رمان شوکا

شوکا پارت 24🧡🌼

3.8
(8)

رمان شوکا پارت 24🔪🏘

(سلام دوستان قبل شروع رمان میخواستم بگم که کامنت ها خیلی کمن😔😓 لطفا نظراتتون رو توی کامنت ها برام بنویسید تا اگه رمانم مشکلی داره رفع بشه🖋🥺)

_بهتون تعرض هم . . .

سرجام میخکوب شدم و داد زدم.

+نــــــــــــــه

گلچهره_ شوکا دخترم . . .

با چشمای به خون نشسته نگاهش کردم که باقی حرفش رو قورت داد

و بعد سرم رو سمت یزدان چرخوندم.

+صورتش پوشیده بود حتی وقتی با چاقو دست و پام رو باز کردم و از کاراته برای حمله استفاده کردم . . . تا به خودم اومدم… نبود.

نیما_ پس چرا از فن کاراته استفاده کردی؟!

نگاه تندی بهش کردم و رفتم سمت در.

و با چشم غره به نیما و یزدان گفتم

+اگه باشه چرا که نه؟ آزمایش میدم . . . ولی دوست دارم اون موقع نگاه پشیمونتون رو ببینم جناب سرگرد

و رفتم بیرون

____________________________________

با دیدن دوباره جواب آزمایش نفس عمیقی کشیدم و خیره به نگاه های متعجبشون گفتم

+توی ماشین منتظرم نیما . . . میدونی که از وقت تلف کردن خوشم نمیاد.

و سمت خروجی بیمارستان رفتم.

خوشبختانه جواب آزمایش منفی بود.

نشستم توی ماشین و سرم رو به فرمون تکیه دادم که در باز شد.

ندیده هم میدونستم نیماعه

هه …اومده زخممو بخیه بزنه یا نمک بریزه روش.

سرم رو از روی فرمون برداشتم.

انگار اون حالت بعد اون اتفاق رو نداشت …از وقتی که جواب آزمایش رو دید مثل کسی که کشتیش غرق شده بهم نگاه می‌کرد.

البته حتی متأسف نبود یا شاید ناراحت

+تو فکر کردی من کی ام نیما…

_من هیچ فکری نکردم.

نیشخندی زدم و به بیرون و آفتاب در حال غروب خیره شدم.

+ولی میخواستی منو یه هر** نشون بدی

بعد برگشتم سمتش و سفت و محکم گفتم

+نیما من نه از اون دسته دخترام که با یه چشمک عاشقت شن نه بقیه که حرفت رو باور کنن.

من شوکام نیما

شـــــــــــــــــــوکـــــــــــــــــــــــا

دختر محمود…دختر خالت…همبازی بچگیات

نیشخندی زد.

_بیا یه معامله کنیم. هر کی آتو بهتری داشت ازش به عنوان سپر برای نابودی این ازدواج استفاده کنیم.

نیشخندی زدم

+فکر این رو از سرت بیرون کن‌ نیما…من انقدر عکس و فیلم از دوست دخترای خارجی و ایرانیت دارم که یه هفته ای باید فاتحه خودتو بخونی.

و بعد به در اشاره کردم.

+به سلامت

چشمکی زد.

_پشیمون میشی.

زهرخندی زدم

+مگه از جونم سیر شدم بچه.

عصبی در رو باز میکنه و میپره پایین.

خدایا این بشر آدم بشو نیست.

استارت میزنم و الان چقدر به نهال نیاز دارم که کمک کنه.

__________________________________________

#تیارا

+الو نیما

_جانم تیارا؟

+کی میای خونه؟

کمی طولش داد و معلوم بود عنور خط داره فکر میکنه.

_امشب میرم عمارت خونه نمیام.

+باشه عزیزم شبت بخیر.

_شب بخیر

تلفن رو قطع کردم.

از بعد پارتی زیاد با سلین حرف نمیزدم.

اونم بالاخره مشغول بود.

واتساپم رو باز کردم و به لوکیشن زل زدم.

از وقتی اون زنه شوکا گم شده بود تقریبا چند روزی نیما نیومده بود خونه.

دراز کشیدم و ساعت گوشیم رو روی 8 و 8:30 تنظیم کردم.

پتو رو کشیدم روم و خوابیدم.

××××××××××××××××××××××××××××××××××××

با صدای آلارم گوشیم بلند شدم و رفتم حموم.

مسواک زدم و کت و شلوار مشکیم رو با شال سفید ست کردم.

کفش پاشنه بلند پوشیدم و کیف دستیم رو روی شونم گذاشتم.

رفتم پارکینگ و ریموت رو زدم و سوار ماشین شدم.

کیفم رو گذاشتم روی صندلی شاگرد و استارت زدم

_________________________

نگاهی به تابلو شرکتی کردم که با هزاران بدبختی پیداش کردم.

شرکت ADS

رفتم داخل و طبق آدرسی که سلین ازش داده بود رفتم طبقه 4 اتاق مدیر عامل.

در رو باز کردم. که منشی با چشمای گرد بهم نگاه کرد.

×بفرمایید؟

+با آقای تهرانی کار داشتم.

×باید هماهنگ کنم.

سری تکون دادم.

تلفنش رو برداشت و گفت

×الو …ببخشید آقای تهرانی یه خانمی اومدن میگن با شما کار دارن …ببخشید …اسمتون؟

نگاهی بهش کردم.

+همسرشون هستم.

چشم غره ای بهم رفت و با عصبانیت گفت

×همسرتون

انگار طوفان فکر کرد من اون نامزدش آینازم که منشی جواب داد.

×چشم …بفرمایید خواهش میکنم

تلفن رو گذاشت که سری تکون دادم و دستگیره دری که بالاش نوشته بود اتاق مدیر عامل رو فشار دادم.

طوفان با دیدن من گفت

_یادم نمیاد شما زن من یا …

+باید حرف بزنیم طوفان “به کاناپه اشاره کردم” تعارف نمیکنی؟

_تو که اول و آخر میشینی.

نیشخندی زدم و روی کاناپه نشستم.

پرسید

_وضعتم زیاد بد نشد…

+مال دوست پسرمن

آهانی گفت.

_اینجا چیکار میکنی…

زهرخندی زدم

+النا میگفت…

_یه خدابیامرز اضافه کن.

ناباور گفتم

_چی؟!

دور میز چرخید و به میز تکیه داد

+وقتی تو محله دهن به دهن گشت دختر خونده جهانگیر قصاب فرار کرده چند روز بعد همسایه ها صدای جیغ شنیدن “سرش رو سمت من که ناباور بهش نگاه میکردم چرخوند” جهانگیر النا رو کشت… اما فقط یک سال به جرم قتل غیر عمد رفت زندون…حالا با قمار و شرتبندی تقلبی یه خونه تو لواسون داره با یه زن تقریبا 19 ساله که فکنم چند سال بعد مرگ النا گرفتش.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

mahoora 🖤

اندر دل من درون و بیرون همه او است🖤 اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست🖤
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
11 ماه قبل

رمان قشنگیه عزیزم خسته نباشی
به نظرم به جای × و + خط تیره بزاری بهتره
البته این نظر منه هر جور دوست داری😊

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x