رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۴
پایش را با یک پارچه بست و باهم روی تخت نشستند
از بچه گی هروقت زمین میخورد زانو هایش خون می امدند
همیشه زانو هایش پره خون بود!
به مرد روبرویش خیره شد که قلیان میکشید و در فکر بود
_میشه دیگه نکشی!؟
_چرا نکشم؟ وقتی قلیون میکشم آروم میشم…
_ضرر داره
_اهمیتی نداره….
من همیشه میکشم، هیچ کسم نمیتونه جلومو بگیره!
منظور حرفش این بود حرفات واسم مهم نیست و به تو هم هیچ ربطی نداره!
یعنی اگر الهه هم بود، اینطور جوابش را میداد!؟
از جا بلند شد و خواست به سمت انباری برود
_کجا!؟
_برم بخوابم خستم
_بریم تو اتاق من
شوکه گفت
_چی؟
از جایش بلند شد و روبروی مائده ایستاد
_گفتم بریم تو اتاق من!
منظورش را به خوبی میفهمید…
دوست نداشت از کسی که هیچ احساسی به او ندارد، و این حس یک طرفه هم نیست….بچه دار شود!
_بهتره پای یه بیگناه رو باز نکنیم تو زندگیمون!
نگاه سردی به او انداخت و پوزخند زد
_قبوله…واسه من که مهم نیست زن دوم بگیرم!
فقط اینو بدون، با این کارت کسی که بدبخت میشه خودتی…نه من!
چرا اینجور شده بود!؟
سردِ سرد بود!
آب دهانش را قورت داد
_باشه…
پوزخند زد!
تاحالا هیچ وقت اینقدر تحقیر و خورد نشده بود!
باهم وارد خانه شدن
همه جا تاریک بود، معلوم بود همه خواب بودن
نگاهش افتاد به محمد علی که روی زمین توی هال خوابیده بود
باهم وارد اتاق شدن
_برو روی تخت
از خجالت سرش را بالا نمی آورد
روی تخت دراز کشید و چشمانش را بست
قطره ی اشکش روی گونش افتاد…
کاش محمد بجای مهیار بود!
شاید اگر محمد بود، اینقدر سرد و بی روح رفتار نمیکرد…
*******************
او آن شب خیلی ساده زن شد!
نه بوسه ای بینشان بود…
نه مهر و محبتی…
نه با نوازش…
دخترانگیش را خیلی ساده تقدیم مردی کرد هیچ حسی بینشان نبود!
آن شب تا خوده صبح از درد به خودش پیچید و هیچ کس به دادش نرسید!
وقتی صبح بیدار شد مهیار را کنار خودش ندید….
کسی برایش صبحانه نداد توی اتاق…
کسی برایش کاچی نیاورده بود!
با همان درد، داشت حیاط را آب و جارو میکرد…به دستور خورشید!
همه آن شب متوجه شدن که چه اتفاقی افتاده، و خورشید هم از لج…تلافی میکرد!
مهیار بی حس و سردتر از هر روزش میشد و حتی نگاهش هم نمیکرد…
بعد از چند روز، دوباره محمد را دید
ولی محمد خیلی بی تفاوت از کنارش رد شد…
همه با او لج میکردند، چرا هیچ کس درکش نمیکرد!؟
کاش به حرف محمد گوش کرده بودو باهم فرار میکردند، شاید با فرار کردن خوشبخت میشد!
روی مبل نشسته بود و سرش پایین بود حرفی نمیزد
همه مشغول صحبت کردن درمورد محمد علی بودن که عاشق شده بود!
از بین حرف هایشان فهمید که اسمش سمیراست
هیچ کس مخالفتی نداشت…همه راضی بودند از ازدواجشان
خوشا به حال محمد علی!
