نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان رویای ارباب

رمان رویای ارباب پارت ۲۸

4.9
(28)

جلوی در منتظر آژانس بود که سیاوش را دید

آرام سلامی کرد و سرش را پایین انداخت

متوجه ی پوزخند سیاوش شد
_به به خانوم مریم مقدس!
نگو خانوم پشت پرده چه کارهایی نمیکنن!!

حرصی سرش را بالا آورد چه میگفت !؟

_هروقت یه حرفی میخوای بزنی..اول ببین اندازه ی دهنت هست یا نه! وقتی هیچی نمیدونی غلط میکنی زر اضافی میزنی!

_چیشد؟! مثلا بهت برخورد؟؟بابا تو که خوب این کاره ای..استادی هستی برای خودت

نتوانست خودش را کنترل کند
دستش بالا رفت و سیلی محکمی روی صورت مرد نشاند

_درست حرف بزن آشغال عوضی

نگاه به قیافه اش کرد!
رگ گردنش باد کرده بود و صورتش از عصبانیت قرمز شده بود!!

_چه غلطی کردی!؟

پرحرص جوابش را می‌دهد
_برو گمشو وگرنه جیغ میزنم بیان جمعت کنن

_جیغ بزن ببینم کی میاد…بزن دیگه
آها احتمالا اون پسره میاد باز خودتو کتک میزنه!

نفس نفس میزد…ای از دست تو آیدین
خواست دوباره به او سیلی بزند که با دیدن آیدین….

آیدین اینجا چه میکرد!؟ حتی سیاوش هم از دیدنش تعجب کرده بود!!

_امرتون؟!

پوزخند صدا داری می‌زند و می‌گوید
_به شما چه اون وقت؟!

_نامزدشم…

بلند بلند قهقهه ای می‌زند و ادامه می‌دهد
_نه بابا؟! نامزد!
میدونی زنت چه کار ها که نمیکنه؟!

یک لحظه مات ماند!
او واقعا سیاوش بود؟ چرا اینقدر عوض شده بود….انگار دیگر اورا نمیشناخت
سیاوش که یه پسر آرام و سر به زیر بود همیشه ی خدا ساکت بود و حرفی از دهانش خارج نمیشد چرا اینگونه شده بود!؟
مگر او با سیاوش چه کرده بود که اینطور با او کرد!؟

به خودش که اومد، سیاوش از پیشانی اش خون می اومد و آیدین لبش پر خون بود

نگاه به آیدین کرد که یقه ی سیاوش را محکم گرفته بود
_برو گمشو عوضی آشغال یه بار دیگه دور و بر رویا ببینمت رحم بهت نمیکنم،شک نکن خونتو میریزم

هولش داد که روی زمین افتاد ولی سریع بلند شد و از آنجا دور شد

هنوز هم درحال تعجب بود!

آیدین جلویش رفت گفت
_خوبی رویا؟ چیزیت که نشد؟

آرام لب می‌زند
_نه!

دستش را می‌گیرد و همراه خود میکشد _بیا بریم عزیزم

سوار ماشین که می‌شوند به لبش نگاه می‌کند
پاره شده بود و لباسش هم خونی شده بود!

_آیدین لبت!

_چیزی نشده

_بریم دکتر…

با لبخند جوابش را می‌دهد
_چیزی نیست رویا خوبم

_بریم آیدین تروخدا لبت پاره شده باید بخیه بشه بریم

……

روی صندلی بیمارستان نشسته بود
نگین را میبیند که از اتاق بیرون آمده،سریع به سمتش هجوم می‌برد

_نگین نگین..خوبه حالش!؟

تک خنده ای می‌کند و می‌گوید
_عزیزم زایمان که نکرده یه سه تا بخیه زدم خوبه حالش!

نفسش را آسوده بیرون میفرستد‌‌…اگر بلایی سرش می آمد چه میکرد!؟
مگر می‌توانست خودش را ببخشد!

_اصلا صبرکن ببینم
تو از کی تاحالا نگران آیدین میشی؟
اصلا کجا همو دیدین؟! تو مگه به مگه نگفته بودی دیگه نمیرم خونه ی آیدین دنبال کار جدیدم

_ازم خاستگاری کرد…امروز قرار بود باهاش حرف بزنم که…

با عصبانیت می‌گوید
_خاستگاری کرد؟؟بعد تو الان به من میگی؟متاسفم برات رویا

اوفففف حالا باید برای نگین توضیح میداد!!

