رمان دختر سرکش پارت ۱۴
#part_۱۷
_شب شد ساعت ۹ نشون میداد رفتم کنار پنجره یتیکه از حیاط پشتی معلوم بود یه اپارتمانم روبروم که بالکنایه بزرگشون رو به روم بود ۳تا دختر ۲تاپسر کناره هم دوره یه اتیش تو بالکن جمع بودن اهنگ میخوندن باهم ،کناره لبه پنجره نشستم بهشون نگاه کردم که یکی از دخترا بهم دست تکون داد به بقیع نشونم داد بهشون دست تکون دادم یه لبخند زدم یچیز به همدیگه گفتن با اشاره گفتن برم پیششون به نشونه نه سرمو تکون دادم
در زدن بیا تو سوسن، داشتم نگاشون میکردم که به سوسن گفتم بیاد اینارو ببینه چه خوشن
حسام_رفتم تو دیدم نگار کناره پنجرستو داره خطاب به سوسن میگه بره کناره پنجره لباسایی که نسبتن پوشیده بودن خریده بودم گذاشتم روتخت براش رفتم جلو با تعجب به موهاش نگاه کردم چه موهاش بلند بوده چرا دیشب ندیدم پس دستمو انداختم دوره کمرش چسوندمش به خودم میوفتی اینطوری
نگار_یهو پریدم بالا یدفه دیدم یکی دیستشو انداخت دوره کمرم این حسام بود سرم گرفتم طرفش که فاصله صورتمون خیلی کم بود یکم حول شدم به دستش که دورم بود ناراحت نگاه کردم که فهمید ولم کرد دختره یکی به حسام دست تکون داد بقیه هم بهش دست تکون دادن گفت بریم اونجا می دونست کین جالب بود
میشناسی؟
حسام_اره .میگن بریم اونجا میری؟
نگار_با ذوق نگاه کردم یعنی میشه بریم ؟
حسام_اره حاضر شو بهشون علامت دادم که میایم
_من رفتم که حاضر بشم وای حالا فهمیدم موهام باز بود زود شالمو انداختم رو سرم اهم خب برو بیرون که حاضر بشم دیگه یه نگاه کرد بهم رفت بیرون مغرور ه گاو لباسایی که گرفته بودو نگاه کردم خوب بود بدنبود سلیقش حرف نداشت یه لباس لی مشکی پوشیدم این چراشال نداره خب عقله کم اینجا خارجه موهام چیکار کنم خدا منو ببخش اینا این کارو باهام کردن گناهام پایه اونه. یه ارایش غلیظ کردم یکم ادکلن زدم رفتم بیرون لباسی که پوشیده بودم تا پایین باسنم بودو جلو بازبود لباسی که از زیرش پوشیدم خوشگل بود یکم باز بود باید تو شلوارم میزدم یه نیم بوت پام کردم رفتم
حسام_اومد پایین از دستش گرفتم رفتیم حیاط راه کم بود مجبور بودیم پیاده بریم
نگار_ببین تقصیر تو شود من اصلا اینطور نرفتم بیرون تاحالا گناهم پایه تو نوشته میشه حالا هی میگم دستمو نگیر بهم دست نزن باز دست میزنی
حسام_ چرا همش غر میزنی بچه وقتی میخوای زنم بشی اشکال نداره
_ خدا این کی بود مارو گیرش انداختی یه شوهر خوب مهربون باحال میخوام نمیتونستی بهم بدی
حسام_خیلی دلتم بخواد
رسیدیم زنگه درو زدم رفتیم بالا
نگار_پسره دستشو اورد جلو دست بده که حسام به فرانسوی یچیز گفت به پسره که خوشحال شد چی گفتی ؟
حسام_هیچی
رفتیم نشستیم دستمو انداختم دوره نگار
که معلوم بود حرص میخوره
_شروع کردن به فرانسوی حرف زدن
دختره_چه دختر خوشگلو نازیه فکر نمیکردم ایرانی باشه چه نسبتی باهات داره حسام ؟
حسام_اسمش نگاره نامزدمه ممنون
