رمان سهم من از تو

سهم من ازتو پارت19

5
(1)

اینوکه گفت تاااازه نکتشو گرفتم که اون پشت یهو غش کردم ویلیامو که نگاه کردم دیدم نگام میکنه و یه لبخند بزرررررگگگ رولباشه که دیگه سکته کردم اون پشت داشتم بیصدا میخندیدم شبیه گوجه شده بودم اینقد خندیده بودم همینطور میزدم روپاهام ویلیامو که دیدم عههههه اونم اونطرف غش کرده بود مییییخندییییییییدددددددد نگام میکردددددد اونو که دیدم دیگه منفجرشدم یجووووری خندیدم ویلیامم زد زیر خنده جفتمون اینقددددددددرررر خندیدیم که نگممممم
جک=چیه بخدااا…ویلیام…ت*خم س*گ باورنمیکنی؟
ویلیامم که اونطرف غش کرده بود همینطور با غش گفت
ویلیام=نهههه
جک=بخدا چرامیخندی کثافت
ویلیام=بخدا…نههه بتو…نمیخندمممم
من=ای واااای پا*ره شدم
جک=پس چته چرا میخندی؟
ویلیام=نبخدا بتونمیخندم به یه چیزدیگه میخندم
من که باز غش کردم دوباره نیشش باز شد…همینطور همدیگرو نگاه میکردیم و میخندیدم ولی کم کم اروم شدیم…یکم توسکوت بودیم…سرم توگوشی بود اون دوتاهم هیچی نمیگفتم…دیگه وقتش بود!
من=جک!؟
جک=بله؟
مایکل برگشت…ای خدالعنتت کنه بیشعورمن که حرفمو بلاخره میزنم!
جک=بههه خبرنداریا!
مایکل=به به سلاااام چطوری اقاجک
جک=سلام داداش مایکل خوبی؟
مایکل=قربانت
ویلیامم داشت عین یه بچه5ساله باذوق داداششو نگامیکرد بعد منونگاکرد منم مایکلو نگا کردم چشامو90درجه چرخوندم پشتمو کردم به مایکل تارفت!
من=اندرورومیشناسی جک؟…
ویلیام سریع نگام کرد،میدونستم میشناستش…به هدفم خیلی نزدیک بودم داشتم انتقامم رو ازش میگرفتم!
جک=اره دوستمه
من=اها خوبه
جک=چطور؟
ویلیام همینطور داشت نگام میکرد باخنده و کنجکاوی وتعجب خییییلی بطرز مشکوکی طوری که خرم بفهمه دارم دروغ میگم گفتم
من=همینطوریییییی
و اومدم که پابه فرار بزارم،اما همینطورکه میخواستم پیش رفت!
جک=کجاااااا بیاببینم رل کیه؟
وبازم بطرز خییییلی مشکوکی طوری که خرم بفهمه دارم دروغ میگم گفتم
من=هییییشکیییییی
جک=من که میدونم دوست پسرِ توئه
نه تایید کردم…نه انکار کردم…به هدفم رسیدم!فقط زدم زیر خنده واونجابود که ویلیام خندش کمرنگ شد ولی سریع دوباره خندید…مصنوعی و حرصی…
ویلیام=ن…نه بابا اون…خود…خودش گ…گفت ک…که
برگشت اونطرف…
ویلیام=من میرم
جک=کجا بیاببینم،چیگفت؟
ویلیام=اون گ…گفت که آ…چیز…او…اون
داشت دقیقا توچشمای من نگاه میکرد…بدجوری بهم ریخت…دیگه نمیخندید!
ویلیام=اون…اون…چیز…آن…ا…خودش بهم گفت که…آنارو دوست داره!
من=اها آنا!نه باآنا کنارنیومدن
ویلیام=اها…
سرشو انداخت پایین اخم کرد…ناراحتی ازچشماش…نه!ازصورتش میبارد…یه عذاب وجدانی گرفتم که…که داشتم دیوونه میشدم!
ویلیام=من میرم
جک=کجا وایسا ببینم
ویلیام=مهمون داریم…باید برم
جک=دروغگو
ویلیام=نه بخدا مهمون داریم ازیه شهردیگه اومدن…باید برم
من=راستی کیه چندوقت یبار میاد میبینم ماشینشو
ویلیام=دوست بابامه…بابابزرگم کلا رفت و امد خانوادگی داریم ازقدیم…اتفاقا یه هفته پیشم ماخونه اونا بودیم
من=اها
ویلیام=من باید برم…
مامان جک=جک؟
جک=بله؟
ویلیام=جک کارنداری؟
جک=نه قربونت
ویلیام=پس بای
رفت!یکم مکث کرد…
ویلیام=خداحافظ الیزابت!
رفتم خونه…یه عذاب وجدانی داشتم که نگم!اتفاقا یکمم گریه کردم ولی خب…رفتم خوابیدم…فردا عیدبود!فرداش رفتیم خونه پدربزرگم خیلی خوب بود و بعداون رفتیم یه دوری زدیم و بعدشم رفتم مدرسه…همه رفته بودن تو من حیاط بودم…رویکی ازصندلی ها نشسته بودم،هوای عجیبی بود امروز!یه باد تندی میوزید و هواش دلگیر بود…هنزفریمو گذاشتم توگوشم و آهنگ”کی رفت”روگذاشتم…سرم رو تکیه دادم به دیوار و چشامو بستم،بادی که به صورتم میخورد رو دوست داشتم!صورت ویلیام هنوز جلوی چشمم بود…دیشب!حالم خیلی بهتربود…باهاش خیلی اروم شدم…اهنگ روی تکرار بود،فک کنم نیم ساعت نشستم و بعدش رفتم تو یکم بعد برگشتم خونه…دلم میخواست ویلیامو ببینم!ببینم حالش چطوره…خب چون همه‌مون شیفت صبح بودیم،خیلی زود رفتیم خوابیدیم…فرداش ازخواب بیدارشدم و رفتم مدرسه…یکم زودتر برگشتم خونه بخاطر خواهرم…توراه برگشت کلا روزاول مدرسه اومدجلوچشمم…دقیقا همون حال و هوا!رفتم تولباسامو عوض کردم،یه چیزی خوردم و دوربینو روشن کردم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x