رمان بامداد عاشقی

رمان بامداد عاشقی پارت ۳۲

4.7
(405)

با خستگی و تشنگی وارد خونه شدم روزه کسل کننده ای بود..صدای زنگ گوشیم هم دست از سرم برنمیداشت
بدون توجه وارد آشپزخونه شدم،بطری آب رو از یخچال برداشتم سرکشیدم که همون لحظه مامان وارد آشپزخونه شد و با دیدن وضعیت من با عصبانیت گفت:
_هزار بار گفتم سر نکش دختر..بریز تو لیوان
_ناراحت نشو دیگه مامی جونم..بدجور تشنه بودم جون خودم خسته و کوفته
_باشه بابا..بیا برو زبون نریز
از کنارش رد شدم و رفتم بالا لباسم رو در بیارم..ولی انگاری گوشیم نمیزاره خودش رو کشت به طرف کیفم رفتم و برداشتم..پروانه سمج بود،ظهر هم بیخیال من نمیشه..بی توجه به لباسام جواب دادم که محلت حرف زدن بهم نداد
_کدوم گوری هستی هزار بار بهت زنگ زدم
مثل همیشه قرار بود ی ریز حرف بزنه
_پروانه تازه از سرکار اومدم..جون تو خسته ام کارتو بگو میخوام بخوابم
_غلط اضافه میکنی بخوابی
هوف..معلوم نبود دوباره چه مرگش شده
_چته پروانه همش میپری به من
بالاخره بیخیال دری وری گفتن به شد و حرفشو زد
_آنا عصر بیا بیرون میخوام ببینمت
_خوبه‌ دارم میگم خسته ام..چیکار داری
_بهت میگم..آدرس کافه رو برات می‌فرستم بیا حتما..کارم واجبه ‌آنا
کنجکاو شدم بدونم چیکار داره ولی خب قطعا نمی‌گفت بیخیال شدم
_باشه بفرست..استراحت کردم یکم،میام
بدون اینکه محلت حرف زدن اضافه رو بهش بدم قطع کردم..از خستگی داشتم بی هوش میشدم..با همون لباسای بیرون گرفتم خوابیدم
ساعت۴ بود که صدای جاروبرقی که مامان میکشید باعث شد از خواب بیدار بشم..پروانه هم چند تا پیام داده بود و گفته بود تا ۵ حتما خودمو برسونم
واقعا نمی‌دونم چیکار داشت..بعد از ی دوش حسابی رفتم آماده بشم..ی پلیور بافت نسکافه ای و از روش ی مانتو جلو باز کرمی پوشیدم،ی جین زغالی هم پا کردم و جلوی آیینه وایستادم
تیپم عالی‌وتکمیل بود..آرایش تنها به یک رژ جیگری بسنده کردم
از اتاق که خارج شدم مامان جلوم ایستاد
_کجا به سلامتی..سرخاب سفیداب کردی
خودم رو لوس کردم و لبام رو مثل بچه ها کردم
_فقط ی رژ زدم..الانم پروانه باهام کار واجب داره میرم پیش اون
_قبل از ۹ خونه باش..البته اون موقع هم شبه ولی قبل از بابات بیا خونه
قطعا برمیگشتم..حالا چهار ساعت مونده تا اون موقع
_چشم مامان جونم
از خونه خارج شدم..سر خیابون خداروشکر اتوبوس بود،دقیقا نزدیک آدرسی که برام فرستاده بود نگه می‌داشت..سوار شدم و به دلیل زیاد بودن جمعیت مجبور شدم تا رسیدن به اونجا سرپا بمونم..نگه که داشت پیاده شدم،تا حالا اونجا نرفته بودم پس یکم طول کشید تا پیدا کنم..دوباره آدرس رو چک کردم و از پله های کافه بالا رفتم..کیفم رو روی شونه ام جابه‌جا کردم در،رو هل دادم رفتم داخل..ولی با دیدن صحنه روبه روم با تعجب ایستادم و زل زدم به روبه رو..

(دوستان لطفا حمایت کنید.. اگر حمایت های این پارت کم باشه قول نمیدم پارت بعدی رو سر وقت بدم
پس همه ی کسایی که میخونن این رمان رو نظرشون رو بفرستن و امتیاز بدن..منم پارت بعدی رو زودتر می‌فرستم 😊)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 405

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
52 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

چشم سعید ژووون🤣💝

لیلا ✍️
7 ماه قبل

چیشد ؟؟ جای حساسش تموم کردی☹️

✨ولی خیلی خوب بود خسته نباشی عزیزم✨

،،،
،،،
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

سعیدژوون داشتیم آخه جای حساس چرا

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

واااییی یعنی چی شدهه
عالی بود😍 دیدی گفتم ادمین زود تایید میکنه امشب😁

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

خیلی دلم میخواد رمانت رو بخونم اما اصلا وقت نمیکنم🤦‍♀️🤦‍♀️
#حمایت

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

یه کوچولو سرم خلوط بشه حتما میخونم🥰

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
7 ماه قبل

#حمایت_از سعید ژوون🤪♥️

Fateme
7 ماه قبل

چرا جای حساسسسس
خیلی قشنگ بود تروخدا زود بزار

تارا فرهادی
7 ماه قبل

سلام به مهسا جونم
من چند پارتیو عقبم شایدم بیش از چند پارت ولی این پارت و خوندم معلومه که قلم قوی و زیبایی داری ♥️♥️ولی من حس میکنم شخصیت آنا مثل شخصیت خودته درست نمیگم 😉😜

تارا فرهادی
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

#حمایت از نویسندگان
بازم که اینو جا انداختم😜

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

مثلا این سرتق و لجباز بودنش 🤣🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

🤣🤣

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

خیلی خوب بود مرسی

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

به نظر من تولدشه 🤔🤔

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

جای حساس تموم کردی که تو فکر بزاریمون

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

زیاد میشه ناراحت نباش

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

دارم رگباری کامنت میزارم ها

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

قول بده حمایت زیاد شد پارت بعدی رو طولانی کنی ها

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

چشمت بی بلا 🥰🥰

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

امتیازم برات گل کاشتم

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

آمین 🤲🤲

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

راستی نویسنده جونی اگه اشکالی نداشت بگو چند سالته و چه رشته ای میخونی مرسیییی

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

😍😍 عالی موفق باشییی

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

چرا اسم رمان بامداد عاشقی شده میگی اینو ؟؟؟؟

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

عالی ببینیم به کجا میرسن 🧐🧐

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

دستت طلا نویسنده جون مهسا بودی ؟؟؟

Mahdis Hasani
7 ماه قبل

ممنون که پارت ها طولانی هستن و مرتب بارگذاری میشن

لیکاوا
لیکاوا
7 ماه قبل

حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت حمایت
#حمایت_از_نویسندگان_عزیز

دکمه بازگشت به بالا
52
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x