نگار_اینا چی میگن بابا چرا یدفه گفتن اوو
پسره_به به مبارکا باشه به هم میایین چندسالشه؟ خوشحالم تونستی فراومشش کنی
حسام_میپرسن چندسالته
نگار_اگه به ایران حساب کنی همون روزی که دزدیدیم دقیقا چهار شنبش تولدم بود میرفتم ۱۸ سال ولی دراصل ۱۹
حسام_یکم نگاش کردم یعنی یک روز از تولدش گذشته ؟
نگار_چرا اینطوری نگا میکنی خوشگل ندیدی
حسام_۱۸ سالشه
نگار_مهم نبود برام که تولدمه گذشته حتما گذشتع به فکر مامان بابام پارمیس بودم
حسام_فردا میخوام تولده ۱۸ سالگیش جشن بگیرم شمام دعوتین اگه میشه کمک کنین نفهمه
اون یکی دختره_حتما چرا که نه ما یه اهنگ درست کردیم حاضرین گوش کنین ؟
حسام_میخوان برامون اهنگ بخونن میگع گوش کنین
نگار_سرمو روبه دختره تکون دادم اوناهم شروع کردن به خوندن
#part_۱۸
_حوصلم سر رفته بود ایناهم هی حرف میزدن مثله ویز ویز مگس بودن منم نمیدونستم چی میگن اعصبام خوردشده بود چرا من باید اینجا باشم اخ که الان مامانم درک میکنم کاشکی به حرفش گوش میکردم این کلاسایی که میگفتو میرفتم
حسام_کلی گفتیم خندیدیم نگارم ساکت نشسته بود باناخوناش ورمیرف هی با ارنجش میزد بهم که یکم ولش کنم منم از لجش محکم تر می گرفتمش
نگار_دیگه حرصم دراومده بود صاف نشستم توجام بهش توپیدم ای بابا ولم کن دیگه مثله کنه میچسبی بهم من میخوام برم
عجبا
حسام_بسه بشین اروم همینطور که تا الان بودی صدات درنیاد .
نگار_بامن درست صحبت کنا اصلا ت کیه منی چکارمی بگی چطور رفتار کنم چطور رفتار نکنم حرف بزنم یا نزنم میخوام برگردم ایران بزار توحال خودم باشم هی بهت میگم بهم دست نزن دستمو میگیری بغلم میکنه شب پامیشم میبینم کنارمی دیگه کم مونده حرفمو خوردم یا خشم نگاش کردم
پسره_دارن دعوا میکنن ؟اوه شت چرا دارن دعوا میکنن
چش شود یهو
دختره_نمیدونم . حسام حسام بسه دستشو گرفتم بردمش رو مبل نشوندمش بعد نگارم یه مبله دیگه یه لیوان اب دادم دستشون حسام اون جوش اورده تو دیگه چرا پسر
نگار_لیوانو گذاشتم رومیز بلند شدم ادایه دختررو دراوردم با دهن کجی اله وله کردم وای وای مس مگس ویز ویز میکنین هموتون دیوانم کردین مرده شورتون ببرن دره سالن باز کردم رفتم از پله ها پایین تند تند یه طرف میرفتم نمی دونستم کجا میرم
حسام_دختره عوضی بلند شدم زود تند پشت سرش رفتم معلوم نبود کجا میرفت از پشت گرفتم دستشو حالت پشت که برمیگشت یهو زد توصورتم
نگار_از کاره خودم تعجب کردم من دست بلند کردم رو حسام ه؟ دوستاش همینطور جلو دربودن نگاه میکردن یهو یه هینی کشیدن دستشو برداشت از روصورتش تف کرد رو زمین موهامو گرفت برد طرفه خونش هی فش بارم میکرد با صدایه بلند .به خودم اجازه نمیدادم که گریه کنم پرتم کرد وسطه حیاط درم بست تکیه دادتم به دیوار از گلوم گرفت