به عشقش میرسید، باهم بهترین زندگی را میساختند…
آدم حسودی نبود…همان شب برای هردویشان آرزوی خوشبختی کرد و به محمد علی تبریک گفت…
قرار شد فرداشب به خاستگاری بروند
اولیننن
🥲😂❤
بچها کسی از ضحا خبر نداره🥺؟
آره منم نگرانشم
شمارشو دارم به نظرت بهش زنگ بزنم؟
وای خداایااااااااا
چرا همه اینجوری شدن😭
یکی میاد خودشو جای لیلا جا میزنه ضحا میگه بای بای
این سایت رو دارن ترور میکنن دیگه جای ماندن نیستتتتتتتتتتت😭
قادررررررررررررررررررررررررر
فک کنم پا قدم منه هرجا میرم به فنا میره😮💨🤕
نه قربونت برم به تو چه ربطی داره اخه🥺
والا خب آخه خودت ببین🤕🥺
بچههای قدیمی که میگن رمان وان قبلا خیلی خوب بوده الان اینجوری شده اینجاهم که همه دارن میرن
توی این چند روز واقعا رد دادم🤦♀️🤦♀️🤦♀️
واقعا عجیبه سحری نظرتو پین کن زیر پارت شلوغ شده خیلی یعنی من فقط بدونم اون یارو کیه میدونم باهاش چیکار کنم
شما تو فامیلتون کوثر حسینی ندارین ؟یادوستات کوثر حسینی نیستن؟
به قادر خبر دادم😂
چی گفت🥺
😂😂😂
قادرررر😂😂
خیلی قشنگ بود سحر جان
خسته نباشی🥺😊👌
مرسی قشنگم😘🌹
راستی دوستان
کسی کتاب نحواگر اسب رو خونده؟
سعید شاه دلو بده🥺🥺
فرستادم تایید کنه😄
مهیارم موجی ها😒
فقط زورش به مائده رسیده
از کیوان من موجی تره مرتیکه😒😒😒
کیوان منننن🤣🤣
دیگه چیه🤣🤣
دوتاشون به هم رفتن😅
اره😂😑
عالی عزیزم ❤️
مرسی قلبم💙😁
قربونت ❤️❤️
عالی بود عزیزم
قلمت مانا
ممنونم لیلا جونی😘
کجا بودی تو🥺
قشنگ بودااا ولی خیلی داری کشش میدی بنظرم زودتر تمومش کن سحری
چرا شبیه لیلا نیستی؟؟؟😒
ستی هستی رمان بفرستم؟
آره بفرس
فرستادم
تایید کن
ستی ۴ میتونی بیای منم بفرستم؟
یادم باشه میام😁
تلوخدا یادت باچهههه🥺🥺🤕
ستییییییییی🥺🥺🥺
وای این کیه کامنت گذاشته🤕
واسه منم گذاشته بود🥺
😐
نمیتونم سر سری ولش کنم که
اگه دوست نداری خب نخون🙂
لیلا نیستش ایمیلش فرق داره با مال لیلا
اصلا ثبت شده نیست کاربریش😐
والا
گویا مشکل داره با همه
اون که آره ایمیلی هم ک وارد کرده فرق داره به اسم کوثره😁😁😁
مچکرم کارآگاه ستی 🤣🤣
فکر کردی گول میخوریم خانم 🤣🧐
کوثر🙄
نکنه اسم اصلی لیلا کوثره🥺
لیلا که همیشه انرژی میده داره میگه تموم کنید!
