رمان آغاز از اتمام پارت 10
آوایِتَلخگُذَشته10
چندی بعد هر چهار نفرشان، دور میز گردی نشسته بودند. معذب ترین فرد جمع، پناه بود.. . از اینکه زیر نگاه خامصانهٔ ‘سیما’ دوست دختر و دختر خالهٔ شایان ذوب شود هیچ خوشش نمیآمد!
نمیدانست در دل چند بار این حس مضحک را که مانند بختک روی قلبش افتاده بود را لعنت کرده… . فقط میدانست تمام وجودش را به آتش کشیده اند و خاکسترش را فوت میکنند! بدترین چیز سوزش این گوی های پر از تمنا بود..تمنا برای یک لحظه، فقط یک لحظه نافرمانی..نافرمانی از دستور باز داشتن. بازداشتن از دیدن آن دریایی آرام، که وجود تلخ تر از زهرش را بدجور به بازی میگرفت.
– پناه بودی درسته؟
پناه که انگار از میان خلعی تاریک به دنیا کشیده شده بود، نگاه خالی اش را به سبز بی روح دخترک رو به رو دوخت از برف زده لب زد:
– آره.
مائده با شنیدن لحن سرد پناه ابرو بالا داد. کمکم داشت پشیمان میشد از آوردن دخترخالهٔ کوچکش!
سیما با سوءظن نگاهی مجدد به پناه انداخت و گفت:
– تو همیشه انقدر ساکتی؟
پناه تلخ و عصبی ابرو بالا انداخت و با نیش گفت:
– شما همیشه انقدر کنجکاویی؟
سیما کمی جا خورد، باید اعتراف میکرد که انتظار چنین جوابی را نداشت. اما بر خلاف میل باطنی مجدد گفت:
– دربارهٔ افرادی که حس بدی بهم بدن، آره!
پناه که دیگر دلش سکوت نمیخواست، با لحن سردی گفت:
– جالبه. چون من کاملا برعکسم؛ اگه از کسی حس بدی بگیرم ترجیحا سکوت میکنم.
با این حرف هر دو دخترک جمع بهم فهماندن که زیاد هم مشتاق همنشینی با یکدیگر نیستند!!
***
– شایان؟
با شنیدن صدای پناه به زمان حال پر کشید و سمت او چرخید. حاضر و آماده با مانتو شلواری ادراری رو به رویش ایستاده بود.
– بله؟
زبان روی کویر ترکترک لبهایش کشید و با دلجویی گفت:
– تو اتاق..یعنی خب..نفهمیدم چرا اونقدر عصبی شدم؛ معذرت میخوام.
فقط مونده بود پناه بکوبع تو دهن سیما😂
این کلمه های اول رمان چیه؟
عنوان هر پارته.
خامصانه چیه از خوتون در میارید؟!
خـصمانه درسته
ادراری😂😂