نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان پایانی برای یک آغاز

رمان پایانی برای یک آغاز پارت هفتم

4.4
(12)

خنجری نگاه های بد میکرد و که سارا دستم و کشید و گفت :اصلا نگران نباشین من خودم درستش میکنم
دستم و کشید و بر سمت اتاق پرو
_داری چیکار میکنی سارا
+حرف نزن عادی باش
_میگم داری چیکار میکنی
+عه دو دقیقه حرف نزنی نمیگن لالی ها
وقتی رسیدیم به اتاق پرو آرسین و دیدم که منتظر من بود
سارا:حالا دیدی ضرر نکردی من جلو در وایسادم زودتر تمومش کنین
+تو خوبی مانیا؟!
_تو تو اینجا چیکار میکنی
دستش و گذاشت رو صورتم و گفت:ببخشید که وقتی بردنت من نبودم
_بودی هم مگه کاری از دستت برمیومد
+شاید بر میومد
+مانیا بخدا نمیخواستم اینجوری بشه
_میدونم
+بخدا قول میدم کمکت کنم
_قول بده که یادت نمیره قولت
+بخدا یادم نمیره
بغضم و قورت دادم گفت: ببین الان فقط باید به حرفام گوش کنی سرتق بازی ممنوع خب؟!
_باش
+الان هیچکی حواسش بهت نیست بهترین موقعیت برای فراره خب؟!
سرم و تکون دادم از جیبش کلید دراورد و جلون تکونش داد: این کلید باغ بیرون از شهر یکی از دوستامه
و کاغذ کوچیکی و دستم داد و گفت: اینم آدرسش میری اونجـا و منتظر میمونی تا من بیام خب؟!
_ال… الان باید من چیکار ک… کنم؟!
+فقط باید پاتند کنی و از اینجا فرار کنی و پشت سرت هم نگاه نمیکنی
_چحوری اخه؟!
+اونش به خودت بستگی داره سعی میکنم خودمو زودتر برسونم پیشت تا بیام یه فکری کنم!!
_من الان چی چوری فرار کنم؟!
+از فاصله بین اتاق پرو ها تا سرویس ها یه پنجره اس ارتفاع اش زیاد نیست اگه بخوای میتونی ازش بری پایین خب؟!
سرم و تکون دادم
آرسین خطاب به سارا گفت: اوکیه؟!
سارا با قیافه استرسی سرش و تکون داد
آرسین دست من و دنبال خودش میکشید
خداروشکر کسی نبود
یه نگاه به ارتفاع کردم
زیاد نبود فقط اولش باید از دست این کفشا پاشنه دار خلاص میشدم
_من یا این لباسا برم؟!
+اه لعنتی
با صدای اروم سارا و صدا زد و گفت: سارا بیا یه مانتو و شالی براش جور کن تا به چوخ نرفتیم
سارا که رنگ از رخ ش پریده بود
مانتو و شال مشکی که آویزون بود و داد بهم با سریع ترین
سرعت ممکن تنم کردم کفشام و درآوردم
سه تا نفس عمیــــــق
آرسین کمکم کرد از پنجره برم پایین
ترسیده بودم نکنه کسی من و ببینه
انگشتای پام سردی زمین و حس کرد و دلم یکم آروم گرفت
آرسین کفشام و از پنجره بهم داد و کلید و تاکید وار جلوم تکون داد و گفت:
حواست باشههه
و بعد کلید و بهم داد
کفشام و پام کردم و پا تند کردم به سمت خیابون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
1 سال قبل

خیلی کم بود🥺💔

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x