رمان توت فرنگی من پارت 7
Part_7
توت فرنگی من
سرشو بلند کرد و نگایی به پسر انداخت، پسر هم پرو پرو بهش زل زده بود وقتی نگاهشون به هم افتاد پسر چشمک زد و
±خستم شد بلند شین بازی چیزی کنم
صدای همه بلند شد و موافق خودشون رو اعلام کردن
تصمیم گرفتن جرعت حقیقت بازی کنن همه دور هم نشستن لیا کنار نفس و بقیه کنارشون روبه روشونم اریسا و کنارش همون پسره کله خاکستری نشته بود
±ارشام پیکارو بیار
پسری که ارشام خطاب شده بود 12 تا پیک اورد و جلوی همه گذاشت اریسا با لبخند رو به من گفت
اریسا_عزیزم اگه نمیتونی بازی کنی عقب بکش چون دیگه نمیتونی از بازی برون بری از الان بگ……
نفس پرید تو حرفش وگفت
نفس_نه بابا لیا اینطوری نیس بازیو شروع کن
اریسا جدی شد و گفت
اریسا_اوکی همه پیکا بالا وقتی شمارشم تمام شد یه نفس بریم بالا
1…….2……..3
همه باهم پیک هارو تمام کردیم
اریسا_خب شروع شددددد
بطری ویسکی که گذاشته بودن جلو شروع به چرخش کرد و روی ارشام و یه دختر افتاد
اسم دختر که فهمید دلوینه
دلوین با نیش شل شروع کرد به پرسیدن معلومه نقشه ها براش کشیده
دلوین_جرعت یا حقیقت
ارشام_جرعت
ارشام یه نگاه معنا داری به دلوین انداخت انگار خبری بود
دلوین نگاهیی به همه کرد و در گوش اریسا چیزی گفت که اریسا به نگاهیی به ارشام انداخت بعد گفت
اریسا_اوکیه
دلوین_به کراشت پی یا زنگ بزن بگو که روش کراشی