رمان سیب سرخ حوا
-
رمان سیب سرخ حوا «پارت18»
*راوی حدود سه ماه از اتفاقات درو اطراف حلما می گذشت .مادر روزبه ،مینو خانم از بیمارستان مرخص شده بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا «پارت 17»
یه تقه به در خورد . بابا داخل اتاق شد و با دیدن شاهین کنار من تعجب کرد. _سلام بابا.این…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا «پارت 16»
*نازلی صبح با دل درد بدی از خواب بیدار شدم .شاهین هنوز خواب بود . هیچ لباسی تنم نبود .تخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا «پارت15»
*شاهین به محل قرار رسیدم .یک کافه شیک و دنج توی بالا شهر. نه انگاری سلیقه دختره خیلی خوب بود.پس…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا «پارت14»
*نازلی به خونه رسیدم و خودم رو خسته روی مبل راحتی اتاقم رها کردم. گیج و سردرگم بودم و بربخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا «پارت13»
*راوی روزبه سریع و باعجله مادرش رو سوار ماشین کرد و به بیمارستان رسوند. حلما گیج و مبهوت کنار درخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا «پارت12»
*روزبه حلما از اتاق دکتر بیرون رفت .نمیدونستم دکتر چی میخواد بهم بگه ؟نکنه واسه حلما یا بچه ام رفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا «پارت11»
صبح زود از خواب بیدار شدم. ساعت ۷بود.طلعت خانم صبحانه رو آماده کرده بود.من فقط کره و مربای بالنگ رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا «پارت10»
ناگهان گوشی ام زنگ خورد.نازلی بود. _ببخشید حلما.الان برمیگردم. از بخش اورژانس خارج شدم و به سمت حیاط رفتم .…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا «پارت9»
*روزبه به سمت حلما که رفتم بی حال بهم سلام کرد و ناگهان غش کرد. نمیدونم چی شد که ناخواسته…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2