رمان بامداد عاشقی پارت ۶۰
سه سال بعد:
جلوی آینه ایستادم و با استرس آمیخته به خوشحالی رژ لب خوش رنگی که تازه گرفته بودم روی لب هام کشیدم و موهام رو درست کردم که صدای امیر بلند شد:
_جان من بس کن آنا خیلی دیر شده بدو
برای بار هزارم خودمو توی آینه چک کردم که امیر زودتر از مغازه خارج شد و باعث شد منم پشت سرش برم بیرون..
داشت مغازه رو قفل میکرد که نگاهم به پسر جوانی خورد که سه سال بود مغازه ی روبه رویی رو صاحب شده بود
مهراد بعد از اون کارش هرگز این ورا آقتابی نشد و اینجا رو فروخت رفت
شاید میترسید از اینکه بگم چه غلطی میخواست بکنه شایدم دلایلی دیگه ای داشت ولی به هر حال دیگه هرگز ندیدمش
_تو هپروت داری سیر میکنی بازم
با صدای امیر به خودم اومدم و گفتم:
_چی شده
_تازه میگه چی شده..بابا دیر شده دختر بجب خب
لبخندی به حرص خوردنش زدم و راه افتادم پشت سرش
امیر تمام این سال ها با تمام مهربونی هاش کنارم بود..کسی که بهم احساس امنیت میداد
خدا رو شاکرم به خاطر داشتن همچین دوستی!
تصمیم گرفته بودیم ادامه ی درسمون رو بخونیم و سخت تلاش کردیم تا به این که امروز بتونیم وارد دانشگاه بشیم
روزی که متوجه شدم امیر هم رشته ای من بوده قبل تر ها سر از پا نمی شناختم
امروز اولین روزی بود که قرار بود بریم و از هیجان کنترل رفتار هام دست خودم نبود و متوجه نشدم که کی رسیدیم دم دانشگاه
امیر قبل از ورودمون گفت صبر کنم چند لحظه ای
از داخل جیب شلوار مشکیش دو تا حلقه بیرون آورد و یکیش رو به سمت من گرفت
_دستت کن اینو که دردسر جدید شروع نشه
بیخیال کنایه اش شدم و سری قبول کردم و انداختم دستم
_تو حالا چرا میخوای حلقه دستت کنی بابا شاید واست ی زن گرفتیم خب
نگاه عجیبی بهم انداخت که باید سال ها برای تعبیرش فکر کنم..
لبخندم عمق گرفت:
_بیا بریم دیگه
سری تکون داد و با اخم وارد دانشگاه شد..واقعا رفتار هاش خنده دار بودن و نمیدونم فازش چی بود
به موقع سرکلاس حضور پیدا کردیم و قبل از اینکه امیر بخواد کنارم بشینه دختری مثل جن خودش رو روی صندلی پرت کرد
دندون های سفیدش رو به نمایش گذاشت و گفت:
_برو بالا بشین آقا
امیر اخمی تحویلش داد و یکم بالاتر نشست حواسم پی امیر بود که دختره گفت:
_من اسمم سوگند هستش
دستشو جلو آورد که ناچار دست دادم
_آنا هستم
_اووو چه اسم قشنگی
دختر پر حرفی بود و ول میکردی تا شب حرف میزد
با ورود استاد به کلاس همه سکوت کردن و تا آخر کلاس هم هیچ کس حرفی نزد
بس که این استاده بد اخلاق و اخمو بود
وقتی تو چشم های طرف خیره میشد حتی نمیتونستی برای لحظه ای مردمک چشماتو حرکت بدی
ولی خب شکر خدا این اولین و آخرین جلسه ای بود که باهاش کلاس داشتیم
جلسه ی بعدی استاد خودمون بود حالا
همین که از کلاس خارج شدیم امیر کنارم ایستاد
_چه خبر
نگاهی بهم انداخت و گفت:
_تمام مدت کنار هم بودیما
چشم غره ای رفتم که اخم رو کنار گذاشت و شد امیر همیشه شد
با لبخند گفت:
_ی نقشِ دارم آنا
معلوم نیست دوباره چی تو سرش میگذره
_ببین این که تو دانشگاه دو نفر میخورن بهم و عشق در یک نگاه و این حرفا
_خب
خندید و گفت:
_بیا عملی کنم و فک کنن عاشق و معشوق هستیم
فکرش واقعا مسخره بود همین که به بوفه رسیدیم گفتم:
_نمیخواد امیر حوصله ندارم
وقتی صدای قاطع منو شنید اخم کرد و ازم دور شد
چی بگم خب عین بچه ها همش قهر میکنه
کیک و نسکافه ای گرفتم و به طرف کلاس ها حرکت کردم که دیر نکنم گویا سوگند هم بود
ولی قبل از این که برسم با تنه ای که بهم خورد برگه هام ریخت زمین و نسکافه هم روش
سرمو بلند کردم که دیدم بله امیر خان بوده
ولی جای تعجب آورش اینه رفت و پشت سرش هم نگاه نکرد..
