-
رمان
رمان کاوه پارت ۱۳
بطری نوشابه را سر کشیدم که دستی آن را کشید و ریخت روی لباسم _ چته روانی؟ سهیل _ نیاوردمت…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۷
آن شب را با هر مصیبتی بود گذراند هر ده دقیقه صدای خنده کسرا و آرمان از اتاق آرمان می…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۱۹
از بس به تلویزیون نگاه کردم چشمانم درد گرفته بود به کیانوش نگاه کردم کم کم داشت بیدار میشد _…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۱۸
از خواب که بیدار شدم توقع دیدن قیافه سیاوش را داشتم که یادم افتاد به خانه خودم برگشتم پایم را…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۶
صبح فردایش تا چشم باز کرد قیافه آرمان را دید سریع بلند شد که سرش با سر آرمان اصابت کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۵
با شنیدن اسمش از زبان مادر بیدار شد چشمانش را با دستانش مالید _ ساعت چنده ؟ مامان _ هفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۱۷
….: چشمانم را مثلا بسته بودم اما اصلا نمیتوانستم بخوابم هرچند دقیقه عربده زود باشید دیگه سیاوش پنجره هارا می…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۴
بلاخره آتش بس اعلام شد و آرامش به خانه برگشت سفره را پهن کردند و چیدند آنقدر مادر غذا و…آماده…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۱۶
صبح با صدای سیاوش از خواب بلند شدم من به اون نگاه می کردم اون به من ! _ خب…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۱۳
مادر از زمان آمدنشان علاوه بر قیمه ای که درست کرده بود زنگ زد از رستوران کباب و جوجه بیاورند…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2