رمان دختر روستایی پارت3
*دختر روستایی*
پارت[3]
دو روز شده بود . که من عاشق شده بودم
اما اون پسر نمیدونم چرا این حس رو بهم
میداد که خودش رو داره بهم نزدیکه میکنه
حس خیلی عجیبی بود . نمیدونم چرا ولی
-هرچیزی که بود زیبا و دلپزیر هست.
-سلام خانوم دل آرام، سلام ،میشه فردا
-با هم شام بخوریم ؟
-ببخشید ولی من نمیتونم بیام .
چرا
چون اگر من رو با شما ببینند شاید فکر های
بدی درباره ی ما میکنن .
لطفا اگر میشه پس جایی که بهتون میگم
بیایین .
ببینم چی میشه.
باشه .
الناز ،الناز کجایی تو دختر بله چی شده
الناز میخواد که امشب باهاش شام بخورم
وایی خیلی ذوق دارم . لباس داری ؟
نه
من بهت میدم دختر بیا زود تر آماده کنمت
که دیر میشه باشه
-این چیه ای بابا سایه چشمه دیگه
دختر مثل سیندرلا شدی اصلا به خودت
رسیدگی نمیکنی .
وقتش شده دیگه ممنونم . ازت
کاری نکردم که محکم بغلش کردم
داخل آینه وقتی خودم رو نگاه کرد
نشناختم لباسی قرمز بلد با کفش های سیاه
و شال مشکی . تاکسی گرفتم و رفتم به
رستورانی که اون گفت سلام ببخشید
معطلتون کردم .
-نه بابا منم تازه اومدم .
میخواستم درمورد یک چیزی با شما حرف
بزنم گفت :بهتر برای شام شمارو بگم.
-بفرمائید.
میخواستم بگم که آقا غذا چی میل دارید ؟
-به منو نگاهی بندازیم ،بعدش خبرتون
میکنیم.
-چشم
شما چی میل دارید دل ارام خانوم ؟
-من پاستا میخورم .
-گارسون دوتا پاستا
-بله
-بهتر بعد از شام حرف بزنیم .
-حرفی نزدم فقد صدای اهنگ می آمد.
خیلی زیبا بود.
غذا رو سرو کردن بفرمائید میل کنید نوش
-جان
-ممنون
حالا میخوام بهتون بگم .
-بفرمایید
من به شما علاقه ای خاص دارم .
که میخواستم ازتون درخواست کنم که اگر
میشه . باهم دوست باشیم .
نمیدونم باید چی بگم ولی باید درمورد ش
فکر کنم .
-باشه اشکالی نداره .
انقدر خوشحال بودم که حتی نفهمیدم چقدر
زود وقت رد شد.
-دل آرام خانوم من برسونم شما رو باعث
زحمت میشه . نه بابا این چه حرفیه.
ممنون بابت امشب .
زودتر خبر بدید دیگه
-چشم
صبح شد. انگار دیشب یک خواب زیبا بود .
کی فکرش رو میکرد . کسی به من پیشنهاد
بده . اونم کسی که میتونه امسال منو بخره.
بچه ها این اشتباهی اومده و همتون هم این پارت رو خوندید پارت ۳ تو راه هستش