رمان غرامت پارت 18
از روی تخت بلند شدم و به سمت حموم رفتم تا به صورتم آب بزنم..
تمام حرکاتم از روی آرامش بود، به خیال خودم انتقام میگرفتم اونم از کی؟
مهران!
مشتم پر از آب کردم با حرص به صورتم زدم دلم میخاست سرم زیر شیر آب کنم!
حرص کل وجودم گرفته بود تو کتم نمیرفت محروم شدنم از خانواده!
مگه عمو مرتضی قول نداده بود پس چیشد؟
فکر ندیدن عمو حسن شدت آب زدن به صورتم بیشتر کرد،
بلاخره با صورت قرمز از آب دل کندم و صورتم با تیشرت مهران خشک کردم
روی زمین کنار چمدون نشستم که غم توی دلم نشست..
عزیز همیشه میگفت یامورم با یک قطار جهاز میفرستم خونه بخت
ولی الان با یک چمدون!
اشکی سمج از گوشه چشمم پایین اومد روی لب خشکم نشست..
این مصیبت جدایی با حرف امروز مهران سخت تر شده بود!
راستش خودمم نمیخوآستم این روزا به خونه عزیز برم شاید روی رفتن و نگاه کردن به چشمهای عمو حسن و نداشتم..
حتی الان از اون عذاب وجدانی که بخاطر من داره تحمل میکنه قلبم اذیت میشه چه برسه موقعی که درد از توی چشماش بخونم..
زیپ و کشیدم وبازش کردم..
همه وسایلام بود حتی گوشی…، هنوز مهران خونه بود پس برای احتیاطم شده فعلا گوشیام و نبینه!
توی جیب کوچکاش جا دادم و لباسام رو زیر رو کردم آخر سارافن مشکیام با زیری سفیدش و ساپورت کلفت مشکی ام برداشتم..
چشم چرخوندم تا روسری مد نظرم پیدا کنم که در محکم باز شد و صدای عصبی مهران به گوش رسید:
مگه من بهت نگفدم بیا پایین..
سعی کردم نگاهم به چمدون باشه و صدام آروم
-داشتم حاضر میشدم
با لگد به چمدون زد و باصدای بدی خورد به دیوار و کمی از لباس ها ریخت روی زمین
-فک میکنی میتونی من و حرص بدی؟الان بدبخت اینارو در عوض محروم کردنت از خانواده ات انجام میدی؟
آب دهنم قورت دادم و سعی کردم هنوزم خونسرد به نظر بیام دیشب روی خوب و خودمونی شو دیدم پس عصبی شدنت به نفعم نیست!
-نه فقط داشتم آماده میشدم یکم..
چونهام محکم توی دستاش گرفت و بالا آورد، اجبارا دوباره چشمام تو چشمای سرد و عصبیاش گره خورد
-موقعی حرف زدن سرت مثل گاو ننداز پایین..
انگار بوی از ادب نبرده بود!
-فقد یکم طول کشیدم..
به ضرب دستاش از چونهان کشید و که سرم تکون کوچیکی خورد و چشمام از هیکلش جاموند
– تا یک مین دیگه نیای پایین، اومدنم بالا زیاد به نفعت نیست..
در و محکم کوبید و رفت، سعی کردم نفس عمیق بکشم تا از حرص چندتا داد بلند نکشیدم..
تنها کسی بود که هرچی دوست داشت میگفت و زبونم افسار کشیده بود
زودتر دست جنباندم و حاضر شدم تا دوباره نکشیدمش بالا..
حاضر و آماده به سمت در رفتم، نفس عمیقی کشیدم و باخودم زمزمه کردم:
دختر آروم باش!
زود وا نده..
از پلهها آروم رفتم پایین که کمکم اواسط راه پله حاضرای توی سالن معلوم شدهاند
که زودتر از همه حلیمه و مریم با زبون نیش دارشون به چشم اومدند..
اول معرکه رو حلیمه به دست گرفت
-خودشون کماند که این تخمترکه فاسد علیم راهی خونمون کردن..
پام موقع فرود روی پلهبعدی خشک شد و صدای شکسته شدن قلبم توی گوشام سوت کشید و راه نفسم با بغض توی گلوم بسته شد..
-اونام خوب بلدن مادرجآن میدونند چی غالب مردم کنند، پدرمفنگی دخترش میخواد چی بشه!
فروریختم…
هرچی ساخته بودم
مفنگی!
