رمان شاه دل پارت 58
شب بعد از رفتن مهمان ها برخلاف صبح کمک کرد تا تمام کار هایش را انجام دهد
از تمیزی میز ها گرفته تا شستن ظرف ها
گرچه تمیز نمیشست اما همین که به فکرش بود یک دنیا برایش ارزش داشت
زودتر از همیشه به خواب رفتند تا خستگی های یک روز پر ماجرا را از بدنشان دور کنند!
روز های قنشگی بود.
تمام روزهایی که کنار هم بودن بهترین خاطرات را برای هم میساختند
سه ماه اول بارداری در عرض یک چشم به هم زدن به پایان رسید
گرچه دوست داشت نهایت استفاده را از بارداری اش ببرد اما باز هم تمام فکر و ذکرش پی زایمانش بود
بچه ای که بغلش باشد بهتر از یک جنین بود برایش!
کیوان چیز زیادی از بارداری و این ها نمیدانست اما تا وقتی فهمید که زمانش رسیده تا جنسیت نوزاد را تشخیص دهند یک لحظه هم درنگ نکرد
با چنان شادی از مغازه برگشته بود که بیا و ببین.
چندین بار در طول راه تماس گرفته بود و اخطار داده بود که هرچه سری تر آماده شود
تمام این مدت افرا تنها میخندید و هیچ چیزی نمیگفت!
آخر مگر نباید خدایش را شکر میکرد؟!
شکرگذارش بود برای داشتن همسری مهربان مانند کیوان!
از خدایش ممنون بود که خوشبختی اش را با دادن بچه ای کامل کرده بود.
دکتری که برای خودش انتخاب کرده بود زنی بسیار مهربان و البته جوان بود
به یاد داشت که آن روز وقتی کیوان دکتر را دید چقدر سرش غر زد که دوست ندارد دکتر به این جوانی داشته باشد
آخر معتقد بود که دکتر های جوان نابلد و بی تجربه هستند
کیوان بود دیگر!
اما زمان ثابت کرد که دکترش حرفه ای تر از چیزی است که کیوان فکرش را میکرد.
روبه رویش ایستاده بود و یک نگاهش به افرا بود و نگاهش دیگرش به دکتر
بعد از چند دقیقه ی کوتاه روبه کیوان کرد و با لبخند گفت:
-ی دختر کوچولوئه
نباید ذوق میکرد؟!
باید از خوشی یک شهر را شیرینی میداد
چیزی نگفت و تنها با چشم هایش تشکر کرد
افرا از جایش بلند شد و به جای کیوان هم بابت زحماتش تشکر کرد
بدون هیچ گونه معطلی از مطب خارج شدند
در طول مسیر لحظه ای خنده از لب هایش کنار نرفت
جلوی تک تک اسباب بازی فروشی ها می ایستاد و با ذوق نگاهشان میکرد
با همان لبخند دندان نمایش به سمت افرا برگشت و گفت:
-به نظرت این قشنگه؟
رد دستش را دنبال کرد و به خرس صورتی پشمالو رسید.
برای شوخی هم که شده یک تای ابرویش را بالا برد و بعد از فکری کوتاه گفت:
-نه به نظرم خوب نیست
کیوان چشم غره ای رفت و به سمت در حرکت کرد:
-اصلا برای تو که نمیخرم مهم دخترمه که مطمئنم خوشش میاد
با چشم های گرده شده نگاهش کرد که کیوان حتی منتظرش هم نماند
وارد مغازه شد و در عرض چند دقیقه با خرس پشمالو و چند وسیله ی دیگر برگشت
افرا نگاهش را گرفت و به روبه رو خیره شد
مثلاً قهر کرده بود؟
یا حسودی اش میشد؟
مگر مادر و دختر به هم حسودی مکینند!
بله..!
اگر موضوع کیوان و مهربانی هایش باشد مادر و دختر نمیشناسد.
نایلون را در یک دستش گرفت و دست دیگرش را دور کمر افرا حلقه کرد
گرچه خجالت میکشید از نگاه دیگران اما حتی مخالفت کوچک هم نکرد
سرش را کمی نزدیک گوشش کرد و آرام گفت:
-شما عشق منی خب؟!