حالا زیر اون نگاه ها با عصبانیت همه رو جمع کردم و وارد کلاس شدم
با اخم دنبال امیر گشتم که در آخر کنار پسری دیدمش که لبخند شیطانی رو لبش بود
بالاخره که به هم میرسیم اون بیرون امیر خان
دوباره کنار سوگند جا گرفتم و تا آخر کلاس با امیر نه حرف زدم نه چشم تو چشم شدم
*****
(پارت دوم برای امروز..اگه حماااایت ها کم باشه پارت بی پارت
پس یک یکتون کامنت بزارید تا فردا به موقع پارت بدم 😄)
لیلا جونم هستی اینجا من گفتم روانی با تو نبودم فدات بشم من با اون کسی بودم که به جای تو اومده
سعید پینش میکنی لیلا ببینه🥺🥺
کردم
باشه عزیزم خودم فهمیدم نگاهتو اونجوری نکن دلم رفت😂🤒
🥺🥺💜💜
اوووولین
🏆🏆
قراره با امیر خان جفت شه دوباره شکست بخوره؟؟؟🤣🤦♀️
یا مثلا استاد اصلی اون درسشون یکی از اون مرد چندشای گذشته اش😁😁😁
پارت قبل گفتم دیگه آنای سابق نیست
پس یعنی عاقل شده 🥺🤣
بزار خودتون متوجه بشید 😁
عمرا اگه عاقل شه😒😒😒
فقط میخواستم ساده گی ی دختر رو به رخ بکشم 🥺😁
#حمایت از سعیدیییی🤍🥰
🥰🥺
چه پارت قشنگی بود🥺😍💜
اوه اوه آقا امیرم عاشق آنا شده😍💜
ممنون تارایی 🌿🌷
چیزی نشده که 🤣
قشنگ بود و منم به جای آنا بودم با اون حرف امیر و پیشنهاد مسخرهاش حتما یک چشم غره اساسی بهش میرفتم
ولی یه سوال اینا چرا الان دانشگاه رفتن مگه قبلا آنا تو شرکت کار نمیکرد یا امیر خودش مغازه داره نمیخوره تو سن نووجونی اینکارا رو کرده باشن مهی منو از گمراهی دربیار 😂🤕
والا پیشنهاد به این مسخرگی🤦🏻♀️🤣
آنا قبلا لیسانس داشته و حالا میخواد واسه فوق لیسانس بخونه
امیر قبلا گفتم نزدیک ۳۰ سالش هستش و اونم مثل آنا ادامه داره میده
قشنگ توضیح دادم یا چیزی هست بگو واضح تر بگم 😊
آهان نمیدونستم خیلیم خوب☺
بله لیلا گلی
بازی چیزی متوجه نشدین بپرسین😁
خیلی عالی عزیزم
خسته نباشی ♥️
ممنون زهرا جان 🌿✨
عالییی
ممنون از نگاهت🥺🌷
دست گُلت درد نکنه به قول اون دوستمون”سعیدژون”چرا اینقدر تهدید میکنی خو!😥پاشنه آشیلمون رو خوب شناختی ها کَلَک خودمونیم. 🤗عالیییی بود,خوش قول خودمی.😍😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
چه خوشحال شدیی🤣🤣
منم اگه سعید یه پارت دیگه از شاه دل بده خیلی خوشحال میشم به مولا🥺🥺🤣🤣
باور کن آماده ندارم تارا گلی
صبح حتماااا میدم خب🥺😁
باشه عشقم🥺🥺
جای خوشحالی برای اونم دارم جانم.🤗😍
🤣😍
دیگه گفتم همه حمایت کنن🤦🏻♀️😂
ممنون از انرژی های قشنگت گل🥺🌷
فدای تو دختر.❤
🥺💐
امیر عاشخ شدهه
چی بگم دیگه 😂
ممنون که خوندی 🍀
عالییی بزارررررلطفااااا🥺🥺🥺🥺🥺😿😿😿😿
ممنون از نگاهت
باشه 😄
🥰😍😊😇
عالی عالی عااااالیی🤗🧡
ممنون نیوش جان🥺💐
عالی بوووووود
مچکرم از نظرت مهدیس جان✨🍀
فوق العاده بود هر چی بگم کم گفتم💖
مرررسی که انرژی میدی بهم 🥺🌷
اینبارم آنا با گیج بازیاش حرصمون میده
کاری نکرده که فعلا🥺
نگا چشاشو این استیکرو نزار فکر میکنم ناراحتت کردم ، واقعا ناراحت میشی اینطور نظر میدم ؟؟
بخاطر این که گفتم که هی امیر میخواد علاقشو نشون بده آنا متوجه منظورش نمیشه
نه بابا ناراحت نیستم
هر نظری درمورد شخصیت ها دوست دارین بدین😂
پی وی😁😁
باشه
باشه مرسی🥰🥰
فاطی جون دوست داشتی اون یکی رمانم رو هم بخون
البته اگه دوست داشتی 😄
الان ۳ تا دارم میخونم بامداد عاشقی ، عروس خونبس و انتقام خون اگه اونم شروع کنم همش باید تو سایت ولو باشم 🤣🤣🤣🤣
هر طور راحتی 🥺🤣
بزار یه شب میخونم به پارت گذاری روزانت برسم
خوشحال میشم 😄
ولی میبینم اون از این رمانت هم بهتره ویوش خیلی بالاس
اره بالاتره 😊
حالا دوست داشتی منم خوشحال میشم بخونی 🙂
چرا نزاشتی.😣😓گفتی عصر میزارم😥
فرستادم بابا 🤦🏻♀️
ادمین نیست که تایید کنه😞
دستتت درد نکنه😍.کجاست این ادمین خو😐.نمی دونه مگه من “عَمَلَم بالاست”😉حداقل ۱۰ بار اومدم چک کردم.😓