امکان ندارع🥺
پس صدرصد ترورش کردن😭😭
بیچاره تازه ۲۳ ساله شده بود😭😭
میخواست ۲۵ سالگی شوهر کنه😭😭
وااای🤣🤣🥺
ایمیلی لیلا به اسم خودشه مال تو به اسم یکی دیگه استااا😁😂
🤣🤣🤣🤣
ایمیل من به اسم پسرعمم هست
اون واسم ایمیل درست کرده بود به نام خودش زد مرتضی🤣😐
اگه عکسانو نمیذاشتی جدی فک میکردم مرتضی ای😂🤦♀️
رفتم کاربری لیلا
با اسم خودش هیچ دیدگاهی امروز نداشته
برای دیشب بوده
و اینکه عکس داره اسم لیلا 😊
دیوونه🙄🤣
لیلا اومده🥺🥺
رمان منو تایید کن دیگه
میشه بگی چه مشکلی داری با رمان همه!؟
اسم کاربریت هم لیلا مرادی
درحالی که لیلا نیستی
وای… نکنه لیلا رو ترور کرده باشن🥺💔
دیوونه🤣🤣
وای😭
لیلا رو ترور کردننننن
کوثر کیه اخهههههههه
شاید داره با اسم لیلا برامون نظر میده
که تموم کنیم
خب چرا باید تموم کنیممم
برای جفتمون هم گفته تموم کنید
فقط برای رمان منم تو گفته🥺💔
اهوم
چرا مثلا..لیلا کاش زودتر بیاد 🥺
اره🥲
بچهها این کیه اینجوری کامنت گذاشته الان به فاطمه اطلاع میدم
حتما بگو
متوجه شدیم تو نیستی ولی چرا منی که رمانم تازه پارت ۲۱ هستش میگه کشش میدی تموم کن دیگه
بابا هر کی هست داره اذیت میکنه به قادر گفتم الان جواب میده
لیلا رفت مامانشو بیاره🤣🤣🤣
واقعا ناراحتی داره خب 🤣
نمیگم ناراحتی نداره منم بودم همین کارو میکردم ولی خوب میتونم الان به حرص خوردن لیلا بخندم🤣🤣🤣
هان چی گفتی؟؟
هیچی لیلا الان عصبی هستی مخت کار نمیکنه🤣🤣🤣
با کاربریش هیچ نظری قبلا نداده؟
یا با اسم دیگه رمان یا نظر نذاشته؟
تو نمیتونی بفهمی ستی؟
نچ
برام جای تعجبه ولی مگه یه آدم چه دشمنی با من داره که بخواد یه همچین کاری کنه مگه اینکه…
ستی نمیتونی بفهمی اون شخص قبلا هم کامنتی داده یا نه ؟
مگه اینکه؟
مرض دارن خو یه سریا
نه
واقعا خنده دارع تو این وضعیت
چقدر یه آدم میتونه بیفکر و ملاحظه باشه که با اسم و مشخصات یه نفر کامنت بذاره
واقعاااا😒😒
دست خودم نیست لیلا که به حرص خوردنت میخندمااااا یه مرض لاعلاجه🤣🤦♀️
🤦🏻♀️🤣
به خدا آدم تو این جامعه کار به کسی هم نداشته باشه اذیتش میکنند اگه بفهمم فقط کیه آخ فقط خدا کنه آشنا نباشه چون اونوقت
کوثر میشناسی؟؟😁
آدرس ایملش کوثر حسینیه
نه بابا
اگه فامیلیش آشنا نباشه
غریبه است ولی مجازی میشناسه
مث لیلا کامنت گذاشته قلمت مانا😁🤣🤣🤣
بیشعور عوضی حالیش میکنم بچهها از این به بعد بدونین این عکس پروفمه در ضمت من اصلا اینجودی کامتت نمیدم یه وقت باور نکنیدا
ما ک باور نکردیم لیلا یه نفس عمیق بکش آروم شی❤️😁
هرگز باور نمیکنیم بابا
🤣🤣
منم خیلی دوست دارم بدونم کیه
به نظرتون رمانم رو زیاد کش دادم 🥺🥺😭😭؟
سعید خل نشو
من از رمانایی ک سریع پیش میرن بوم میادش😒😒😒
تازه مال تو داره شروع میشه😁
فقط انرژی منفی میدن 🥺
این تویی ک نباید لنرژی منفیشون رو بگیری😁😁😁
*انرژی🤦♀️
باشه🥺
کش دادی؟؟ اتفاقا میخوام پس کلت بزنم طولانی بنویسی رمان حداقل باید شصت هفتاد قسمت باشه اونم کوتاه نه
حق گفتی 😁😁😁
آخه گفت کش میدی گفتم نکنه نظر شما هم اینه🥺
🔪🔪🔪
این چاقو نمیخواد باید با بولدوزر از روش رد شم دختره دیوونهست🤣
میدونی موضوع رمان من همین مشکل کیوان هستش بخوام زود سر ۲۰ پارت تموم کنم که چی بشه خب🥺
سعید میام میزنمتااااااا
مشخصه ک رمانت حالاحالا ها نباید تموم شه
کلی راز توش هست که باید کم کم لو بره
رد دادی تو ام؟؟؟
دیونه شدم از دستتتووووون
اون از ضحی ک میخواد بره این از تووووو🔪🔪🔪🔪
ای خدا 🥺
باور کن کلی انرژی گرفتم 🥺
دقیقا چرخوندن یه موضوع و اتفاقات ریز و درشتی که برای شخصیتها میفته باید توضیح داده شه و همه اینا چهل پنجاه پارت طول میکشه
منم به همین فکر میکنم خب 🥺
چقدر تو دیگه بیماری برو خودتو نشون روان شناس بده روانییی
#حمایت از سحرییی🥰🤍
مرسی جونم🥺💙
سلام!
