رمان برای تو

رمان برای تو پارت 11

5
(1)

پارت یازدهم

<>
و من با عشق به اون چشمهما و لبهایی که آهنگی رو بازخونی می‌کرد نگاه میکردم )))
با الو گفتن سها از فکر بیرون اومدم و با گنگی بهش نگاه میکردم از فکرو خیالی که دیدم سرم تیر کشید و دچار حالت تهوع شدم زود خودمو به سرویس رسوندم و عق زدم سها پشت در با نگرانی گفت حالت خوبه
با صدایی که انگار از ته چاه میومد آره ای گفتم و باشستن دست و صورتم از سرویس بیرون اومدم سها نگاهی همراه با ترحم بهم انداخت و دستمو گرفت و بهم کمک کرد تا بشینم
سها●اگه حالت بده میخوای پیش دکتر بریم
من●ن لازم نیست حالم خوبه
سها باشه ای گفت و لباس هایی رو که روی تخت بود رو بهم نشون داد وگفت تاحالا این لباسو نپوشیدم و اینو تو سفر قبلیم اینجا جا گذاشتم بهتره بپوشی تا من یه میکاپ روی صورتت بنشونم
خواستم چیزی بگم سها ادامه داد منظور منو بد متوجه نشی یوقت بخاطر اینکه کبودی هایی که از تصادف ایجاد شده رو بپوشونم این حرفو زدم
باشه ای گفتم و لباس ها رو پوشیدم
در حال پوشیدن شلواری که سها بهم داد بودم که در اتاق بصدا در اومد
آرشا●سها آماده این میتونم بیام تو
سها●تو نیای داداشی هانا داره لباسشو عوض میکنه یه چند دقیقه دیگه بیرون میایم
آرشا●سها اگه به توعه که حالا حالاها بیرون نمیاین زود بیاین که گشنگی بهم فشار اورد
سها با داد باشه ای گفت و روشو سمت من کرد و گفت آماده ای
آره ای گفتم و سها همراه با کیفی که روی میز آرایش بود بسمتم اومد و منو رو تخت نشوند بعد گذشت چند دقیقه سها نوک انگشتاشو بوسید و گفت چی ساختم من از جام بلند شدم و نگاهی به خودم توی آینه انداختم
حق با اون بود واقعا زیبا شده بودم و دیگه از کبودی ها و خونمردگی های روی صورتم خبری نبود
سها دستمو گرفت و باهم از اتاق خارج شدیم

……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

roya hedayatiii

- پناهنده به دنیایِ خیالی . . . !️
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
admin
مدیر
1 سال قبل

ادامه رمانتونو بنویسید فقط مینویسی پارت 12

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x