حسام_دختره کثافت رومن دست بلند میکنی عوضی داشتم خفش میکردم ب چشماش نگاه کردم اشک پر شده بود من نباید این کارو باهاش میکردم گلوش ول کردم یکی زدم تو صورتش اینو زدم بدونی که هرکاری دلت میخواد نمیتونی انجام بدی فهمیدی ؟حالا گمشو تو
نگار_روزمین نشستم هی میخندیدم بلند شدم رفتم تو اتاقم به خودم نگاه کردم
کنار لبم خونی بود گردنمم کبود جایه دستش رو صورتم مونده بود دستت بشکنه … ع.. ک…
پنجره باز کردم یه اسپیکر بود اون گوشه اونم روشن کردم اون میخوند من گریه میکردم علاقه شدیدی به اهنگ پیدا کرده بودم چند ساعت کناره پنجره بودم حتی اون ۲تا دختر یکم ناراحت بهم دست بلند کردن ولی من بدون عکس العملی نگاشون میکردم گریه میکردم
درو باز کردم رفتم پایین سوسن تو اتاق سرایداری حیاط بود دره حیاطم قفل
زدم شیشه در ورودی به حیاط شکوندم
#part_۱۹
_اروم اروم رفتم سمته دیوارا ه کدوم نگهبان دنیارو اب ببره اینارو خواب میبره
اروم از درخت بالا رفتم مورده شور خودت درختتو ببرن هی کج میشود
حسام_چشمام قرمز شده بود بوق زدم نگهبان درو باز کردم رفتم توبالکن سیگارو روشن کردم یکم دورو برو نگاه کردم دیدم درخت تکون میخوره یچیز ازش اویزونه نگهبانو صدا کردم زود از اتاق زدم بیرون رفتم حیاط باهم رفتیم زیره درخت
نگار_این از کجا پیداش شد وای یا مسیح حالاچیکار کنم میکشتم
حسام_چیکار میکنی اون بالا هان؟
نگار_یکم دورو برو نگاه کردم اب دهنمو قورت دادم من؟ هههه یه لبخند کجوکوله زدم کاری نمیکنم که اومدم به گربه ها غذا بدم
حسام_که به گربه ها غذا بدی تو میای پایین که من میدونم و تو
نگار_دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم ببین من خسته شدم دیگه دارم میوفتم منو بیار پایین حسااااممم افتادم یه جیغ کشیدم دستام ول کردم چشمام بستم به امید مثله تو فیلما بغلش بیوفتم بودم که کوبیده شدم زمین دراز به دراز افتاده بودم
حسام_رو به نگهبان گفتم برو تو نگار افتاد زمین دست ب سینه بالاسرش وایستادم خب ک اینطور
نگار_ای کوفت بگیری ای درد بگیری داغون شدم مامانن اشکم داشت درمیومد با کلی ناله نفرین فحش دادنش بلند شدم مظلوم نگاش کردم
حسام_بیا تو مثله جوجه اردک افتاد دنبالم بشین رو مبل فعلا تنبیهت واسه بعد خانم خانما
رفتم تو اشپزخونه وسایل جبعه کمک هایه اولیه اوردم نشستم کنارش زخم لبشو تمیز کردم روش چسب زدم
نگار_یکم نگاش کردم نگاهش رو لبم بود خجالت کشیدم سرم انداختم پایین دلم میخواست باز به حاله خودم زار بزنم نگا این وضعه که من دارم اخه
حسام_ببینم گردنتو سرشو بلند کردم رده دستمام رو صورتو گردنش بود
نگار_بابته رفتارم معذرت میخوام ولی دیگه بهم دست نزن واقعا ناراحتم میکنه
حسام_یه نگاه کردم به زمین بعد به صورتش یکی میارم صیغه محرمیت بخونه که راحت باشی
نگار_هرگز
حسام_چه بخوای چه نخوای میارمش ولی حالا که احترام گذاشتم بهت گفتم دلیل نمیشه مخالفت کنی بلند شدم دستشو گرفتم بردمش بالا حالاهم پیشه خودم میخوابی
