رمان راغب
-
رمان راغب پارت 16
از تعجب شاخ در آوردم و ناخودآگاه داد زدم: ـ دبی؟! تمام سرها به سمتم چرخید و من خجلوار زیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب پارت 15
ـ بچهها بودن؟ باز دوباره ابروهایم را درون هم کشیده و با حرص گفتم: ـ بلـــه! دست به سینه بدون…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب پارت 14
با تعجب گفتم: ـ خب اصلا چی هستن اینها؟ به چه دردی میخورن؟ خیلی قیمتین یا… . ـ گقتم که!…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب پارت ۱۳
وای! باز دوباره! کمی خودم را عقب کشیده و با وحشت به صورتی نگاه کردم که از عصبانیت قرمز و…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب پارت 12
حتی گردنبند را به کل از یاد برده بودم. سریع خودم را روی صندلی راننده جا داده و ماشین…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب پارت 11
دوستان قبل از اینکه بریم سراغ پارت من خیلی ازتون معذرت میخوام که دیروز نشد پارت بذارم. استرس انتخاب واحد…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب پارت 10
به زور دستم را بالا آورده و مانعش شدم. ـ چته تووو؟ طعم لبام رو دوست نداری مگه؟ جذاب…خوشگل…خوش…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب پارت 9
برگشتم و نگاهش کردم. زمزمه کرد: ـ چشمهات من رو یاد یه نفر میاندازه. ابروهایم بالا پرید و با تردید…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب پارت 8
کلافه در تاریکی اتاق به سمت درب گذشتم و وقتی سردی دستگیرهی اتاق را لمس کردم، چرخانده و خود را…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب پارت 7
دستش که به کمرم برخورد کرد، چشمانم را از ترس بستم. مردک عوضی احمق! نمیدانستم چه کار کنم و در…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2