رمان آزَرم
-
رمان آزرم پارت ۱۲۴
حاجی سرش را تکان می دهد و با لطافت و نرمی لب می گشاید – فکر کن باباجان،فکر کن ……
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۲۳
روپوش سفید را روی گیره آویزان می کنم … آنقدر این مدت کم به مطب می آمدم که گمانم درآمدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۲۲
چشمانش تنگ می شود و من گویا از او طلب دارم که اینگونه زخم می زنم … دلم می خواهد…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۲۱
بلند صدا می کنم شاید میان این لبخند هایی که خیره به صفحه ی گوشی می زند کمی هم با…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۲۰
دستانم روی دامن لباس سفید رنگِ پر زرق و برق باهم کشتی میگیرند … حالم هم خوش است هم خوش…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۱۹
چشم هایش را بسته است … دارد تلاش می کند خودش را برای رویارویی با قاتل خانواده اش آماده کند…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۱۹
– برو تو اتاق عوض کن نیا اینجا جلو من … بذار یه چایی در صلح بخوریم لطفا سردار عاصی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۱۸
آرام همانطور به که سمت آشپزخانه می رود شالش را سرش می کند – از این ببعد به توصیه ی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۱۷
راوی: بی حوصله با پا روی زمین ضرب گرفته است … نشستن و صحبت کردن با حاجی صفوی از جمله…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۱۱۶
آرام: چنگال را در مجموعه ای از کلم های موجود در سالادم می چرخانم و پرش می کنم … فکرم…
بیشتر بخوانید »