رمان غرامت پارت 6
چندبار حرفش را حلاجی میکنم، من صلحاش را دوست داشتم منتها قوه عقلانیم این را نمیفهمید که چرا من باید این موضوع را بدآنم..
-میدونم، تو ناز پروده عموهاتی و عزیزت، ولی بالاخره که باید بری خونه بخ..
کارخانه پیچ و خم مخم به آنی از حرکت میایستد، بدنم را به عقب میکشم که عمو ترسیده حرفش را قطع میکند صدایم میلرزد و وحشت دارد هضم حرفش زیادی سخت نیست؟
-چی..میگی عمو..
تُن صدایم بالا میرود، عمو چشمانش رنگ میبآزد و پر از غم میشود اینبار مکث را کنار میگذارد..
-دخترم راهی نمونده، به ولله من نخآستم تو توی قضیه بآشی، ولی بابا جان اونا دل خوشی از سمیرا ندارن خانواده هاشمام که دیگه دختر نداره!
من میلرزیدم از ترس او خودش را محاکمه میکرد، بدن لرزانم را اجبارن بالا کشیدم که طره ای از موهایم روی شانهام ریخت..
-بابا جان اگر اینکار نکنی مالک حسن و میکشه، اگه فرشته بشه زن حسن، جون مالک وصل فرشتهاس دیگه شوهر خواهرش و که نمیکشه!
حال بهمپیچ خوردهام دست خودم نیست، صدای لرزان را بالا میآورم
-خوب فرشته بشه زن عمو حسن…به من چه..
اینبار عمو هم مثل من برمیخیزد و چشمانش پر میشود از خواهش
-عمو جون اونا پسر نوجونشون پرپر شده، حلیمه به زور راضی شد
به شرطی که…
دختر علی زن مالک بشه!
از حرص دستانم را بند گیس هایم میکند و میکشم
-به من چههه
عمو جلو میآید دست هآیم را میگیرد، اینبار لحنش هم خواهش گونهاست..
-به عمو حسنات فکر کن، به سختی حلیمه راضی شد نکن این فرصت و از دست نده!
همه چی برایم گنگ است(دخترعلی زن مالک بشه) در سرم چرخ میخورد.
فرشته میآمد که گروی جآن حسن باشد، من گروی کدام جآن بودم؟
فشار دستآنم روی گیس هایم بیشتر میشود، حرف های عمو برایم گنگ تر..
همچی برایم یک شک بزرگ بود..
مردن میثاق..
عربده مالک و مهران..
وعده مرگ عمو..
بیخبریم..
کما رفتن عمو سجادم..
حالا زنِمالک شدن!
گونهام به آنی میسوزد، فکم به سمتی میچرخد
کمکم زمآن برایم جریان پیدا میکند..
قدرت از دستانم میرود، دستی موهایم را بیرون میکشد..
تن بیجانم را کسی میگیرد و خاموشی..
***
زانوهآیم را درآغوش گرفتم و اشکانم تِلک تِلک از گوشه چشمانم میریزد،آرام زیر لب زمزمه میکنم:
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
هق آرامام در گلویم خفه میشود، از دیشب و حرف هآی عمو مرتضی من خودم را در اتاق زندانیکردهام!
نمیدانم قصد و هدفم چیست؟
مدیون جآن عمویم باشم که اگر حتی به آن فکر کردهام..
تنها چیزی که مرا سوزآند بی کسیم بود!
کَسم، پشت و پناهم همآنی که میگفت
گرداگرد شهر میگردد تا شاهزاده را برآیم پیدا کند،
همآنی که میگفت هر کس تو رو بخآهد
اول باید امتحانش جآی من پس بدهد!
حالا نبود که ببیند مرا برای مالک خواستن، همآنی که قصد جآنش را دارد!
در این چندساعت فقط این را از خودم میپرسم!
من قراره است بهای جآن میثاق پا در آن خانه منحوس بگذارم؟!
من چطور با چشمآن پر از نفرت هر روز آنها سر کنم مگر آن سوز نفرت چشمآن مالک و مریم از یادم میرود..!
آرام در کوبیده میشود و بعد صدای لیلا بانو
-زنعمو جآن، عموت میگه زود فکرات بکن لااقل تا شب جواب بده میگه مالک دوست و رفیق زیاد داره………
زبونم لال جای حسن و حسین و پیدا میکنه!
هقام اینبار با صدا بیرون میجهد
-عزیزم شکنجه گاه که نمیخآی بری، ببین فرشته برای نجآت جون داداشش بی چون و چرا قبول کرده!
از شکنجه گاهم بدتر است آنجا، مگر حلیمه با عزیزم قیاس میشود؟
یا مالک با عمویم؟
یا حتی مریم با سمیرا؟
اصلا آن ها فرسنگ ها باهم فاصله دارند!
-یامور به عمو حسنات فکر کن، به حسین حقِ رویا نیست بی پدر بمونه!
راهی نیست باید فدآ شوم، هقهقم بیشتر میشود و ناله های لیلا بیشتر عذاب وجدانم را قلقلک میدهد..