نگار_بیا انگار داشتم واس خر جرف میزدم بردتم تو اتاق درم قفل کرد که فرار نکنم چپ چپ نگاهش کردم من پیشه تو نمیخوابم ت میری پایین رو کاناپه من رو تخت یا تو رو زمین من رو تخت یهو پیرهنشو دراوردبره بخوابه رفتم رو تخت نشستم برگشتم رو به دیوار چشمامم بستم
نمیگی تو اتاق یه دختره وایستاده اینطوری خودتو لخت میکنی بپوش صدایه قدماش نزدیک میشود چیکار میکنی
حسام_حالا که اینطور شود الان صیغه خونده میشه زنگ زدم به یه نفر که می شناختمش تو ایران بود اونم قبول کرد باید میرفتم پیشش بعدا
نگار_اما اما من اشک تو چشمام جمع شد کلی باهاش حرف زدم که پشیمونش کنم ولی انگار پایه تصمیمش بود حسام یه تشکر کرد قت کرد گوشیشو برگشتم طرفش نا واسه حرف زدن نداشتم الان شدم زنش اونم شوهرم صدام میلرزید زدمش کنار لابد توقع داشت بگم همسر عزیزم بیا اینجا عشقم نفسم رفتم زیره پتو یه گوشه از تخت طوری رفتم کنار کنار نزدیکه بیوفتم به زور خودم نگه داشتم
حسام_مردم زن دارن ماهم زن داریم همین فردا طلاقت میدم یه لبخند خبیث زدم
نگار_اول اینکه باید از خدات باشه من شدم زنت دوم ازینکه از خدامه هرچه زودترباطل کنی چه بهتر
حسام_یکم خندیدم اونم خندش گرفت افتاد پایین از تخت که بدتر خندم گرفت
نگار_دعا میکنم همین بلا سرت بیاد خودم انداختم رو تخت دیگه گوشه نرفتم زیاد، خوابم برد چشمام باز کردم هنوز افتاب درنیومده بود بوی ادکلن حسام حس کردم دیدیم منو گرفته بغلش دستشو انداختم کنار مردتیکه مریض رفتم سرویس دراومدم کلیدو از جیبش برداشتم رفتم تو اتاقه خودم یه لباس خوشگل پوشیدم هپ یاده پارمیس افتادم میگفت ادم هرجایی هم باشه باید شیکو خوب بپوشه لباسم بالاش کشی بود تا شونه هام پایینشم تا بالا نافم یه شلوار مشکی مچش کشی بود پوشیدم موهامو فر کردم ریختم دورم چشمام یه ارایش خوشگلی کردم یه رژ جیگری زدم رفتم پایین حالا که محرم شوده بودیم چرا باید هی ناراحتی بکشم گوربابایا همه چی یه اهنگ تو اسپیکر بود انتخاب کردم صبحانه درست کردم ساعت نزدیکه ۷ بود نشستم شروع کردم به خوردن لذت بردن ناسلامتی خارجماا با افکارم خنده به لبم میومد
#part_۲۰
_یه اهنگ گذاشتم کم کرد تواین چند روز با سگه تو حیاط خیلی رفیق شوده بودم براش غذا میبردم دیگه برام واق واق نمیکرد😂 رفتم تو حیاط دیدم بازه زنجیرش رفتم سمتش
حسام_بلند شدم از خواب دیدم نگار نیس یه نگاه کردم از بالکن دیدم ویلی بازه نگارم خندون داره میره سمتش داد زدم کجا میری اون وحشیه ولی دیر گفته بودم داشتم همینطور نگاه میکردم ویلی پرید روش اسمشو صدا کردم اما مهم نبود براش دیدم دارن همو بغل میکنن ناباور نگاه کردم سرم انداختم پایین خندیدم
نگار_داد زدم به چه میخندی منطق چپکی
حسام_جوری که بشنوه گفتم دیوونه ای یه سر تکون دادم رفتم پایین سره میز صبحانه
نگار_دستم درد نکنه
حسام_دردبکنه
نگار_خیلی عوضی هستی
حسام_میدونم دخترم .
