط بی زحمت شما حواستون به خورشت باشه آبش جمع نشه
دستانم را با حوله خشک می کنم و راهی اتاق می شوم … نزدیک سال تحویل بود و سردارِ خسته خواب
خانواده ی جدیدی شده بودیم … من … سردار … آهو … طلا و سلیم … و آراز! … غم بر دلم آوار می شود … آرازم حتی نمی توانست برای عید بیاید
درب اتاق را باز می کنم و به جای تصویر خواب رفته ی او … هیکل تنومندی را پشت به خودم رو به روی آینه می بینم … مشغول خشک کردن موهایش با کلاه حوله ی تن پوشش است
بوی شوینده های مردانه در اتاق می آید و من درب را روی هم می گذارم
شیطنت به جانم می افتد و قدم زنان نزدیکش می شوم … نمی تواند نزدیک شود وقتی خانه انقدر شلوغ است و زمان کمی هم به سال تحویل مانده
– کمربند حولتون شل نمیشه آقا؟
دست از خشک کردن موهایش می کشد و کلاه را از سرش بر می دارد … موهای نم دار روی پیشانی اش ریخته و من در دلم قربان صدقه اش می روم
– واسه شما بازم میشه خانم … فقط لب تر کن
خودم را مابین بدن بزرگ او و میز آرایشی اتاق می رسانم … چشمانش سرخ است و جای جای صورتم را می بلعند
دستانش را دو طرف بدنم روی میز قرار می دهد و کمی خم می شود
– وا بکنم برات؟ … یا شوهرداری بلدی خودت می خوای وا کنی؟
سینه اش که از زیر یقه ی حوله پیداست می شود قدمگاه انگشت اشاره ام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahel Mehrad

پریشان در پریشان در پریشان ...
اشتراک در
اطلاع از
guest
31 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
19 ساعت قبل

سااااحللللل چرا اینقدر کمش کردی چن وقته 😎

پریزاد
پریزاد
19 ساعت قبل

جوون ،توفقط وابکن، الهی نصیب همه بشههه 🤣🤣🤣🤣

پریزاد
پریزاد
17 ساعت قبل

ساحل جونمو اذیت نکنین ،ساحلی تواگه روزي ی خطهم بزاری من به شخصه راضیم ،بخداازدست بقیه نوسنده ذله شدم بخصوص رمان دلارای حالا نمی دونم کسی از شما دنبال میکنه یانه ،وقتی که رمان دلارای شروع شد من یه بچه داشتم ،حالابچهی سومم ی سالو نیمهشه و رمان دلارای هنوز تموم نشده باورتون میشه خدایی 🫢🫢🫢

پریزاد
پریزاد
17 ساعت قبل

راستي عشقهای که این رمان رو دنبال میکنین بگین ببینم کجایی هستین ،ببینم همشهری دارم یانه 🙃🙃🙃

Setareh
Setareh
پاسخ به  Sahel Mehrad
14 ساعت قبل

خوشبختم

Setareh
Setareh
پاسخ به  پریزاد
14 ساعت قبل

من زاهدان

آخرین ویرایش 14 ساعت قبل توسط Setareh
پریزاد
پریزاد
پاسخ به  Setareh
10 ساعت قبل

خوشبختم ،عزیز 😘😘😘

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  پریزاد
14 ساعت قبل

سپیدان

پریزاد
پریزاد
پاسخ به  خواننده رمان
10 ساعت قبل

خوشبختم 🥰🥰

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  پریزاد
2 ساعت قبل

همچنین

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  پریزاد
8 ساعت قبل

من شمالیم

پریزاد
پریزاد
پاسخ به  Tina&Nika
17 دقیقه قبل

خوشبختم عشقم ❤️❤️❤️

Sana
Sana
پاسخ به  پریزاد
6 ساعت قبل

عام.
منم رشتی ام.
ولی اصالتا ترکم.

پریزاد
پریزاد
پاسخ به  Sana
2 ساعت قبل

خوشبختم گلم 🤩🤩🤩

Sana
Sana
16 ساعت قبل

وای ساحل
من بهونه جدید واسه گریه کردن پیدا کردم😂😂
اگه شوهرم مثل سردار نشه چی؟؟؟؟؟😭😭😭😭😭😭😂😂😂

Aida
Aida
پاسخ به  Sahel Mehrad
14 ساعت قبل

آی ام وکیل آینده 😎🙌🏻

Sana
Sana
پاسخ به  Aida
6 ساعت قبل

در آینده مزاحمتون میشم آیدا خانوم😂😂

Sana
Sana
پاسخ به  Sahel Mehrad
6 ساعت قبل

راس میگی
پیشنهاد خوبی بود 😭😂😂👍

پریزاد
پریزاد
پاسخ به  Sana
14 دقیقه قبل

خب چه اشکالی داره توبراش وابکن ،🙈والا

پریزاد
پریزاد
16 ساعت قبل

من اصالتا اهوازیم وعرب هستم

تنها
تنها
16 ساعت قبل

ای خداااا باز باید صبر کنیم
کی سردار بفهمه بچه دار شدن
ساحل جون ممنون بابت پارت

Aida
Aida
پاسخ به  Sahel Mehrad
14 ساعت قبل

ببین همینجووووورررریییییییی عاشقانه ادامه بدی برات میلیونی پول واریز میکنم خوبه ؟ 😂😂تو فقط بنووووییییییسسسسس🤤😈

Tina&Nika
Tina&Nika
8 ساعت قبل

عالی بود عزیزم 🩷

پریزاد
پریزاد
1 دقیقه قبل

پس کی پارت میزاری فرعون 😂😛

دکمه بازگشت به بالا
31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x