رمان عطر تلخ

رمان *عطر تلخ* پارت ۶

4
(2)

 

 

بعد سلام و تبریک گفتن به سمت یکی از میزا رفتیم
دو سه تا دختر اومدن از سر و کول ارمان اویزون شدن و اصرار داشتن که باهاش برقصن
منم رفتم رو یکی از صندلی های کنار میز سرو نشستم
متنفرم از این میزای بدون صندلی
همون موقع بود که ارمان اومد پیشم نشست یه گیلاس شراب بهمم داد تشکر کردم ولی نخوردمش
با کنایه بهش گفتم که توعم نخور میترسم مست شی باز بری یکیو بزنی
تک خنده ای کرد و تمامشو سر کشید
همون لحظه اهنگ ملایمی پخش شد
ارمان بلند شدو دستشو گرفت روبروم و ازم خواست باهاش برقصم

با کمی تعلل درخواستشو قبول کردم و رفتیم وسط
من رقص تانگو رو به واسطه الیکا یاد گرفتم اون موقعا منو به عنوان پارتنر تمرینی مجبور میکرد پابه پاش برقصم

با ارمان رقصیدن حس متفاوتی داشت

چراغای باغ خاموش بود فقط یه رقص نور آروم تو پیست رقص بود
وقتی اون نور میفتاد روی صورت آرمان هر لحظه بیشتر به زیبایی خیره کنندش پی می‌بردم
انقدر اون عطرو استشمام کردم کم کم داشت برام عادی میشد اما هنوز ته دلمو میزد
همینطوری داشتم با خودم فکر میکردم که تو گوشم گفت:
_فک نمیکردم رقص تانگو بلد باشی

+چطور؟!

_من تو آمریکا بودم خب ..اونجا تقریبا ۹۹درصد دخترا توش حرفه ای هستن

اما خب اینجا ایرانه بجز یه قشر خاصی بقیه بلد نیستن

+پس منو جزو اون قشر خاص نمیدونی!!!جالبه

_اون قشر خاص صد در صد شامل تو نمیشه

+میشه اون قشر خاص برام تعریف کنی

_دورمونو احاطه کردن یکم چش بچرخونی میبینیشون

+بیخیال

_چشای قشنگی داری

+والا به زیبایی چشای آبی شما نمیرسه

_چشات انگار با آدم حرف میزنه ولی هیچی نمیشه ازش بهمی

+چه بهتر
_عطر خیلی خوبیم داری

+ممنونم ،ولی من اصلا عطر تلخ دوست ندارم حالمو بهم میزنه
_یعنی من حالتو بهم میزنم؟

+هنوز نه ولی اگه به زدن اون عطر ادامه بدی آره

_ولی من دوسش دارم و قصد ندارم عوضش کنم

این آخرین حرفش بود چون آهنگ تموم شدو ما سمت میز رفتیم
یهو یه زن میانسال ولی خیلی خوشتیپ اومد سمتمون
×سلام من لاریسا هستم

+از آشنایتون خوش بختم

×راستش من رقصتونو دیدم واقعا زیبا هستید

+ممنونم نظر لطفتونه

×من طراح مد تو لندن هستم راستش من واقعا از شما خوشم اومده

اگه بهتون پیشنهاد کار بدم قبول میکنید؟

+میشه یکم بیشتر توضیح بدید!

×البته،من از شما دوتا میخوام به مدت ۱۰ روز بیاید لندن و مدل لباسای من بشید البته ما فشن شو زنده نداریم و فقط شما لباسا رو تن میکنید و ماعکس میندازیم

+راستش خیلی عالیه ولی من تا ۲۵ روز دیگه درگیر یه پروژه هستم

×اوه این اصلا مشکلی نداره برنامه ما یک ماه دیگه قراره اجرا بشه

_راستش من یسری مشکلات شخصی دارم نمیتونم بیام ،متاسفم

×به هر حال این کارت منه اگه نظرتون عوض شد من در خدمتتونم ، ولی اگه نیاید خیلی ناراحت میشم.

واقعا پیشنهاد فوق العاده ای بود نمیدونستم چجوری میتونم آرمانو راضی کنم

قرار بود فردا همه بریم شمال پیش بقیه
اما مریم خانم زنگ زد و گفت که لیام یکم تب داره
چون ماشین ایمانم تو تعمیرگاه بود
با ماشین آراد رفتن و منم جا نشودم
آرمانم چون صبح کار داشت قرار شد منو آرمان فردا ظهر بریم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x