توی گوشام برای هزار بار تکرار شد، بغضم شکست و اشکام تِلک تِلک به قول عزیز مثل مروارید روی گونههام راه بست…
پلکهام لرزید و جلوی چشمام دریای خروشانی گرفت، چقدر آدما میتونند ظالم باشند!
-مامان بزرگ لطفا!
-چیه دختر جان مگه دروغ میگیم؟پدرش جز اینکه معتاد بود کارتن خوابم شد!
لرز توی دستام نشست و مشت شد..
مگه میشه یادم بره صورتِ بابا رو..
موهای پریشون
صورتِ کدر
بدن لاغر و کمر شکستهاش!
دستم به دهنم رسونم محکم فشار دادم
به عقب برگشتم و با حالی زار پله ها رو بالارفتم
خودم به اتاق رسوندم…
روی زمین نشستم و هق جانسوزی که از میان خاطرات کهنه چندسال پیش بود آزاد شد..
اون اگه معتاد بود حتی اگه من و ول کرد،
حتی..
باعث خجالت کشیدنم پیش دوستام شد
پدرم بود..
همونی که عزیز میگفت موقع دنیا اومدنت از خوشحالی غش کرد..
فقط به اون درد لعنتی مبتلا شد!!
مثل بچگیام درست اون روز
کلاس چهارم بودم یک روز سرد بود
خیلی! حتی کاپشن پشمی هم نمیتونست جلوی سرما رو بگیره، بالاخره زنگ آخر خورد
شالی که دور دهنم پیچونده بودم و کلاه تا امتداد پیشانیم پایین کشیده بودم
فقط یک درز کوچیک برای دیدن گذاشته بودم…
همیشه من اولین نفر بودم که از مدرسه بیرون میومدم که زودتر برسم خونه و با عمو حسن پلیاستشن بازی کنم
بیرون از مدرسه روی پیادهرو ایستادم به سختی چشم چرخوندم تا عموحسن ببینم..
-یامور باباجان
صداش اون صدای همیشگی نبود..ولی آوای یامور جآناش درست مثل همیشه
قلبم میلرزوند و خون گرمی درون وجودم پمپاژ میکرد..
انگار برف جاش به شکوفه های درخت سیب داد و من غرق حس خوب
انگار توهم شکوفه ها اونقدر زیر پوستم رفت که کلاه از سر کشیدم تا چشمام صاحب صدای که یک سال ازش بیخبرم شکار کنه..
ولی نبود یا شاید بودم..
ولی چشمام نمیخواست اون جسم نحیف مچاله شده روی کارتن کنار در مدرسه رو همون پدر همیگشی فرض کنه..
ترسیدم..
من از پدرم ترسیدم
از موهای ژلویدهاش حتی از اون استخون های در اومده ترقوهاش
یا پوست سیاه شده از سرماش..
لباساش..
تنها چیزی هنوز مالِ پدر من بود
اون ساعت نقرهای..
درخشش هنوز یادمه
۱۷ام آبان سال پیش من و عمو حسن برای تولداش گرفتیم
حتی خودم قفلاش بستم..
اون پدرم بود!
شکوفه های سیب به آنی جاشون به دانههای برف دادند..
کمکم بچههای دیگه با شوق بیرون اومدند، جلوی دیدم شلوغ کردن
ولی اون لنگان لنگان بچهها رو کنار زد و به سمتم اومد، اشک چکید روی گونهام
یک قدم به عقب برداشتم
چقدر شبیه کاریکاتور آدم بدِ کابوسام بود..
مگه بابا علی همیشه قهرمان نبود..
دستاش و باز کرد، چرا لبخنداش مثل همیشه گرم نبود چرا اون صدفای سفید رنگاش بهم چشمک نمیزد..
گریهام شدت گرفت ، تو اعماق بچگیم فکر کردم اون دزدِ ساعت بابام دزدیده
شایدم بابام توی جای ترسناک زندانی کرده..
بیشتر قدم به عقب برداشتم…
-یامور بابا چرا گریه میکنی؟ببین بابا اومده!
هق زدم تن و بدنم لرزید،
-علی..؟
صدای عموحسین بود، کیرو علی میخوند؟ اون مرد ترسناک روبهروم با خوندن اسم علی به سرعت عقب گرد کرد و رفت
بین بچهها غیب شد
درست مثل همون آدم ترسناک توی خوابم که هرموقع عموحسن بیدارم میکرد
میترسید..
