-
رمان مرد مجهول
مرد مجهول پارت ۱۰
ـ خدا مرگم بده چی شده مبین ؟ مبین تنها سلام بی حالی داد و با حال زار داخل خونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مجهول
مرد مجهول پارت ۹
ـ البته که نه ولی میترا میشه صحبت کنیم ؟ باید چیزی بهت بگم عجیبه مینا کاملاً جدی به نظر…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مجهول
مرد مجهول پارت ۷
ـ تو نیروی جدید هستی درسته ؟ امیدوارم بعد ها بتونی از درب گردان رد بشی چون من قرار نیست…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مجهول
مرد مجهول پارت ۷
ـ میترا منم ـ نشناختم ولی میشناختم اون صدای مردونه ای که مظلومش می کرد و لحن ملتمسانه به خودش…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مجهول
مرد مجهول پارت ۶
ـ ای شوکت ، شوکت خانیم بیا بیرون ، بیا بیرون حاجر خانوم با یه پیرهن گل گلی و چادری…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مجهول
مرد مجهول پارت ۵
ـ این بوی چیه از رو پیراهن تو میاد هوم ؟ بی خیال شونه ای بالا انداخت : دوستم کنار…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مجهول
مرد مجهول پارت ۴
مینا بی توجه به حرف من ادامه داد : یعنی چی ، از کی تا حالا راجب کار تو حرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مجهول
مرد مجهول پارت ۳
بالاخره از اون خونه کزایی اومدم بیرون تلفنم رو از جیبم بیرون اوردم تا ببینم کار میکنه یا نه خوشبختانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مجهول
مرد مجهول پارت ۲
مردی جوان روی یه دختر خیمه زده بود ، به محض اینکه در رو باز کردم سرهای متعجب هر دو…
بیشتر بخوانید » -
رمان
مرد مجهول پارت ۱
به نام خدا خلاصه: دختری عادی با زندگی ای عادی با فراز و نشیب های زندگی دست و پنجه نرم…
بیشتر بخوانید »