رمان دلبرِ سرکش part32
شهریار
ساعت هنوز ده نشده بود که همه در خانه خواب بودند اوهم به تبعیت از جمع در اتاقش دراز کشیده بود که فکری به سرش زد
گوشی اش را برداشت و شماره کیمیا را گرفت
_ الو؟
کیمیا_ شهریار؟
_ سلام بیداری؟
کیمیا _ چه یواش حرف میزنی! آره بیدارم
_ بیام خونتون؟
کیمیا _ نههه این وقت شب کجا بیای
_ یه دیقه
کیمیا _ نه اصلا
_ باشه شب بخیر
کیمیا _ شب بخیر
بلند شد کوسن هارا جای خودش گذاشت و پتو را رویش انداخت با همان لباس ورزشی های مشکی اش از پنجره اتاق وارد حیاط شد آرام آرام سمت در رفت و وارد کوچه شد.
اگر در این کوچه تاریک و خلوت خفتش می کردند قطعا قرین رحمت الهی میشد
به قدم هایش سرعت داد و تقریبا می دوید تا خانه خانمش
حالا هنوز ازدواج رسمی نکرده بودند ولی کیمیا را رسمی و غیر رسمی خانمش کرده بود !
شماره کیمیا را گرفت
کیمیا _ بله؟
_ جلوی در خونتونم آروم بیا باز کن درو
کیمیا _ ملت همه خوابیدن تو جغدی نمی خوابی؟
_ منتظر نگهداشتن شوهر گناه داره
کیمیا _ هیچم گناه نداره همونجا بمون زیر پات علف درآد
_ کیمیا!
کیمیا _ کوفت ..واستا
و تماس قطع شد
پنج دیقه گذشت که کلیدی محکم به سرش خورد آخی گفت کلید را برداشت و در را باز کرد
کفش هایش را درآورد
کیمیا _ اهم اهم
به بالای سرش نگاه کرد کیمیا بود که از پنجره نگاهش میکرد
_ عه سلام خانومم 😃
کیمیا _ علیک سلام 😐…تا اینجا اومدی سلام کنی ؟
_ نوچ کار داشتم باهات
کیمیا _ بگو
_ الان…
کیمیا _ بابام بابام
خودش را قایم کرد اما صداهارا می شنید انگار فهمیده بودند حضور یک غریبه در خانه را
کیمیا _ آها نه غریبه ندیدم
_ حالا همه امشب گوشاشون تیز شده
کیمیا _ الو ؟
_ ها؟رفت؟
کیمیا _ آره توام برو دیگه
_ خیلی تاریکه کوچه ها خطرناکه نمیتونم
کیمیا _ شهریار برو
_ رو زمین میخوابم
کیمیا _ بترکی الهی
با تمام استرس و اضطراب و نگرانی خود را به اتاق کیمیا رساند
کیمیا_ ما هنوز محرمم نشدیم واس چی اومدی؟
_ خودم میخونم
کیمیا _ ها؟
_ صیغه رو خودم میخونم
کیمیا _ لا اله…
واای چه باحال بود این شهریار 🤣🤦🏻♀️
عالی بود
این یه قسمتی از باحال بودنشه 😅
مرسی 🙏🏻
به نظرم طنزنویس خوبی میشیا استعداد داری خستهنباشی عزیزم😊
واقعا؟😃
سلامت باشی ❤🎆
آره ذوق نویسندگیت کاملا معلومه حتما مطالعهتو زیاد کن که قلمت از قبل بهتر و بهتر شه مطالعه خیلی خوبه
😍
ها رمان و فیلم که زیاد میبینومو مخونوم😁
👌🏻❤