عمو حسین به سرعت به دنبالش دوید
چقدر بعد اون روز از بیتابی بابا علیام تب کردم و از خواب پریدم..
نمیدونم چرا هرموقع به عزیز میگفتم که اون آدم بابام و دزدیده
اشک میریخت..
چون اون بابای واقعیم بود..
من تو اوج پچگیم آخرین آغوش از خودم محروم کردم!
دستم دور زانوم گره کردم و سرم گذاشتم روش
کاش محرم این خاطره ها پیشم بود..
دست دور شونهام مینداخت و میگفت:
بابات یک روز برمیگرده!
پارت جدید ارسال شد یع پارتت طولانی😌❤️🔥
😭😭😭😯وای الماس جان من بذاریکی پشت این دختردربیاد گناه داره قلبم دردگرفت….چقدقشنگ توصیفش کردی انگارداشتم باچشمام همه چیزومیدیدم قلمت خیلی خوبه دخترموفق باشی هرروز بهترازدیروزباش گلم
مرسی نازی جونم
راستش این خاطره یکی از دوستامه، پدرش اعتیاد داشت همین اتفاق براش افتاده بود
کلا چند ماه افسردگی داشت
واقعا اعتیاد یک درد بی درمون دردناکی شده مخصوصا برای خانواده اون شخص🥲
خیلی بده واقعا خداسرهیچکس نیاره
پارت بعدروکی میدی
فردا
البته بعدظهرش
صبح ویرایش میزنم
واقعا مخصوصا برای بچههای کوچیک که روحیه لطیفی دارن..
یه چیزی بگم من پری دریایی روخوندم ولی اینجاقلمت حس میکنم قوی تره همینطور پرقدرت بروجلوعزیزم واینکه پارت های طولانی باعث جذب خواننده میشه
هعی پری دریایی احتمالا کلا ویرایشش کنم دوباره بزارم البته بعد از اتمام این رمان اون و شروع میکنم
میدونی بیشترین تاثیر تو قدرت قلم نویسنده نظرات مثبته و همراهیه
اونا مشتاق میکنه که پر قدرت تر ادامه بده
تا همراهی شماهم باشع من عالی مینویسم و طولانی🥰
میدونی حس میکنم وجودخودت تنها واسه قدرت قلمت کافیه همینکه همیشه بگی من میتونم پس صددرصد میتونی تودخترقوی هستی شاید واسه رشته ای که انتخاب کردی ناراضی باشی ولی واسه نویسندگی عالی هستی
وای میبینی انکارفقط من وتوجغدیم بچه ها همه خوابن
من داشتم فیلم میدیدم اومدم سر بزنم ببینم تایید شد یانه که دیدم کامنت گذاشتی
منم داشتم با نامزدم حرف میزدم اومدم دیدم پارت اومده بس که تأثیرگذار بود نتونستم منتظرفردابشم کامنت بذارم صبح هم خیلی کاردارم دارم میرم چندتا آرایشگاه ببینم
عروسیات کیه؟
سی تیر دیگه چیزی نمونده
مبارکت باشه عیزم🥰
به قانون جذب اعتقاد داری؟
کاش به نتیجه که تو رسیدی بقیهام برسند
نازی ت رشتهات چی بوده؟
من تجربی خوندم خیلی دوست داشتم متخصص مغزواعصاب بشم ولی متاسفانه کنکورگندزدم بیهوشی آوردم ورفتم نخواستم دیگه وقت تلف کنم وپشت کنکوربمونمیه مدتم دچار افسردگی شدم کلاکار روبیخیال شدم ولی بعدازعروسیم حتما میخوام برم سرکار
رشته خوبیه؟
موفق باشی گلم
واییی ، نویسنده ی عزیز
این پارتت ، فرا تر از فوقالعاده بود !!
من که تا حالا این تجربه رو نداشتم ؛ با تمام لایه های قلبم ، احساسش کردم
خیلی خیلی ممنونم 💋🥰❤😍
لطفا با همین قدرت ادامه بده !!
قلمت جاودان !!
