رمان توت فرنگی من پارت 13
Part_13
توت فرنگی من
تو راه بودم که یهو دختری رو دیدم، معلوم بود که حالش خوبی نداشت و چقدر هم اشنا میزد، کنار خیابون نشسته بود و سرش سمت جوب اب بود
ماشین رو زدم کنار و پیاده شدم، ارام ارام به سمتش قدم برمیداشتم وقتی بهش رسیدم رو زانو هام کنارش نشستم و صورتش رو دیدم شناختمش این اینجا چیکار میکرد
ارتا±لیا تو این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟
نگاهی به صورتم انداخت و گفت
لیا+قضیه اش طولانیه
ارام بلند سدم و به سمت ماشین رفتم از توی ماشین یه بطری اب برداشتم و سمتش رفتم بطری رو سمت گرفتم و یک تال ابروم رو بالا انداختم
ارتا±بیا این اب رو بخور یکم سر حال شی معلومه تگری زدی
با بیحالی بطری اب رو از دستم گرفت و کمی از اب رو خورد و کمی دیگرش را به صورتش زد
ارتا±ادرس خونتون کجاست همون جایی که مهمونی گرفتین ؟
لیا+از اونجا فرار کردم!
ارتا±جدی؟!
خبب جای دیگه رو نداری بری؟
لیا+نه. چرا داری بهم ترحم میکنی؟
بی توجه به سوالش گفتم
ارتا±یه جا هست
با صدای پوزخندش سرمو به سمتش چرخوندم که گفت
لیا+هیچ جا نیست
ارتا±خونه ی من
نگایی بهم انداخت چشمکی بهش زدم
ارتا±میتونی امشب بیای خونه ی من
سلام بچه ممنون که تا اینجای رمان ما را همراه ما بودید به دلیل یک سریعی از مشکلات یک هفته نیستم و شاید پارت ها منظم نباشم من خیلی خیلی از شما معذرت میخوام دوستتون دارم توت فرنگی ها 🙂🎧🍓