نگار_…شعرنگو بار اخرت باشه ها میگی دخترم . شروع کردم اهنگمو خوندم
دم دم صبح ..
خورشید منو لمس کردم
چشمات منو لمس کرد
تا چشم تو چشم شدم باهات همچی فرق کرد
تو ببین چیکار کردی باهام که دلم لرزید
تا که دست میکشی رو سرم
حسام_صدات خیلی خوبه
نگار_نگاه چپکی کردم دستامو توهوا تکون میدادم با اهنگ میخوندم رفتم اشپزخونه پاپکرن اوردم نشستم رومبل به تلوزیون نگاه کردم
حسام_ارایشتو کمتر کن اینجا ایران نیس امنیتم نیس درحد اونجا نیس مثله قبل ارایش کن منم اجازه ندادم بری حیاط درسته؟
نگار_به تو مربوط نیست هرکاری میخوام میکنم
حسام_مربوطه همینی که گفتم . درست صحبت کن وگرنه ادمت میکنم
نگار_ اصلا تو یه دیوثی که منو دزدیدی اوردی اینجا الانم مثله ک …خلا نگرم داشتی خونه الانم نمیزاری ارایش کنم
منتظر جوابش نموندم بدو رفتم بالا تو اتاقه خودم درم قفل کردم تا نیومده خفم کنه
۱روز بعد
بع تاریکی میخورد هوا که سوسن در زد چند دست لباسم داد مجلسی بود گفت بپوشم قرار عکاسی دارم
عکاسی؟ حرصم گرفت
پوشیدم رفتم بیرون ارایشمم تمدید کردم بسوزه حقشه البته حقم بود کتکم بزنه رفتم پایین دیدم برقا خاموشه یهو برقا روشن شد همه جیغ زدن برف شادی زدن سرم دستمو گذاشتم رو دهنم سکته داشتم میکردم تولدم تبریک گفتن اوف حسام اومد جلو یه دسته گل خوشگل دادبهم ازمون عکس گرفتن چند کلمه فرانسوی گفت پراکنده شدن اهنگ صداش زیاد شد خوشگل بود خاطره ای موندنی شد یه ۲۰ یا ۲۵ نفری بودن خونه تزئین شده بود رفتم دونه دونه معرفی میکرد دوستاشو
به یکیش رسید که ایرانی حرف میزد اسمش کیا صدا کرد
کیا_خوشبختم از اشنایی با شما نگار خانم . حسام نامزدیتونو تبریک میگم دختره خوشگلیه یه چشمک زد بهمو رفت
نگار_اینم مثله خودت ک..خل بود 😂😐
حسام_صبح اینطوری حرف زدی هیچی نگفتم اینا چیه تازگیا میگی بار اخرت باشه نزدیک کیاهم نمیشی دوری میکنی
نگار_بد رفت میون این همه مگس کسی نبود حرف بزنم باهاش هی گوزگار اینو از سارا یاد گرفته بودم نشستم رو مبل به این ادمایه سودجو که همشون پولدار دنبال یه فرصت بودن نگاه میکردم که کیا اومد پیشم نشست
کیا_اوکی هستی؟
نگار_ممنون اوکیم
کیا_چرا نمیری برقصی مثله بقیه گرم صحبت بشی
نگار_فرانسوی بلد نیسم رقصم که حوصله ندارم
کیا_حوصله نداری یا رقص بلد نیستی
نگار_بلدم خیلی خوبم بلدم حسام بیاد میرم
کیا_ک اینطور راستش چشمات خیلی خوشگله
نگار_چشمامم اره همه میگن توهم پسره خوشگلی هستی
کیا_ممنون بلند شدم رفتم سره میزه بچه ها حسام نگار رفتن واسه رقص
واقعا هم خوشگل میرقصید
عاشق که میشم مثله یه پروانه دورش
عاقل نمیشم حتی یلحظه از فکرت غافل نمیشم این اهنگ پخش میشود
یه نگاه کلی انداختم به بچه ها یکی بینشون توجهم جلب کردن
#part_۲۱
کیا_ینگاه کلی انداختم یکیشون نظرم جلب کرد ….