موفق باشی 👍🏻
مرسییی گلمم🥰🤩
انشالله هیچوقت از روی واقعیت حساش نکنی عزیزم
چشم با همراهی شما قووی ترم میشه😉
خیلی ممنونم ، عزیز دلم ❤💋
شما هم همچنین
انشاالله
از به بعد سعی میکنم که برات کامنت بزارم
🥰❤️🔥
لطف میکنی
الهی بمیرم براش😭😰💔💔💔
مهران عوضی دوست دارم با همین دستهام هم تو رو خفه کنم هم اون خونواده لعنتیتو البته به جز مالک🤧🤧
🥲💔
مهران گناه نداره خانوادهاش عنان😂
مهران بدنیست یعنی ذاتش بهترازبقیه خانوادشه خب رفتارشم میشه گفت حق داره آخه داداشش روتازه ازدست داده اونم به دست عموی همین دختر خب این خیلی سخته بایدیکم بهش حقم داد
توهم گیردادی به مالک
وای چقدگرمه من امروزبایدمیرفتم آرایشگاه ولی هرکاری میکنم حسش نیست امیرعلی زنگ زدگفتم بذارش واسه بعدازظهر خیلی گرممه
یه چیزی بگم بخندی دیشب امیرعلی من آورده موهامو اندازه گرفته میگه حق نداری حتی یه سانت هم کوتاه کنی رنگم نمیکنی خودمم که با آرایش زیادمخالفم الان من فقط موندم برم آرایشگاه چیکارتوخونه خودمودرست کنم بنظرت بهتر نیست بااین خواسته های آقا
وای خدا😂😂
نه خب الان که آرایش غلیظ انجام نمیدن برو آرایشگاه موهات مشکیه رنگ نکنی بهتره هر چی ساده تر قشنگ ترم میشه یه آرایش ملیح هم بگو رو صورتت انجام بدن
یه چیزی میگم نگی این دختره چقد امله ولی من تاحالاآرایش نکردم یعنی همه ی آرایش من یه رژتنهاست اونم اونقدکم رنگ که به زور میشه فهمیدرژ زدم
نه اصلا تعجب نمیکنم منم زیاد اهل آرایش نیستم اتفاقا تازگی ها یکم ریمل میزنم وگرنه تنها آرایشم کرم و رژ بود سلیقهایه دیگه عزیزم آدم باید خودش خوشگل باشه آرایش هم زینت صورته که زن رو زیباتر از قبل میکنه
آخه پوستم روشنه مژه هامم اینقدزیاده احتیاجی به ریمل ندارم ولی متاسفانه باعث مسخره ی بقیه هستم برام مهم نیست ولی خب گاهی اوقات واقعاداغ میکنم به همه چی آدم گیرمیدن آخه یکی نیست بگه به شماچه من اینجوری دوست دارم….🤬
چه خوب😊
هر کاری کنی حرف مردم پشت سرته آدم بخواد با حرف این و اون زندگی کنه پس باید بست خونه بشینه تا کسی اونو نبینه
سعی کن خودِ خودت باشی زیبا و آراسته
بابا موهام تازیرباسنم دیگه زیادی بلنده آخه من چه مدلی انتخاب کنم تازه چندمدت پیش چندتا آرایشگاه دیدم همشون گفتن بایدیکم موهاتو کوتاه کنی
موهات انقدر بلنده موخوره نداره؟؟؟
نه مامانم هنوزم مثل بچه هامنومینشونه وهزارجورتقویت کننده به موهام میزنه وشونش میکنه بعضی وقتا حس میکنم دوسالمه
ایول به مریم بانو😂
مامانم عشقه منه ولی این روزایکم بی اعصابه درکش میکنم خودمم برام سخته بخوام ازشون دوربشم ولی بابام قول داده خودش بعدیه مدت کاراشودرست کنه بیادپیشم
تو رمان هم بی اعصاب و دوست داشتنیه😂
خب چی از این بهتر خانوادهات هم میان پیشت😊
البته اینوبابام گفته فکرنکنم مامانم بیاد
مامانت مغرورهها😂
بیش ازحد بیچاره بابام😂
ایول به مریم بانو😯🙃
مثل بابام گفتی باهم همیشه به مامانم میگه مریم بانو میدونی من دوست دارم در آینده زندگیم مثل مامان وبابام باشه اوناواقعاعاشق همن بابام وقتی مامانم ونگاه میکنه بعداین همه سال هنوزم چشماش برق میزنه هنوزم ازسرکارکه میادهمدیگه رومیبوسن بعضی وقتا بهشون میگم منم اینجاهستم ها بابام میگه هستی که هستی چیکارت کنم چشاتودرویش دختره ی پررو🤣🤣
