-
داستان کوتاه
گل زرد
یـهو در ماشینو باز کرد، سرشو انداخت توماشین وپرسید: – اگه من یه روزی نباشم چیکار می کنی؟ بعد بدون…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
قلب من مال تو
کنارم نـشست. – بـاز کـه اینجایی! بـه سمتش برگشتم و نـگاهش کردم. مـثل همیشه لباس پوشیده بود… همون رنگ پیراهن…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
بیقرار (داستان کوتاه)
مثل خودم لب زد: – بـرو… سرمو به چپ و راست تکون داد. – داری اذیتم می کنی… تلخ خندید…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز
پایانی برای یک آغاز پارت پانزدهم
_بسهه آرتا من از تو راهنمایی نخواستم فقط برو تو مانیا و بیار بقیش با من +حالا اگه کارات تموم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز
پایانی برای یک آغاز پارت چهاردهم
آرتا لبخندی زد و گفت: نگران نباش اون با من!! شاید آرتا میتونست رامش کنه به مبل تکیه زدم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز
پایانی برای یک آغاز پارت سیزدهــم
بعد از کلی بگو بخند از هم خداخافظی کردیم یک ساعت و نیمی میشد که باهم صحبت کرده بودیم حالم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز
پایانی برای یک آغاز پارت دوازدهم
در خونه و باز کردم و لباسام و دراوردم تلفن و برداشتم مثل بیشتر اوقات یه فست فود سفارش دادم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز
پایانی برای یک آغاز پارت یازدهـم
روی صندلی های سرد فرودگاه نشستم به دور و برم خوب نگااه کردم هرچیم باشه چندسال قراره اینجا نباشم شایدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز
پایانی برای یک آغاز پارت دهــم
_یعنی چی؟! +تنها راه فرارت اینهه من آقاجون و میشناسم شده کل تهران که سهله کل اییران و دنبالت میگرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز
رمان پایانی برای یک آغاز پارت نهم
(مانیا) نمیدونم بینشون چی رد و بدل میشد وقتی اون مرد اومد داخل چشمام و ریز کردم و گفتم: چیشد؟!…
بیشتر بخوانید »