(اون اون غیر ممکن بود دوست دختر حسام بود چطور ممکنه اخر ایستاده بود اروماروم با دیدن نگار حسام اشکاش میریخت عاشقانه حسام نگاه میکرد
کلاشو انداخت رو سرش رفت بیرون تو حیاط از عمارت زد بیرون
نگار_نوبت کیک شد منو حسام برش زدیم سوسی (سوسن)تقسیم کرد به همه، نوبت کادو ها شد
حسام_انگشترو دستش کردم گردنبند طلاروهم انداختم دوره گردنش عکاس گفت یه بوسشم کنم که عکس بگیره از لپش یه بوس کردم که با تعجب نگام کرد
نگار_حواسم پیشه کیا بود ناراحت بود انگار یهو حسام بوسم کرد چیکار میکنی مرتیکه
حسام_دوست داشتم زنمو بوس کنم مشکلیه؟ نزاشتم دیگه جواب بده بقیه کادو هاشون دادن تک به تک
نگار_الکلو مشروب چیه اینا اه هی میخورن تولده یا پارتی میمیرن خونشون بخورن هی با خودم غر میزدم یاده بغض کیا افتادم دنبالش گشتم یجا اروم داشت به حسام نگاه میکرد لباسم بلند بود با دستم گرفتم رفتم پیشش
کیا_چرا اومدی اینجا برو پیش حسام چشم قشنگ
نگار_چرا بغض کرده بودی
کیا_نباس میفهمید خواستم بپیچونمش که فهمید
خیلی تیزی
نگار_میدونم . بگو اون کی بود؟که فکرتو مشغول کرده
کیا_چیزی نبود باور کن اونم کسی نبود برو باور کن راست میگم
نگار_گاگول نیسم میگم بگو تا صدام نرفته بالا کیا بگو میگم؛ اه
کیا_درباره دوست دختر حسام میدونی
نگار_ چشمام ریز کردم گفتم میخوای بگی اون دوست دختر حسام بود ؟ مگه نمرده بود تو تصادف چطور ممکنه مگه کشکی کشکیه
کیا_خیلی هم باهاش و رک پرو . میدونم واست سخته که یهو کسی که دوسش داره و نامزدته بفهمی عشقه سابقش زندس
نگار_هیچ برام .. ام اها اره خیلی سخته ولی حسام نمیدونه چون میدونست محال ممکن بود خرک..
اهم مننظورم اینکه ام خوشحال باشع
لطفا جیزی نگو لطفا تحقیق کن بهم یطور برسون که حسام نفهمه
حسام_رفتم طرفه نگار داشت با کیا حرف میزد اینجا چه خبره ؟
نگار_چیزی نیس یکم مسته همین اومدم حالشو بپرسم دستشو گرفتم کشوندمش وسط مجبوری رقصیدم باهاش
بفهمه عشقش زندس منو ول میکنه میتونم برم ایران پی مامانم بابام این به عشقش میرسه به هم عادت کردیم ولی خوب چاره چیه
مهمونایه خل وضعش رفت من همونطوری ولو شدم رو مبل ای مامان کجایی ببینی کف پام داغون شد ازبس رقصیدم خوابم میاد اوف اینارو من چی کنم این همه طلا و کادو ای خدا
حسام_کم غر بزن برو بخواب فردا من دارم برات
نگار_حوصله تنبیهایه مسخرتو ندارم از جام بلند شدم رفتم بالا میخوندم که ندارم که ندارم ندااارممممم
حسام_یه عقلی به این بده یه زنه مهروبنی هم به ما برو بخواب از کمبود خواب زده به سرت
#حمایت از نویسندگان
مرسی عزیزم.
شما همونی هستی که رمان دیازپام و مینویسید؟