آخیی😥😥
باباتو ندیده شخصیتش رو دوست دارم خدا نگهشون داره برات😍
خب تو هم خانم نازی دیگه امیر همیشه چی صدات میزنه؟
امیرعلی همیشه میگه نازنین خانمم ولی وقتی تنهاییم نه هر دقیقه یه اسمی دارم🤣
اوکی فهمیدم بقیش مثبت هجده😂😂
منحرف نشوبابا همون عشقم جونم نفسم خانومم قلبم ازاین چیزادیگه
چه رمانتیک😟😟😂😂
واقعا بلنده حداقل تا روی کمرت کوتاهش کن
میگم که امیرعلی اجازه نمیده میگه کوتاهش کنی نه من نه تو بابا بامتراندازه گرفته که بعدازعروسیم هم اندازه بگیره یه سامان کم نشه من نبایداینوبکشم
چه حساس😯
با همون متر خفش کن🤣
وای نگومگه دلم میاد……خیلی چندش بودنه؟🤣🤣🤣
آره خیلی انقدر بهش رو نده بابا مردا همینجوریشم پرروئن😂😂
ولی بخوام جدی بگم این خیلی خوبه که برای خصوصی ترین چیزاتون هم نظر میدین مثلا منم اگه ازدواج کنم نمیزارم شوهرم ته ریشش رو بزنه یا موهاشو هم اونجور که من میخوام باید درست کنه
عاشقا زورگو هستن دیگه الان امیرعلیم روت حساسه و باید خوشحال باشی
من فکر میکردم فقط من ازته ریش خوشم میادنکوکلاهمه دوست دارن امیرعلی همیشه بخاطر من یه کوچولوریش میذاره چقدم که بهش میاد یه اعتراف بکنم زیادی رودلم سنگینی کرده دیشب که اومدپیشم تازه از آرایشگاه اومده بود خیلی جیگرشده بودواسه اولین بارخودم رفتم توبغلش وصورتشوبوسیدم ولی بخداقشنگ حس کردم ازخوشحالی پرواز کرد🤦
نه منم اینجوری هستم😂🤦🏻♀️
ببین تا الان چه جوری بودی که با یه بغل رفته رو ابرا بابا بسه عقدهایش کردی بدبخت رو
بخدادلم میخوادیکم شل کنم خودموولی خجالت میکشم زیادی معذب میشم بخداهمینم تایه ساعت نمیتونستم توصورتش نگاه کنم که خندید گفت نازنین خانم نمیخوای نگام کنی بخدایه بوس ناقابل بود اونم رولبم که نبوداینجوری چشاتومیدزدی
همیشه اوایل سخته درکت میکنم من با یه حرفم خجالت میکشم همین بغل و بوس هم داشتم تایپ میکردم خجالتم میومد🙈🙈
بفرما میبینی گفتنش هم سخته چه برسه به انجامش
وااا یا شما دوتا خیلی خجالتین یا من خیلی چیزم 😂 🤦♀️
تو خیلی چیزی 😂😂
😂 😂
نه عزیزم توچیز نیستی مازیادی مثبتیم
حالا وقتی داشتم سکانس های اونجوری امیر و گندم رو مینوشتم با اینکه زیاد مثبت هجده نبود یکم معذب بودن همش میگفتم لیلا زشته مردم بخونن چی میگن😂🤦🏻♀️
یه جوری میگی انگار پورن نوشتی😂🤦♀️
دوتا ماچ و بغل که چیزی نداره😁😂
آره خداییش ولی خب بازم یه جوریه برام
فکر کنم من و نازی غیر عادی هستیم😂
لیلا از الان دلم واسه شوهرت میسوزه😂🤦♀️
چرا 😂😂 من کلا یه جوریم فقط میخندم یعنی بخوام عشوه بریزم کار خراب میشه بنده خدا فکر میکنه دیوونه شدم
بعد یکمم بدجنس و وحشی هم تشریف دارم آخر سر طرف رو روانی میکنم😂😂
ببین خودت الان دلایلی که دلم باید براش بسوزه رو گفتی😂😂
ببین من تو فانتزیام شوهرم باید اجازه بده بازوهاشو گاز بگیرم😂🤦♀️
اصلا به طرز وحشتناکی هر چند وقت یه بار باید حرصم رو با گاز گرفتن خالی کنم😂🤦♀️