دست و پایش را گم میکرد و تمام این چیز ها عادی بود.
سعی کرد لبخندش را قورت دهد
کیوان دوباره زمزمه کرد:
-اصلا من غلط کنم دیگه بدون انتخاب تو چیزی بخرم
لبخندی عمیق روی لبش نشست
-معلومه که میخندی،من بدبخت باید اینجا التماس کنم دیگه!
حالا صدای قهقهه اش بود که به گوش میخورد
اخم کرد و گفت:
-هیس آروم بخند بابا
با تعجب نگاهش کرد
-خب صدای خنده اتو میشنون
غیرتی شده بود؟!
جان فدا میکرد برای تمام غر ها و حساسیت هایش.
” آمدی
با دل من بازی شطرنج کنی..
شاه مغرورم و
با دیدن تو مات شدم..!”
خنده اش را قورت داد و با عشقی که در نی نی چشم هایش هویدا بود خیره اش شد
……
کامنت فراموش نشه✨
ممنون از خوش قولیت سعید جونم.😘خوب و قشنگ و “کوتاه”😉 مثل همیشه.😍اوللللل.یادم رفت.😎
خواهش میکنم کاملیا ژون🦋🎈
اره این دفعه خودمم متوجه شدم کوتاه هستش 🤦🏻♀️
🤣🏆🥇
خب من چی بگم الان چقد این پارت احساسی بود🥺توروخدا سعید اذیتشون نکن گناه دارن من میدونم یه انفحارنزدیکه توخیلی بدی😉
ممنون که خوندی نازنین خانم 🥺🦋
حالا دیگه باید صبر کنید و ببینید در پارت های بعدی چه اتفاقی قراره بیافته 😁
آخ من براشون ذوق نکنم یعنی😥🤒 چقدر قشنگن کنار هم، مهی یعنی وای به حالت بخوای بلایی سرشون بیاری⚔️
ممنون لیلا جون😌🥺
حالا دیگه باید صبر کنید فقط 😂🤦🏻♀️
ای خدا چقد زوج قشنگین
سعید تورو امام کارشون نداشته باشش
خیلی بهم میان🥺
چی بگم..😁
چه پارت زیبایی بود خسته نباشی.
امیدوارم بچه افرا سقط نشه.
بدجنس نشو لطفا
ممنون که خوندی گلی🎄🌷
نمیتونم قول بدم😂😁
قشنگ بود ولی کوتاه خسته نباشی
ممنون که خوندی خواننده جان😁🎀
اره کوتاه بود
چون میخواستم امروز از هر دو رمان پارت بدم
بچه ها دقت کردین کیوان چقدر تغییر کرده اصلا یادمون رفته این همون کیوانه که افرارو کتک میزد البته اون موقعه مریض بود ولی خوب بیخیال گذشته الانو بچسبین زوج قشنگمون رو عشقه😉
خسته نباشی سعیدی ❤️😍
ممنون که یادآوری کردی که چه احمقی بود!🤣
ممنون که خوندی تارا جونی🦋🌿
واااییییی بازممم نینیییی نینی بارون شدممم😭😍😍😍😍😍😍🤣🤣🤣🤣🤣
ممنون که خوندی نیوش جان 🤣🤣
یعنی امان از شماها قشنگ میام تو این سایت از لحظه ی ورود گلبم میگیره تا لحظه ی خروج به نوع های مختلف😂😂😂🤣
🧡
عجبااااا🤣
ذوق پسرا برای جنسیت بچهاشون مخصوصا اگر بچه دختر باشه خیلی قشنگه🙂
خیلی..🥺
ممنون از نگاه قشنگت گلی🌿
تروخدا بزار یکم آرامش داشته باشن🥺😥
کیوان خیلی خوبههه🤩🤤
کاش همینجوری بمونن🥺🥺
عالی بود سعیدیییی🤍🥰✨️
قول نمیدم 🤣🤦🏻♀️🥺
ممنون از نگاهت🎈
چرا چهار روزه پارت نداریم?کجایی سعید ژون?😔😓
امروز حتما پارت میدم