سلام ضحی ژون
منتظرت بودیم 🥺
عههه ضحی چرا این شکلی شدی؟؟؟🤣🤦♀️
این کیه🤔 مطمئنین ضحاست
لیلا شکاک میشود🤣🤣🤣
بزن رو پروفش پستای ضحی میادش😁😁
دیدم حواسم سرجا نیست ستیجان
مشخصه رد دادی لیلی جان🤣🤦♀️
میخواستم همینطوری بی خبر از پیشتون برم اما گفتم که بالاخره یه خداحافظی بکنم از همتون!
دوستای مجازی من؛ من با تک به تکتون توی این صفحه چت خاطره دارم و واقعا روزایی رو گذروندم که خیلی خوب بوده،
اما دیگه نمیتونم تو سایت باشم! خواننده خاموشِ رمانِ همتونم ! به تک تک تون امتیاز میدم و ارزوی موفقیت دارم براتون!
برای رمان های خودمم توی این مدتی که نیستم پیشتون میرم و کلی پارت می نویسم ؛ به امید روزی که دوباره بتونم بیام تو سایت و بارگذاریشون کنم!
فعلا امروز و هستم ، واقعا نمیدونم که بتونم روز های دیگه رو براتون کامنت بذارم یا نه!
و اگه چیزی گفتم که ناراحتتون کرده و دلخور شدید، حلالم کنید!
ضحی🙃
ضحی چی شده؟؟؟ چرا داری میری؟؟؟🥲🥺🥺🥺
ببخشید یهو چیشده مگه
من هنگ کردم
منم🤦♀️🤦♀️
کجا میری 🥺
بیدلیل نمیتونی بری حداقل بگو مشکلتو
ول کن برم راحت می شید🤣
دیگه کسی چرت و پرت نمیگه 🤣🤣
دیوونه شدی
ما دلمون واسه تنگ میشه ضحی خله
به خدا انقدر دغدغه فکری دارن که خوصله ناز کشیدن ندارم رک بگو دردت چیه
هیچی فقط به خاطر یه سری مسائل خانوادگی دیگه نمی تونم اینجا باشم🙂
آخه یهو تو که تا چند روز پیش رنان هیاهو میذاشتی
امیدوارم مشکلت حل شه
لیلی اون عقده ای شاسکول کیه جا تو کامنت میزاره
به خدا خودمم شوک شدم ایمیلش به نام کوثر حسینیه که کسی نمیشناستش هر کی هست وقعا براش متاسفم😒
ضحیییی یعنی چی دیونه شدی
فکر کنم هویتت یکی از آشنایان فهمیده که نمیخوای بیای اینجا
به درک ولشونکن خدایی دلمون برات تنگ میشه🥺🥺
این اصلا دلیل قانعکنندهای نیست یعنی چی آخه فوقش میتونه اسمشو عوض کنه کی میفهمه ضحی تو این سایته؟
نه بابا کلا به خاطر یه چیز دیگست😀
ایشالا مشکلت زودتر حل بشه ضحی دلمون واست تنگ میشه🥺🥺
هرموقع تونستی بیا یه سر بهمون بزن🥲🤕
مرسی شراره جونم😘
خیلی دلم سوخت واسه مائده
طفلکی چه عذابی کشیده
خیلی سخته
مرسی عزیزم خسته نباشی ❤️🔥💋
اوهوم🥺
ممنونم گلم😍🙏
عهههه مهیار نظرمو درموردت عوض نکن دیگهههه