عی خدا منم خیلی خوشم میاد اصن وقتی یع بازوی تپل نمیبینم دلم میخاد گاز بگیرم🤣🤦♀️
فک کردم فقط من اینجوریم🤣🤦♀️
شما دیگه رددادین
بریم زیر پارت رمانت اینجا دیگه خیلی شلوغه
منو وتواعجوبه ایم
لیلا توووو خیلی مثبتی
کلا جدا از شوخی بنظرم رمانا باید باز نوشته بشند یعنی اون اتفاقاتم نه حالا کامل یع چیزاش باید بنویسی آموزنده باشه
من یادمه اولا که رمان میخوندم بعد میرسید به اونجا محرفیاش بعد مینوشت من رو تخت انداخت بعد سه نقطه میزاشت میگفت از دنیای دخترونگیم اومدم بیرون وارد مرحله فلان شدم
بعد من چن روز فکرم درگیر بود مگه ازدواج مرحلهای😂
🤣 🤣 واییییی
از نظر من برا کسی که ندونه همون سه نقطه بهتر از توصیف جاهای منحرفیه
برعکس بدونه خوبه بیشتر الان از ۱۶ به بالا رمان میخونن بنظرم باید بدونند چیز عجیبی که نیست
من خودم از دوازده سالگی رمان میخونم چیز بدی نیست ولی اینکه یه دختر دوازده ساله از رمان بخواد آشنا شه بده از نظرم
از دوازده سالگی میخوندی؟
من چهارده سالگی
الان دختر دوازده ساله سه تا رل داره ستایش جان اون بگه بهش خوبه یا ما نویسنده ها🤣
آره😂🤦♀️
همه اینجوری نیستن که 😂
بعد شک نکن شونزده به بالا ها قاعدتا از دوستایی جایی شنیدن راجبش و اطلاعاتشون کافیه😂
آره لنتی پات میزاری تو دبیرستان انگار زنگ تفریحام کلاس انواع موضاعات داری😂
🤣🤣🤣🤣حالا رمان منوواسشون کامل تعریف کن سه نقطه هم نذار البته اگر کارم به بیمارستان نکشه بااین ترسم
نازی هر چقدر تلقین کنی به خودت و بگی کارم به بیمارستان میکشه شک نکن این اتفاق میافته…
یکم ریلکس کن… تو که شورهتم خدا رو شکر خوبه و حواسش بهت هست…
انقدر هی نگو فلان و بهمان ای بابا😂
تا من به اون قسمت برسم تو تجربهاش کردی میای بهم میگی من برا بقیه مینویسم😂
مثبت که آره ولی به نظر من زیاد نباید بهش پرداخته شه مگه فیلم آموزشیه در حدی که به روند رمان کمک کنه حالا اونجوریم نه که بغلم کرد و تموم یه حد وسط داشته باشه بعضی رمان ها هم واقعا شورشو در آوردن بچه دوازده ساله هم پای گوشی نشسته براش تاثیر بد داره
آره میگم دیگه کاملاش نه تا یجای اونجوری که سه نقطه میزارن بنظرم کنجکاوتر میکنند
نازی فک کنم انقدر که امیر علی تشنه است شب عروسیت بیچاره شی 😂 😂 😂
نگاه توروخداتوهی میای یه تیربه من میزنی ومیری ها یعنی شدی بلای جونم …..نه خبرم امیرگفته تاخودم نخوام کاری باهام ندارم خوبه تو جای اون نیستی که اگربودی فکرکنم پدرمنودرمیاوردی🤦😞
نازی بنده خدا رو چقدر منتظر میخوای نگه داری؟؟😂🤦♀️
فک کن یه بوس رو لپش زدی داشته ذوق مرگ میشده تصورش کن برا بقیه چیزا😂
بعدشم خجالت واس چی میکشی شوهرته خوب…
با اون کارای خاک بر سری نکنی با کی کنی؟؟؟ 😂😎
ازدست تودختر
خیلی ناراحت نباش چندروزدیگه خواهی نخواهی مجبورم به کارای خاک برسری
😂😂 خیلی خوبه که برده نفسش نیست و میتونه خوددار باشه از این دست مردا خوشم میاد ولی همونجور که اون درکت میکنه و بهت احترام میزاره تو هم خواسته هاش رو ندیده نگیر رک بگم بوسش کن بغلش کن مردا عین بچه میمونن تشنه نوازش و محبتن