_نگین جان خودم برات همه چیو سره وقت توضیح میدم

پر از حرص جوابش را می‌دهد
_وقتش کیه؟هاا کیه؟

آرام پچ می‌زند
_هیس هیس آبرومونو بردی نگین

بی توجه به نگین به اتاقی که آیدین در آن بود می‌رود

روی تخت دراز کشیده بودو دستش روی چشمانش بود
امروز تیپ اسپرت زده بود…الحق که به او می آمد

خاک تو سرت رویا…زشته دختر یه ذره حیا داشتی باشی به هیچ کس برنمیخوره

_خوبی؟

دستش را از روی چشمانش می‌گیرد و نگاهش می‌کند
_آره خوبم…چیزیم نشده بود که یه بخیه بود!!

لبخند کمرنگی می‌زند و می‌گویید
_به هر حال….
اگر بلایی سرت می اومد چی!

تک خنده ای می‌کند
_نترس بابا من هفتا جون دارم!!

لبخند می‌زند
_مرسی بابت امروز

_خواهش میکنم
رویا دوتا سوال!

_بگو؟!

_اول اینکه چرا از اون محله نمیری؟

پوزخندی می‌زند و می‌گوید
_کجا برم؟ همینجا خوبه برام دیگه،تک ک تنها

_چرا نمیای خونه ی من؟!

ابرو هایش بالا میپرد
_چرا باید بیام پیشه شما؟!

_خب مگه الان ما نامزد نیستیم؟!

_من به شما جواب مثبت دادم!؟خیر…میخواستم امروز بگم که باید باهم آشنا بشیم
اگه بهم میخوریم که جوابم مثبته اگر نه ….که منفی جوابم

با شور و ذوق می‌گوید
_ولی من که میدونم جوابت مثبته خانوم

کمی اخم می‌کند…
دوبار به روش خندیدم پرو شد!!

_سوال دومت چی بود!؟

_چرا چادر نداری!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

:)SiSii ‌

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
11 ماه قبل

اوه چند وقته نخوندم چیشده!!! سیاوش مطمئناً باز دردسر درست میکنه، آیدینم بد غیرتیه😂 کاور رمانم قشنگه ولی اصلا از رویا خوشم نیومد البته بهش میاد نچسبه😑 آیدینم حیفه براش

Narges Banoo
11 ماه قبل

از آیدین خوشم اومد آفرین بهش بچه باحالیه ینی اولیییین باره از یه شخصیت مرد تو رمان خوشم میادا🤣
چه توفیقی نصیبش شده😂
دختر منم اینجاس😃

SUuu
SUuu
11 ماه قبل

اوه سیاوش چرا عوض شد؟
معلومه قراره دردسر واسه این دوتا درست کنه
ولی هنوزم حس خوبی از آیدین نمیگیرم‌
و
امیدوارم سیاوش کاری نکنه بین ایندوتا‌ اختلاف بیفته که واقعا بد میشه
و در آخر ممنون سحر❤

لیلا ✍️
پاسخ به  SUuu
11 ماه قبل

تانسو تو کجایی دختر؟ یه سر نزنیاااا🤕

SUuu
SUuu
پاسخ به  لیلا ✍️
11 ماه قبل

ببخشید لیلایی خیلی کار داشتم درگیر دانشگاه و اینا بودم ولی الان یکمی از کارام رو روال افتاده دیکه میام سایت از سقوط هم خیلی عقب افتادم دوباره باید برم بخونمش

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

رویا هم تکلیفش با خودش معلوم نیست سحر بانو تندتر پارت بذاررررررررر

camellia
camellia
11 ماه قبل

من از اول نخوندمش,از اواسط,خوندم😍,یه مدت پارت نمیدادی خانوم.🙁مرسی که داری دوباره ادامه میدید.🙏

Narges Banoo
11 ماه قبل

این آیدین بیشتر به شخصیتش میاد تا عکس قبلیه اون قبلیه یه ذره قیافش مغرور میزد😂

دکمه بازگشت به بالا
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x