رمان بوی گندم
-
رمان بوی گندم پارت ۶۰
امروز زهرا پیشش آمده بود توپش حسابی پر بود عصبی دور اتاق میچرخید یکهو ایستاد و با حرص گفت _ببینم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵۹
دیگر تحمل بس بود صبر او هم حدی داشت تمام نفرتش را در چشمانش ریخت و با عصبانیت گفت _فکر…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵۸
_آرش مامان…بخند ببینم با چشمان درشت مشکیش خیره بهش نگاه میکرد بوس آرامی به صورت نرمش زد دوست داشت درسته…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵۷
پشت كاجستان ، برف. برف، يك دسته كلاغ. جاده يعني غربت. باد، آواز، مسافر، و كمي ميل به خواب. شاخ…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵۶
لباس ها را یکی یکی تا کرد و درون کمد جا داد کار هر روزش بود لباس های پسرکش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵۵
همه حرص و خشمش را با تمرین کردن خالی میکرد وزنه ها را سنگین تر کرد بازوها و شکمش در…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵۴
موقع خوردن شام هیچی از گلویش پایین نمیرفت انگار یک تیکه سنگ وسط راه گلویش گذاشته بودن لیوان دوغی برای…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵۳
از فرودگاه بیرون آمد و سوار تاکسی شد هوای تهران بارانی بود دلش برای خیابان های شلوغش تنگ بود پاییز…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵۲
لپ تاپ را بست و قولنج گردنش را شکست ترم دانشگاهش شروع شده بود ولی به خاطر وضعیتش آنلاین درس…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۵۱
حاج رضا در حجره مشغول سر و کله زدن با مشتری ها بود امشب قرار بود برای ساحل خواستگار بیاید…
بیشتر بخوانید »