الان دارم پیشرفت میکنم خیلی بهترازقبل شدم ولی خب بعضی چیزا واقعادست خودم نیست باورکن وقتی منومیبوسه اصلا میرم یه دنیای دیگه تموم بدنم بی حس میشه بیچاره میگه حالامن ببوسم لذت ببرم یاتوروبگیرم زمین نیفتی😊ولی واقعاامروز به خودم قول دادم ببوسمش
تو چرا انقدر گندمی🤣🤣🤦🏻♀️🤦🏻♀️
خب بشینی به نظرم بهتره😂
دارم مشاوره زناشویی میدم🤦🏻♀️🤦🏻♀️
ببین دخترم نازنین جانم خجالت خوبه اما وقتی مانع چیزی بشه باید کنارش گذاشت سعی کن از این پیله ای که دورت ساختی بیرون بیای نمیگم یهو برو بغلش و بوس و این چیزا نه یکم سیاست زنانه به خرج بده یه جوری که اون طرفت بیاد و تو هی ازش فرار کنی یه لباسی میپوشی چشاش دربیاد بعد عین ماست بهش زل نزن اگه برات سختته چشاتو ببند و بوسش کن مطمئنا بعدش ولت نمیکنه ولی تو سریع وا نده از دستش فرار کن تا بیشتر کلافهاش کنی بزار همیشه براش دست نیافتنی باشی
من کلا دست نیافتنیم امیرعلی میگه فکرکنم اگرپیرهم بشم کنارت بازم همینقدر به اندازه ی الان تشنه ی فقط یه بوسم ازت ….متاسفانه آقاهمش وقتی ایستادم منو گیرمیندازه …وای نگومن گندم نیستم اون دختره دیگه خنگ بود
من به جای اون دارم حرص میخورم یه کاری کن تو رمان فحش نخوری جان من😂
اونوکه میخورم اولین نفرم ستی اینقدفحش بارونه میکنه که جدوآبادم هم آبادمیشه🤣🤣
خب اونم اشتباه میکنه وقتی میبینه میفتی باید جای دیگه خفتت کنه😂😁
بازم گندم یکم باهاش راه میومد کجاش خنگ بود آخه🤔
هیچی شوهرش شب عروسی ولش کردرفت خنگ نیست من باشم خفش میکنم اصلامیکشمش
حتما اینجوری بیشتربهش خوش میگذره دیگه …خفت روخوب اومدی🤣🤣واقعا هم هفتم میکنه شانسم نداره بایه مرده طرفه بیچاره
نازی همین جوری دست نیافتنی هست برای امیر بد بخت😂😂😂😂
ولی یادته لیلا هی میگفتی امیرا فلانن… ببین امیر نازی چه خوبه😂🤦♀️
قربونش برم من آره بخدامطمئنم هیچ مردی اندازه ی امیرعلی نمیتونه باکسی که محرمشه درحدفقط چندباربوسه توسه سال سرکنه
خدایی کمن همچین مردهایی
ایشاالله من و ستایشم یکی مثل امیر تو پیدا کنیم 😂😂 فقط احیانا چشم مشکی باشه
ایشالااا😂😂
چشم مشکی ش مهم نیست برام فقط خوشگل و خوشتیپ باشه کافیه😁😂
حتمابراتون سفارش میدم امیر من چشماش قهوه های روشن
ولی فکرنکنم ستی ازاین مثبتاشوبخواد🤔🤣
شوهر تو که مثبت نیست😁😂
بهش یکم رو بده ببین چی کارا که نمیکنه
اینوخوب اومدی اگر بهش روبدم فکرکنم بایددوقلوبزام🤣🤣🤣🤣
تو لیست خریدت برا من چشم آبی بزن خواهشا تک پسرم باشه😂
نه بابا تو دیگه خیلی پرتوقعی😉
چیه مگه🥲
اینا ک هنووو کمه
سه سال صبر کردهه
لنتی ایوبه🤣
آره بخدابمیرم براش
شماها میگفتین امیرا اینطورین وگرنه من امیر عابدزادهمو با کسی عوض نمیکنم😂😂
دارم خل میشم کم کم
خل بودی لیلا🤣🤣
ببند فقط😂😂
🤣🤣🤣🤣🤣
بچه ها من باشماحالم خیلی خوب میشه توروخداهمیشه باشین خیلی همتون دوست دارم البته لیلارویه جوردیگه ولی بازم همتون عزیزین برام😘
چون لیلا رو بیشتر دوست داری من میرم اصلا🤣🤣🤣
منم دوست دارم بچه دار هم بشم روزی با اونم بیام تو سایت با هم حرف بزنیم دوست دارم روزی برسه همه بیاین شمال خونه من😂😂
