رمان آزرم پارت ۱۳۵
پنجه های آرام میان تار تارِ موهای سردار می گردند ... نیمکت قدیمی هم گویا حالش خوش شده بود که هیکل درشت سردارِ درازکش را تحمل می کرد
لبخند حتی ثانیه ای ای صورت آرام پاک نمی شود
– سردار نریم دیگه؟ … ساعت ۲ نصف شبه
مرد کمی سرش را روی پاهای او جا به جا می کند و بیشتر به شکم تختش می فشارد و بی توجه به حرف های دختر چشم هایش را با حس خوب روی هم می گذارد
– بابای بچه … پا نمیشی بریم؟
تمام غم های عالم از یاد مردِ رنج کشیده می روند و بی توجه به خواسته ی آرام حرف خودش را می زند
– چند وقتشه؟
آرام این میزان از خوشحالی او را براورد نکرده بود … سردار بچه دوست داشت اما نه دیگر تا این حد
– دو هفته … سردار بلند شو بریم دیگه چرا شل شدی … انگار تو حامله ای
مرد باز هم فقط بینی اش را به شکم دخترک می فشارد و حرفی نمی زند
آرام با شیطنت سر خم می کند روی صورتش … لب هایش به گوش مرد می رسند و موهای لختش روی چهره ی او می ریزند … بوی خوششان بینی سردار را نوازش می کند و نفس عمیقش از رایحه ی آنها قلب آرام را نوازش می کند
لحن دختر تغییر می کند … از آن لحن های لعنتی وار
– سردار …
طنازی هایش را می خواهد از سر بگیرد … مثل اینکه رقیب برایش پیدا شده بود … این بچه دارد تمام توجه سردار را مال خود می کند و آرام که نمی تواند بنشیند و هیچ کاری نکند!
– س.سیِ من …
دست مرد موهایش را از روی صورت خود جمع می کند
– سسس … بچه حالیش میشه
ابروهای دختر درهم می روند و این واقعا سردار است؟ … همان سردارِ چند لحظه ی پیش؟ … چرا مانند پدرانِ بازنشسته ی خسته کننده صحبت می کند؟
– چی حالیش میشه دو هفتشه؟ … دو دقیقه پیش که می خواستی مجبورم کنی …
سردار با خنده دست روی دهان او می گذارد و اخم های بامزه اش را به جان می خرد
– خب خب هیس … داد میزنه … تا اطلاع ثانوی از راه به در کردن و تو جلد من رفتن نداریم … لبارو بکش عقب
آرام از همان نزدیک چشمان جدی اش را می نگرد … واقعا دیوانه شده بود … نمادین دست روی پیشانی اش می گذارد
– تبم که نداری … خل شدی؟
مرد بی طاقت سر او را از خود فاصله می دهد … مگر چند بار بچه دار شده بود که حساسیت نداشته باشد؟
آرام دیگر دارد طاقتش طاق می شود … بی انصافی است که به بچه ی خودش هم حسادت می کند
خشن دست دور فکِ زاویه دار مرد حلقه می کند و در کسری از ثانیه محکم لب به لب های داغش می چسباند
تمام ارگان های مرد آتش می گیرند و آوای مردانه ای از لای لب هایش خارج می شود … لعنت به بچه و مشتقاتش اصلا … دستش هنوز پشت موهای دختر را در چنگ نگرفته و ماراتنِ بوسه های وحشی وارش شروع نکرده که ظالمِ حسود عقب می کشد
با سر ضربه ای به شکم دخترک می زند
– تو مسلمون نیستی آرام … بی پدر
فحش هایش بازهم نسیب صالح می شوند … صالحی که حتی از نوه دار شدنش هم خبر ندارد
آرام دلبرانه و مغرور موهایش را درون شال فرو می کند
– ئه زشته … بچه حالیش میشه
می خواهد به خیالش تلافی کند و سردار در این مورد حقیقتا شوخی ندارد
بوسه ای از روی لباس روی شکم دختر می زند و گویا می خواهد مادر و کودک را باهم ببوسد … حرکتش انگار که آرام را درون یک دنیای پر از شیرینی های ناب پرتاب می کند … پر از باقلوا ها و نان خامه ای های شیرین
سر از روی پاهای دخترک بر می دارد و از روی نیمکت بر می خیزد
– آفرین … اولویت اونه … پاشو بریم
آرام با حرص یقه ی کت چرم مشکی رنگش را طرف خود می کشد و انگشت اشاره اش می شود ضمیمه ی دستورِ پر از جدیتش
– اولویتت منم … حالا میریم خونه و تو هرکاری من بخوام انجام میدی!
____________________________
حسادتای آرام شروع شد باز قراره سردار بیچاره شه؟😂😂
این دیگه بچشونه هیچکس ازش نمی پذیره😂😂
آرام حتی به بچه خودشم حسودیش میشه سردار رو فقط برا خودش میخواد😂
عشقم خیلی خوب بود حالا من منتظرواکنش طلا هستم 🥳🥳
فدای شما❤️حالا چرا طلا؟
آخه میخوام ببینم طلا تاچه حدخوشحال میشه ،چون توجوری مینویسی که مخاطب انگارتواون لحظه یا صحنه وجود داره و همه چیزو حس میکنه ،من که خودم اینجوریم حالا می خوام ببینم چجوری احساسات طلارو بیان میکنی 😘😘😘😘
وای عالی بود
قمنبقنتبقئنبمثقبتقمخبقبنقکب (اینها توصیف هیجانات من هستش ساحل. زیاد جدیش نگیر.😂👀)
من ولی فکر میکنم سردار ازون مردا میشه که وقتی زنش تو اتاق زایمانه، خودش یدور پشت اتاق عمل زایمان میکنه تا آرام بیاد بیرون 😂😂
هیجانتو خالی کن😂🤌🏿
آفرینننن دقیقا😂😂
ولی خدایی بابای خوبی ازش در میاد🫠
بابای خوب؟
کمه براش.
ازون باباها میشه که هر دختری آرزوشو داره 😭😭💛