رمان او خدایم بود
-
رمان او خدایم بود پارت ۲۷
# پارت ۲۷ ( جانان) سوار ماشین که شدیم دنیا با صورتی پر از سوال بهم چشم دوخته بود. می…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود پارت ۲۶
# پارت ۲۶ ( جانان) در ایوان عمارت ایستاده بودم و در افکار خودم غرق بودم که دانیال صدایم زد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود پارت ۲۵
# پارت ۲۵ ( جانان) در را باز کردم و سوار ماشین دانیال شدم. گرمای داخل ماشین سرمای تنم را…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود پارت ۲۴
# پارت ۲۴ ( جانان) در را بستم و کیفم را روی زمین انداختم. سروش کنار پنجره ایستاد و سیگارش…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود پارت ۲۳
# پارت ۲۳ (راوی) تمام لباس هایش خیس شده بود و لرز عجیبی در تنش پیچیده بود. امیر فوری بخاری…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود پارت ۲۲
# پارت ۲۲ ( جانان ) دو هفته ای میشد که خاله پوران پیشم مانده بود و از من پرستاری…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود پارت ۲۱
# پارت ۲۱ ( جانان) چشم هایم را که باز کردم نگاهم به دستگاهی افتاد که ضربان قلبم را نمایش…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود پارت ۲۰
# پارت ۲۰ آب دهنش را قورت داد و سعی کرد خودش را نبازد. _ به به جانان خانم، گردش…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود پارت ۱۹
# پارت ۱۹ (جانان) پشت سر، خاله پوری وارد حیاط شدم. دانیال در را پشت سرش بست. نگاهم را سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود پارت ۱۸
# پارت ۱۸ (جانان) با تمامشدن کلاس، کتاب و جزوه هایم را جمع کردم و از کلاس بیرون رفتم. وارد…
بیشتر بخوانید »