لیلا میگن تعارف اومد نیومد داره هااا😂😂😂
به خودت میای میبینی فردا صبح در خونه تیم🤣🤦♀️
هی نگو بیاین بیاین دیدی اومدیم یع چن ماه وایستادیم پیشت🤣
تبعیض قائل شدی🥲
نه همتونو دوست دارم ولی لیلا کسی بود که قفل رازهای منوباز کرداول ازهمه بالون درددل کردم کلا یه حس مثبتی بهم میده ولی همتونو دوست دارم عاشقتونم بخدا
اصلا نمیدونم چرا انگیزه نوشتن ندارم یعنی ایده دارما میدونم باید چیکار کنم ولی انگار مغزم قفله 😓😓
اینجوری بخوام پیش برم مثل رمان دلارای میشه ماهی چند تا خط میتونم پارت بدم الان قسمت یازده رو هنوز کامل نکردم
فدای سرت کجاش گیرکردی بگوتاازواقعیت کمکت کنم
نه میدونم باید چی بنویسم ولی انگار انرژیم رو از دست دادم مرسی عزیزم گاهی اینجوری میشم الان که داشتم مینوشتم یهو قلمم روون شد😂
😂 😂
😂لیلا خیلی داری سخت میگیریاااا 😁
خب عزیزم باید سخت بگیرم نویسندگی کردن هم این مکافات رو داره دیگه🙃
واقعانم اینقد که هی پاک میکنم از دوباره مینویسم پاره شدهام😐😂
پوف بیا بغلم🤗😭
🫂❤️🔥
به مهران چه؟؟؟ خانواده مهران خانواده مالک هم هست و ااون عوضیا رو باید خفه کنی نه مهران رو😡😡😡😡
وای فکرکنم توتاآخراین داستان سرمالک خودتوهلاک کنی
چون مهران از هر بهانه ای استفاده میکنه که یامور رو اذیت کنه مگه این دختر چه گناهی کرده جز اینکه به خاطر عموش پشت پا زده به آیندهاش مهران هم چون نمیتونه از عمو حسنش انتقام بگیره گیر داده به این بدبخت طرف مالک رو میگیرم چون از همشون عاقل تره و یه جورایی حس میکنم تافته جدا بافتهست😂
میترسم ته داستان بفهمی ازهمه بیشعورتره اون موقعیت که قیافت دیدنی میشه
آره خب باید از این آدمای آروم و مرموز ترسید چون یهو یه کاری میکنند که انتظارش رو نداری ولی اگه الماس کاری نکنه فعلا به مالک اعتماد دارم 😂
🤣🤣🤣خیلی مطمئنم نباش
به مهران اعتماد کن لیلا😁😎
نمیگم آدم بدیه نه خب اونم تو منگنه قرار گرفته مجبور به این ازدواج شده از اون طرفم مرگ داداشش روش تاثیر گذاشته ولی اشتباهی داره رو سر یامور حرصشو خالی میکنه اتفاقا میتونم بفهمم چقدر دل رحمه و مهربونی هم تو وجودش هست
اما نمیدونم چرا ازش خوشم نمیاد کلا گیر دادم به مالک احساس میکنم یه جذبه و ابهتی داره که مهران از داشتنش عاجزه
آره توجه کردی همه ما انسانا اینجوریم زورمون به کسی نرسه سر یع بی گناه خالی می کنیم
میخام نامزدش بیارم😎
نامزدش کیه دیگه🗡🗡
بزا بیاد یع دافیه🤣
منم با نازی موافقم لیلا😈😂
خبیث کی بودی تو☹️☹️
والا لیلا جان کی از تو خبیث تره🥲😂
الان مهران کاریش نداشت ک😐
اون خانواده کثافتش بودن😂🤦♀️
چرا همون اول با نیش و کنایههاش میخواست روحشو خراب کنه
تو هم ازش طرفداری نکن یه لشگر آدم دوروبرشه…یامور بدبخت تنها میونشون اسیره
نترس مهران با یاموره😎😂
در آینده چرا ولی فعلا که تنهاست
ینی مهران تا ستی داره نباید غم هیچ و داشته باشه😂
سلام پارت جدید نیومد هنوز؟
قلبم برا یامور شرحه شرحه شد🥺💔
یاد فارسی دوازدهم افتادم درس نیستان این شرحه شرحه هزارتا مجاز و استعاره و مرگ و درد داشت🤣🤦♀️
😂😂💔