میدآنستم عمو مرتضی در سخت ترین شرایط سعی بر انتخاب بهترین راهاست!
راهی نیست گویا باید جآنم را برای میثاق بدهم مالک را خالی از حرص کنم او زنده بمآند..
هقهق کردنم دیگر از شمارش افتاده، حالوزارم مانند آنانی که به ته خط رسیداند شده!
تا آخر شب لیلا بانو روضه خواند و من هق زدم، آخرشب شد و منتظر جواب!
چه تلخ😕
چقدر دلم برا یامور سوخت🥺💔
زنیکه دیوونه میگه شکنجه گاه نمیخوای بری😑
🥲💔
هعی هیچکی از دل یامور ک خبر نداره هرکی برا خدش یچی میگه😂
با مالک ازدواج میکنه؟ 🤦♀️
واقعا براش متاسفم که خودشو قربانی عمو هاش میکنه
ببینیم سرنوشت چه خابی دیده🙄
خودت باشی این کار و نمیکنی؟
من نمیکردم😁🤦♀️
البته من عمو ندارم ولی بازم بعید میدونم ازدواج میکردم😂🤦♀️
ای خودخواه😂
معلومه که اینکارو نمیکردم
عمو هام که نه ، برادر های پدرم اونقدر پدر و مادرو رو اذیت کردن که الان بهم بگن برو بکششون این کارو میکنم!
خوب آره تو خاطره بدی از عموت داری نه یامور که جونش به جون عموهاش وصله
بنظرمن با اون پسره مهران ازدواج میکنه 🙁
اگه من بودم که نه والا جرعت داشتن سمت خانواده م بیان
دیگه ببینیم…🙄😂
ببینید خودتون تو شرایط یامور بزارید میبینید که یجورایی مجبورید
نه والا جای یامور بودم و هرچه قدر هم به عمو هام وابسته بودم و دوستشون داشتم میگفتم “نه”
راستش آره زندگی آدم چیزی نیست که باهاش قمار کنی
ولی اگر بدونی که قراره با تصمیم تو جون یک نفرم قمار بشه از قضا تمام جونت بهش وصله این کار و میکنی
نمیدونم شاید استدلال من اینه
حق با توعه ولی نه در رابطه با هر کسی
مثلا من خودم با داییم خیلی صمیمیم ولی اینکار رو براش نمیکنم ولی اگه بابام یا برادرم باشه میکنم…
البته یه سریا ذاتا فداکارن مثل خواهر من… حتی حاضر واسه دوستاشم این کارو بکنه🤦♀️
آره دقیقا افراد باهم متفاوند
یامور خودش تنهاست از اولم با همین عموهاش بودع یجور هم پدر هم باباش
به خود شخص بستگی داره که چه انتخابی کنه
👍
میدونی وقتی ببینی راه دیگهای نیست مجبوری به خواستهشون تن بدی اونم وقتی جون یه نفر دیگه در میونه اصلا غریبه هم باشه وقتی فکر کنی با ازدواجت دیگه نمیمیره یه حس خوبی پیدا میکنی با وجود بدبخت شدنت البته یامور اینطور هم جون یک نفر دیگه رو نجات داد هم میتونه حداقل زندگیشو درست کنه خدا رو چه دیدی شاید عاشق همدیگه شدن
من مخالفم لیلا شاید بگی خود خواهم ولی اصلا خودم رو فدای کسی که نمیشناسم نمیکنم…
به فرض اینکارو کردم اون وقت شاید نتونم زندگیم رو درست کنه… اون وقت تا آخر عمر به جای یکی دیگه عذاب میکشم…
آره خب نظرها متفاوته ولی وقتی مرگ و زندگی کس دیگه ای در میون باشه قدرت تصمیم گیری سخت میشه یامور مجبور نیست میتونه بگه نه ولی بعدش چی میشه شاید مقصر نباشه ولی اتفاقات بعدش باعث عذاب وجدانش میشه که این براش بده
خیلی این پارت قشنگ بود و با قلم زیباترت قلبم از این همه درد یامور فشرده شد … دخترک بیچاره داره مهره سوخته جنگ بقیه میشه همه میخوان با این ازدواج جلوی فاجعه رو بگیرند ولی نمیفهمن چی به سر یامور میاد
قراره آیندهاش چی بشه تو اون خونواده زخم خورده که پر از کینه و انتقامن😔
هیچی دیگه هرروز بایدمنتظر یه جهنم جدیدباشه
😔💔
مررسی گلمم😊
آره مخصوصا خونهای که یامور میره جوون از دست دادن🥲💔
بمیرم خیلی حالم بدشد ولی منم اگربودم واسه نجات جون همچین عمویی جونمو میدادم ازدواج که سهله….
آره منم وقتی رمان رو تایپ میکنم خودم تو شرایط یامور میزارم مبینیم که این کارا میکنم😔
ولی امیدوارم آخراین انتقام یه عشق پاک نصیب یاموربشه حداقل به پاداش ازخودگذشتگیش
انشالله عیزم🙂